۱۳۹۴/۰۴/۱۷

فلاکت اسلام و مسلمانان!؟

اسلام و فلاکتی که پيروان را گرفتار کرده است
چگونه از مرام مارکسيسم و کمونيسم که هوای فرمانروائی دارد و می‌خواهد جهان را تسخير کند، می‌توان ايراد گرفت؛ اما در برابر دينی که از همان ابتدا برای حکومت آمده است و اکنون هم در پی فرمانروائی بر جهان است، بايد خفه شد؟ تنها ايراد گرفتن از کارکرد زمامدارانی که احکام خدا را اجرا می ‌کنند، نه درست است و نه ره به مقصود می‌برد.
در پيشگفتار بگويم و اعلام کنم که هيچ متن، نوشته و کتاب، و هيچ شخصیت و انسانی چه در گذشته و چه در حال، مقدس نبوده و نيست و تمام نوشته ها و کتابها را می توان نقد کرد. آنچه به انسان عرضه شده و خرد آدمی با آن رو در رو است، از دايره ی بررسی و نقد بشر نمی تواند بيرون رود و جايگاهی غير قابل دسترس ندارد. اوصافی مانند معصوم، و قديس به کس و يا کسانی دادن و صفاتی چنين برای کسانی قائل شدن، و به پيروی از آن برايش معجزه و خرق عادت تراشيدن، همه اختراع آخوند و عوام فريبان است و نشان از شيفتگی عوام نسبت به منابع موهوم. بتهای سنگی و مجسمه های گلی قرنهای گذشته، جايشان را اکنون به گور و مقبره ی کسانی داده اند که به نام رهبران دينی و مقدسات، آدمهای اندک مايه را مغزشوئی کرده و خردشان را دزديده اند.
منزه و بی عيب پنداشتن آدمی امری کاملن نسبی است و هيچکس حتا پيغمبران و خلفا و امامان شيعه نه منزه بودند و نه معصوم. وجود بی عيب و نقص و اتوپيا، تنها در خيال و آرزو شکل می گيرد. به همين دليل خدا چون موجودی است ساخته ی ذهن بشر، لذا نه تنها بی عيب و نقص است، بل دارای تمام صفات و کمالاتی است که انسان ندارد ولی دوست دارد داشته باشد. يعنی بتی ذهنی با اوصافی تخيلی. خدائی که باورمندان لاهوتی در خيال تصور و تصوير می کنند، با آن خواص و روابطش، هنگامی که خالق کائنات و اداره کننده و نگهدارنده ی جهان معرفی می شود، ناچار چه به صورت فلسفی و چه از منظر منطق، در برابر اعمالش مسئول خواهد بود و بايد در برابر اين مسئولیّتها، عيوب و نارسائی هايش نيز برملا و نقد شود. زيرا هم کائنات و سيارات؛ و هم گياه و درخت و حيوان و خود انسان بيشتر از آن که در نظم باشند، از بی نظمی دررنجند.
پير ما گفت خطا بر قلم صُنع نرفت
آفرين بر نظر پاک خطا پوشش باد
با اين گونه مراعات حال و رعايت جوانب که ما مسلمانان داريم و پی می گيريم، محال است ره به دنيای روشن تمدن و تجدد به مانند ملتهای مترقی ببريم. برعکس، با پنهان کاری و چشم پوشی از عيبها، امروزمان بدتر از ديروز بوده و گذشته از پس ماندگی در اقتصاد و ثروت، بنياد استبداد را نيز پيوسته تداوم و استحکام می بخشيم؛ و کاستيهای محيط و جوامع همچنان روزافزون خواهد ماند.
منبع باورها و پايه های علائق الاهی و پرستشهای دينی در نظرگاه و شعور آدمی در روی زمين سر به هزاران گونه ميزند و تمام اين باورمندان براين گمانند که حق با آنهاست. هنگامی که نياکان ما از همان زمان پيدايش يکتاپرستی اين حق را داشته اند که در بود و نبود خدا نيز ترديد کنند و به آسانی سخنان پيامبران مدعی را نپذيرفته اند و لذا داعيان پيامبری برای به دست آوردن اقبال عامه نسبت به عرضه ی کالای خود باآنهمه مشکل مواجه بوده اند، نقد ادعاها و نظريات آنان چرا بايد تابو باشد و به زندقه تعبير شود؟ چرا نقد بت پرستی شايسته و رواست ولی ايراد بر يکتاپرستی کفر است؟ چرا يکتاپرستان به سراسر گيتی ميسيون و گروه مبلغان گوناگون می فرستند تا باور خود را به ديگران حقنه کنند، اما هيچ پرستان حق نداشته باشند که ديدگاه خود را بيان کنند و بگويند در ماوراء طبيعت چيزی نيست؟
دراين عصر حيرت انگيز تکنولوژی، آدم آگاه و انديشمند پذيرای باورهای خيالپردازانه و بی پايه نيست. اتفاقن ايرانيان در قرن چهارم و پنجم و ششم هجری در برابر نقد باورهايشان، بسيار شکيباتر و بردبارتر از امروز بودند و با مخالفان عقيده، مسامحه و مدارا می کردند؛ و تحمل نقد عقايدشان را داشتند و دلايل دو سوی باورمند و بی باور را می شنيدند و می نيوشيدند؛ و در اين زمينه تاريخ چندين فيلسوف مخالف و حتا دهری در جوامع اسلامی را معرفی کرده است. پس چگونه نمی توان امروز به رغم درخشش شگفت انگيز خرد و دانش و تکنيک، در مورد سود و زيان دينها و باورهای لاهوتی برای بشر سخن گفت و يا نوشت؟
اينکه بگويند نبايد به باور مردمان کار داشت و آن را به نقد کشيد، سخنی ناپذيرا بوده و دستوری است درتأييد و تشويق استبداد و جلوگيری از گسترش و تعالی انديشه و آزادی سخن، و قفلی است بردهان. اگر حضرت محمد رعايت چنين دستوری را می کرد و جوانب را نگاه می‌داشت، چگونه می توانست برضد عقايد نياکان و قوم و قبيله‌اش برخيزد و به جنگ عقايد پدران خود برود؟ به چه دليل رفتار و کردار آن حضرت و پشتکارش در رد عقايد زمان خود تأييد می شود و حتا اين نوع پايداری معجزه لقب می گيرد، اما امروز نزديک به ۱۴ سده پس از آن مبارزات، مخالفت با آراء ايشان کفر ناميده می شود؟
در جهان متمدن گناه وجود ندارد؛ واژه گناه پايه آسمانی دارد و از فرآورده های دين است که جای جرم را گرفته است و پاداشش را هم در جامعه تعيين کرده، و هم به بهشت و جهنم حواله داده اند. درجوامع زنده و آزاد، آنچه زشت و ناپسند و زيانبار است، نامش جرم است.

چرا مسلمانان از کاروان دانش و تکنولوژی جاماندند؟
گمان نمی رود که اين پرسشی تازه و برای نخستين بار باشد. دستکم در قرن اخير بارها و بارها آگاهان، دلسوزان، فرهيختگان و جامعه شناسان جوامع اسلامی آن را مطرح کرده و در پيرامونش سخنها گفته و خامه‌ها زده اند. اما متأسفانه دراين راه آنها که خودی بوده اند، نتوانسته اند به عيان و روشنی ديدگاهشان را بيان کنند و از ترس داروغه و محتسب، و بدتر ازآن، هراس از پيروان متعصب بيسواد و اندک مايه، کتمان حقايق کرده و اغلب درقالب اشاره و الفاظ گنگ و مبهم جهت فريب متوليان دين‌، شوربختانه خواننده را نيز سردرگم و پا درهوا نگه داشته؛ و درپايان چيزی دندانگير تحويل نداده اند. غيرخوديها هم که با زبان بيگانه نوشته‌اند، يا ترجمه نشده و يا ترجمه‌ شان درخوان های گوناگون مقررات حکومتهای خودکامه دينی و رعايت سنت، به سدّ کنترل و سانسور برخورده و با اين اتهام که نويسنده مسلمان نيست، نوشته و ديدگاهشان را پَی‌ورزانه و مغرضانه داوری کرده اند و اصول و حقيقت فدای قضاوت شيفتگان شده است. بدبختانه، هنوز دراين زمان و دراين مکان مهد آزادی نيز، دينداران گريخته از بيداد دين، در هراس از دنيای ناشناخته و موهوم پس از مرگ، انديشه و حتا وجدان‌شان قفل شده و به دستاويز غلط و ناروای نبايد به باورهای مردم کار داشت از هر فقيه و معمّمی بيشتر دلنگران رخنه در ايمانند.
اما مرز آزادی را قانون تعيين ميکند و اين مرز تنها و تنها در زيان رسانی به مال و جان ديگران است. وگرنه نقد تاريخ و اتفاقات گذشته حتا اگر مربوط به موسی و عيسی و محمد هم باشد، چون ذره‌ای زيان جسمی و مادی دربر ندارد، هيچ خط قرمزی را نمی پذيرد و جای عدم تحمل و ايراد نيست.
دين اسلام بيش از ۳۶ سال است در ايران به يمن قدم شوم خمينی و مِهر متوليان، نمايش قدرت و سياست می دهد و چونان زمان پيدايش و سده های تداومش دوباره به ايدئولوژی برای فرمانروائی و اداره کشور تبديل شده است. امروز در ايران دين اسلام با تمام مظاهر و فرمانهايش، به مانند قرنهای نخست ظهور آن، جنبه ی مانيفست برای زمامداری و اداره کشور را دارد و از وسيله‌ای برای تزکیّه نفس و تقرب به منابع نامرئی که باورمندان درس خوانده‌اش تبليغ می‌کردند، به قانون اساسی برای حکومت فقيهان و اداره‌ کشور تبديل شده است. حتا خمينی يک بار گفت جهت نگهداشت اين حکومت می توان فرائض دين را نيز ناديده گرفت. در همين حال، متعصبان ديگر جوامع مسلمان در خاورميانه را نيز به جنون کسب قدرت مبتلا کرده است . . . نام رژيمش، جمهوری اسلامی؛ پارلمانش، مجلس شورای اسلامی؛ و دانشگاه هايش نمازخانه و مصلی و قبرستان شده است. قانون قصاصش جاری و ساری است و زن و مرد خطاکار جنسی را به نيروی سنگسار روانه‌ی نيستی می‌کنند. روزه‌خواران را به مانند عصر شترسورای ودوران حکومت امير مبارزالدين، شلاق می‌ زنند و می‌ کشند. دست و پای دزد را می‌برند؛ و چشم دربرابر چشم و گوش در برابر گوش بر حسب دستور تورات و قرآن تقاص می شود. اين که بگوئيم اين کارها جزو دين نيست، نه واقعیت را تغيير می دهد و نه آگاهان را مشتبه خواهد کرد. تمام اين دستور ها در قرآن وجود دارد و جزیی از دين است.
تمام دستورهای جاری در ايران حتا الک کردن نامزدهای انتخاباتی توسط شورای نگهبان دستور اسلام است و قرآن رسمن می گويد کسانی را بر کارها بگماريد که مورد تأييد شما باشند و منظور قرآن هم تأييد حضرت رسول و هيئت حاکمه است نه تأييد بنده و مردم.
اگر اين اعمال از دين نيست و شريعتمداران معمم در اين موارد ياوه می‌گويند، پس چگونه ديگر ادعاها و سخنانشان را می توان پذيرفت و حتا زندگی را برفرموده‌های آنان بنا نهاد؟ اگر مسلمانان به دستور آخوند زناشوئی می‌کنند؛ اگر به فرمان ملا نماز و روزه را انجام می دهند؛ اگر مسلمانان به دستور فقيه مراسم حج را برگزار می کنند؛ اگر ملا از مردمان خمس می ‌گيرد و به گاه مرگ ‌آنان را با شيوه اسلامی به خاک می سپارد و بر سر گور برايشان طلب آمرزش می ‌کند؛ اگر دعاهائی را که آخوندها ساخته اند باورداريم و می خوانيم و حتا تلويزيون و راديوهای فارسی زبان ايرانيان ديار کفر نيز آنها را تبليغ و تکرار می کنند، چگونه قصاص و ديگر مسائلی را که جزو لاينفک اسلام است و قرنها قانون کشورداری بوده از اسلام جدا کنيم؟ احکام قصاص شامل برده در برابر برده، آزاد در برابر آزاد، زن در برابر زن، دوزن در برابر يک مرد، بريدن دست دزد، کشتن مخالفان، حد زدن زانی و رعايت حجاب و . . . همه آيه است و در قرآن به روشنی وجود دارد.
اين کاستيها و کژيها اگر جزیی از دين است، که هست، پس لازم می آيد که نقد شود و با صدائی رسا اعلام گردد که اين دستورها ستمگرانه و حتا وحشيانه است. بايد يک يک اين کاستيهای دين نقد و بررسی شوند و درونمايه دينها را نشان داد. به ويژه بايد زيانهای اين گونه احکام را برشمرد. مگر برشمردن اين مضرات، چيزی غير از انتقاد است؟
چگونه از مرام مارکسيم و کمونيسم که هوای فرمانروائی دارد و می خواهد جهان را تسخير کند، می توان ايراد گرفت؛ اما در برابر دينی که از همان ابتدا برای حکومت آمده است و اکنون هم در پی فرمانروائی برجهان است، بايد خفه شد؟ تنها ايراد گرفتن از کارکرد زمامدارانی که احکام خدا را اجرا می ‌کنند، نه درست است و نه ره به مقصود می برد.
از اين روی نقد هر مقوله‌ ای رواست و به دستاويز قداست و پيوستگی با مابعدالطبيعه نمی توان هر مذلتی را پذيرفت. اتفاقاً از آقای خمينی و پيروان و نواب ايشان بايد سپاسگزار بود که با طرح اسلام سياسی و پياده کردن و استحکام آئين برای اداره کشور، راه را برای بررسی و روشن کردن بنيادها بازکرده و مردمان کنجکاو و اهل تحقيق را به دنبال کاوش در مقولات دين ترغيب کردند تا علل درماندگی و پس افتادگی مسلمانان پيدا و عرضه شود. در اينجا دو پرسش را می توان مطرح کرد.
۱) آيا مسلمان‌ها به اين علت عقب مانده اند که به مانند صدر اسلام رفتار نمی شود و در باورشان ضعف و ناباوری رخنه کرده است؟
۲) آيا فقر، بی‌سوادی، در ماندگی و پس افتادن مسلمانان ريشه در باورهايشان دارد و وابستگی به دين است که مانع تغييرات زندگی در گذر زمان شده است؟
پاسخ پرسش نخست از ديد من، منفی است؛ زيرا کارکرد مسلمانان چيزی جز همان مطالبی که شريعتمداران می گويند و تبليغ و تبيين می‌کنند و اکنون در فضای ايران و بدبختانه در جای جای گيتی هم نمايان است، نيست. ميراث مسلمانان هرچه هست همانی است که در قرآن به روشنی بيان شده است. گذشته‌ی واقعی مورد اشاره که منظور جلوه‌ و درخشش دو سه قرن دانش و فلسفه توسط دانشمندان خاورميانه زير شهرت نادرست علمای اسلام است، ربطی به دين اسلام ندارد و مربوط به استعداد آن افراد از يک سو، و تأمين فضای باز از سوی ديگر مي شود. اگر در يک مقطع زمانی، حدود دو قرن، در خاورميانه و ميان مسلمانان جهشی علمی و فلسفی پديدار شده است و نخبگانی پيدا شده‌اند، علت نه در باور آن بزرگان به دين، و نه در ذات و ماهيیت دين بوده؛ بلکه يک بُعدش عدم اعتقاد آن دانشمندان به دين و بُعد ديگرش شوق و استعداد عالمان برای فراگيری دانش و امر تحقيق بود. آنان يا دست از دين شستند و يا آن را در ذهنشان چنان رقيق و بی مايه کردند که مانعی در برابر پرواز انديشه نشود. از سوی ديگر وجود سامانيان در حکومت خراسان و چند خليفه‌ی عباسی که خود شرابخوار بوده اند، با ديدی وسيع و سعه صدری بالا و ذهنیتی دموکرات برای آن زمان، محيط را جهت پرورش ذهن و پرواز فکر آن انديشمندان فراهم کرد. دانشمندی نامدار چون محمد زکريای رازی، نخست از عقايد دگم و انديشه‌ کُش دست کشيد و سپس به آن کشفیات نائل آمد. تا زکريای رازی خود را راضی به خلع عقايد ارثی‌اش نکرد، دانشمندی به نام محمد ابن زکريای رازی نشد.
بوعلی سينا هم به گمان شريعتمداران آن زمان، فيلسوف و دانشمندی مرتد بود و مجبور شد که آن شعرها را در تبرئه‌ی خويش بگويد و اعلام کند که اگر در همه دهر يک مسلمان باشد او است! رباعیات عمرخيام نيز کيفیت عقايد دينی ‌اش را به ما می نماياند؛ آن گونه که ملاهای زمان مانع دفنش در گورستان مسلمانان شدند. شيخ اشراق (سهره‌وردی) عين القضات، حلاج و . . . همه در راه ترويج عقلانیت و نفی جزمیت يعنی نقطه مقابل دين، سربر باد دادند. ابن خلدون با اين که خود از اعراب است، سدها ايراد بر دين اسلام و اعمال اعراب وارد آورده است.
به شاهکار ادبیّات فارسی يعنی شاهنامه فردوسی با ديدی خارج از هرگونه تعصب، نگاهی دوباره بيندازيم تا بر ما معلوم گردد که آن بزرگوار برای رضايت محمود غزنوی مسلمان قشری و حنفی، و بستن دهان ملاهای زمان چند بيتی نيز در وصف پيامبر اسلام و خلفای راشدين سروده است. با تأکيد قاطع می توان گفت، بيشتر ابياتی هم که در وصف حضرت علی در شاهنامه وجود دارد به طوری که انديشمندی چون فردوسی را يک غالی نشان می‌دهد، همه ساخته‌ ی متشاعرهای شيعی مذهب است که به شاهنامه فردوسی سنجاق کرده‌اند تا اين متفکر بزرگ را شيعه جلوه دهند. در صورتي که هزاران امثال ابوبکر و عمر و عثمان و علی در برابر بزرگی و هنرمندی فردوسی رنگ می بازند. کسی که درمورد خدا چنین می‌گويد.
به هستيش بايد که خستو شوی     زگفتار بی گار يکسو شوی
يعنی تعبدی بايد وجودش را بپذيری تا دچار لفاظی و روده درازی نگردی و از سخن بی ارزش دوری کنی، نمی تواند گرفتار مباحث شيعه و سنی شده و متعبد و متحجر باشد.
اگر نقطه‌ی روشنی در تاريخ کشورهای اسلامی هست، دقيقن به خاطر ظهور و رشد عقايد اعتزال است و نه به دليل ملاهای کلامی و وجود محمد غزالی ها و کلينی‌ها و . . .
بنابراين، پرسش نخست مطلقن جای بحث ندارد و ما ميراثی از صدر اسلام و همچنين دو تا سه قرن نخست استيلای اسلام بر خاورميانه و شمال آفريقا نداريم. ميراث آن زمان يک مشت تفکرات متعبدانه و قشری‌گونه است که بايد بی چون و چرا پذيرفت و به آن گردن نهاد و همچنان در جهل و تاريکی ماند. ميراثی اگر هست مربوط به زمانی است که متفکران ما به دليل وجود فضا و مکان نسبتاً آزاد در دوسه قرن، در باورهای خود تجديد نظرکرده و نگاهی نقادانه به دين دوختند. به جای توهم‌گرائی، خردگرا شدند. در نتيجه از لحاظ ذهنیّت رخصت يافتند که به کاوش در دانش بپردازند و در راز و رمز طبيعت خارج از مقوله‌ی لاهوت غور کنند.
پايان پرسش نخست به اينجا می رسد که آيا . . . "مسلمانان بايد به گذشته‌ی واقعی و يا تصوری خود بازگردند؟"
کند و کاو در گذشته‌ ی تصوری، با مراجعت به تاريخهای ديرينه‌ی مورخان مسلمان شده، بی رنگی اين گذشته را نمايان کرده و در دامنه‌ ی تخيل و توهم فرو می رود؛ و آنگاه گذشته ی واقعی رُخ می نمايد که جز مقداری دستور برای زندگی‌های ابتدائی و شبانی و بيان داستانهای اساطيری و دو سده لشکرکشی طايفه بنی اميه برای غارت و رسيدن به غنائم زير نام گسترش دين، چيزی در آن به چشم نمی آيد.
اگر به دقت به آيه های کتاب قرآن مجيد و فرمايشات شارحان اين کتاب توجه کنيم، درخواهيم يافت دين اسلام آیين زندگی کردن نيست؛ بلکه روش چگونه مردن است. به سخن ديگر اسلام دين زندگان نيست و دين مردگان است. هرچه می گويد و هر دستوری که صادر فرموده است، دقيقاً برای تنعم و تلذذ در تاريکخانه ی دنيای توهمی پس از مرگ است. اسلام هيچ نسخه ای برای مردم زنده ندارد و هرچه هم بفرمايد، در نهايت سر از وادی مرگ و کار آخرت ناشناخته ‌ای که برای آدمی رقم زدهاند درمی آورد. نگاهی دقيق به قرآن اين موضوع را به نيکی روشن میکند که دستورهای دين ولو برای تقسيم ارث مرده آدمی هم باشد، سرانجام به اين مطلب منتهی مي شود که . . . خداوند جزای شما را در آخرت خواهد داد و خداوند . . . قهار، خيرالماکرين، قاصم الجبارين است و . . . به اين ترتيب، در سراسر قرآن يک آيه برای بهتر شدن زندگی آدمی و درجهت تلاش معاش و خردگرائی و رشد دانایی و ثروت و پيشرفت علم و هنر انسان، جز دستور وضو و غسل و طهارت وجود ندارد. حتا قرآن جا به جا برسر آدمی منت می گذارد که برايتان از آسمان آب فرستاديم و از زمين درخت و گل و گياه رويانديم تا شما بخوريد و شکرگذار باشيد. يا "مابرای شما دريا ساختيم تا شما روی آن کشتی رانی کنيد!" گويا کشتی را هم خدا ساخته و يا اگر دريا نبود، لابد به جايش آتش بود که با شتر و چهارپايان امکان رد شدن از آن نمی‌بود. اصلن محمد علت وجودی اقيانوسها را نمی داند که مسبب توليد برف و باران می شوند!!
تمام کتابهائی که شارحان و مفسران قرآن با عنايت به آيات قرآن نوشتهاند، سرانجام سر از روده درازيهای بحارالانوار و حليت المتقين ملاباقر مجلسی در می آورد.
بی شبهه، دين اسلام با دستورهايش بسيار وقت گير و "عمر.تلف.کن" است. تمام کارهای بی فايده و بی تأثيری که مسلمانان به عنوان ترضیّه ی خاطر خدا و رسول خدا در راه دين انجام می دهند (نمازهای پنج گانه و روزه يک ماهه و زکات و حج و خمس و جهاد و خواندن اوراد و دعاها...) گرچه نيمی از وقت زنده و آزادشان را هدر می‌دهد، ذره‌ ای سود دنيائی در آن مترتب نيست. پيروان دين يهود و مسيحی هفته‌ای يک بار آنهم بدون هيج جبر و دستوری به کليسا می روند تا به موعظه‌ها گوش دهند و بقيه ايام هفته را زندگی می کنند. در مسیحیت نماز و روزه نيست. روزه در يهودیت تنها يک روز است و . . . اما مسلمانان شبانه روز مشغول ذکر و عبادت خدا هستند و يک ماه تمام روزه دارند. جدا از نمازهای پنجگانه، چندين نوع ديگر نماز سنت و نافله و باران و نماز وحشت و نماز نيمه شب و . . . برايشان رقم خورده است. فزون برگرفتاريهای فراوان در دين اسلام و موانع گوناگون درمقابله با تلاش برای تعالی و پيشرفت زندگی که اين دين در پيش پای باورمندان نهاده است، مذهب تشيع با دو ماه عزاداری مداوم و ديگر عزاداريها در مرگ چهارده معصوم و زيارت گور امامان و امامزادگان، کل عمر پيروان را وقف مذهب کرده و تمام ايام سال را به مراسم دين و مذهب اختصاص داده و به خدمت مذهب گرفته است.
دين اسلام در زمان پيدايش به سبب مخالفتهائی که قوم قريش پيوسته با واضع و بنيانگذار دين می کرد، مجبور شد به پيروان تازه مسلمان خود مرتب دستور دهد که نماز به پا دارند و زکات بدهند! چرا؟ چون با اقامه نماز، فرد تازه مسلمان روزانه نزديک سد بار نام الله و حضرت محمد را برزبان می آورد و خاضعانه با ادای تشهد، اقرار می‌کند که محمد رسول خدا است؛ و اين يعنی تکرار و ملکه شدن موضوع در ذهن. در نتيجه چنين آدمی برگشتش از دين اگر ناممکن نباشد، دستکم دشوار خواهد بود. زکات دادن نيز همان صدقه دادن است تا به اين وسيله به اين تازه مسلمانانی که دين اسلام اوقات شبانه روزشان را باعبادت خدا پرکرده است و وقتی برای کار کردن ندارند، توسط محتشمانی مانند ابوبکر و ديگران کمک و مساعدت شوند و نانی برای خانواده شان فراهم گردد.
چنين است دينهائی که نگاه اصلیشان به جای مواجهه با زندگی و مسائل حيات پيروان، به آخرت نامعلوم و تاريک انسان منتهی می شود، دربست عامل بازدارنده‌ای در راه تلاش مادی و بهزيستی هستند. در اين رابطه مسلمانان در مقياس اکثریّت غالب، بسيار بيشتر از آن که درانديشه ی پيشرفت و تعالی زندگی و دنيائی باشند، دل‌نگران عاقبت کارشان درون گور و دربرابر عرش کبريا و در روز قيامتی اند که وعده اش سراسر قرآن را پرکرده است و بيش از۱۴۰۰ سال است که منتظر آنند.
دين اسلام فرهنگ ساز نيست و واژگونه‌ ی آن فرهنگ کش است. آنچه به نام فرهنگ اسلامی در زمينه علوم و فلسفه در تاريخ مورد اشاره است، ربطی به اسلام ندارد و دقيقن حاصل کار و تلاش گروهی است که دلبستگی‌شان به اسلام کاملن صوری بوده است و رغبتی عميق به دين نداشته‌اند. فرهنگ جامعه را عوام می سازد؛ و بديهی است در هيچ جامعه‌ای کار خواص و ايليت را به پای عامه‌ی مردم نمی گذارند و تلاش علمی و تحقيقی و فرآوردهای آنان را که اغلب به سبب ترس، دور از آگاهی و دسترس عوام انجام مي شود، فرهنگ عام برآورد نمی کنند. در سالهای نخستين پس از انقلاب اسلامی ايران، اين عوام و مردم عادی بودند که اگر سازی را در دست موسيقی دانی می ديدند آن را برسرش می شکستند؛ اين همسايه ها بودند که به فرمان خمينی به جاسوسی همديگر مشغول شده بودند؛ بانوان همان عوام فرهنگ ساز بودند که النگو و گوشواره‌های خود را به حساب ۱۰۰ امام سرازير می کردند. همان عوام الناس بود که نوای موسيقی در خانه همسايه را به کميته گزارش مي کرد. فرهنگ اسلامی همان چيزی است که در نزد عوام وجود دارد و دست و پای او را بسته و انديشه اش را قفل زده است (البته تحصيلات کلاسيک و کارمند دولت شدن هم مانع خروج از جرگه عوام نمی شود) اين فرهنگ هم چيزی جز فرهنگ تعبد، ارتجاع، هراس افکنی، تنبلی، فحاشی و فريبکاری نيست. فرهنگ اين نيز بگذرد است. فرهنگ تعصب غليانی است؛ فرهنگ غيرت بيجا و بی حد است آن هم نه در ميهن پرستی که در حفظ ناموس از ديد و نگاه بيگانه. فرهنگی است ناشی از تأثير اين آيات.
آيه ۷۴ از سوره نساء، "مؤمنان بايد آنان را که دنيای مادی را برآخرت ترجيح می دهند، بکشند و هرکس در اين راه کشته شود و يا بکشد اجرش پيش خدا است."
آيه ۵۱ ازسوره مائده، "ای مسلمانان، يهودی و مسيحی را به دوستی نگيريد و . . ."
آيه ۲۳ سوره توبه، "ای مسلمانان، شما نبايد پدران و برادران خود را که مسلمان نشده اند دوست بداريد. هرکس آنان را دوست بدارد، بی شک ستمکار است . . ."
آيه ۶۹ از سوره توبه، "ای محمد به آنها بگو شما هم مانند پيشينيان که قوی و مالدار بودند و به متاع فانی دنيا دو روزی متمتع بودند، دنيا پرستيد. اکنون که نوبت شما است هلاک آنها را فراموش کرده و به تمتع و شهوات دنيا مانند آنها مشغوليد. شما هم به کيفر آنان خواهيد رسيد و . . ."
چنين است که مسلمانان اگر در پی ثروت و اندوخته ‌ای باشند در بيشتر حالات دادن زکات و صدقه در آن ملحوظ است؛ تا خمس مال را به ملايان تقديم کنند و يا سفر حج و زيارتهای متعدد خود را تأمين سازند. مسلمان زکات و خمس را با ميل و رغبت تقديم می ‌کند؛ ولی از زير بار ماليات دولتها و عوارضی که برای پيرفت کشور مفيد است، با گونه گون ترفندها و فريبها شانه خالی می‌ سازد. مسلمان واقعی ميهن پرست نيست بل دين پرست است. مسلمان هم ميهن ندارد، بل برادر دينی دارد. مسلمانان، کربلا و نجف و مکه را بر کشور خود ترجيح می دهند.
تمام کشورهای اسلامی گرفتار فقر و استبداد کشنده‌اند که بخش بزرگ و غير قابل انکار اين پس ماندگی در جوهره دين است؛ زيرا قوانين مدنی و جزائی در اين کشورها بر روی باورهای دين و دستورهای قرآن وضع و تدوين شده است.
عامل دوم عدم پيشرفت مسلمانان و جاماندن از کاروان دانش و هنر، کاهلی و تنبلی ذاتی در ميان ملتهای خاورميانه است که خود نتيجه‌ی تلقين و تعليم دين اسلام است. ما عادت به کارکردن کافی برای تأمين و مرمت زندگی نداريم و چون براين باوريم که نيازمنديهای آدمی را خداوند فراهم می کند و انسان تنها کوششی برای گرفتن جيرهی رزق از پيش تعيين شده بايد از خود بروز دهد، تلاش بيش از ضرورت را جايز نمی دانيم و خود را به اين باور خرافی دلخوش و سرگرم می کنيم که روزی رسان خدا است. تنبلی و تن پروری خود را لباس توکل پوشانده ایم و با حربه ای ناميمون توکل قفلی بر توانایی و قدرت خود و دستهايمان زده ایم و با استناد به چامه های اغلب باسمه ای به توجيه تنبلی خويش می پردازيم. با توکل زانوی اشتر ببند . . .
خدا کشتی آنجا که خواهد برد       اگر ناخدا جامه برتن درد
بديدم کلهای باخاک می گفت        که اين دنيا نمی ارزد به کاهی
چند خواهی پيرهن از بهر تن         تن رهاکن تا نخواهی پيرهن
در حقيقت مالک اصلی خدا است        اين امانت بهر روزی پيش ما است
در ذهن خاص و عام جای دارد و در تمام مغازه های ايران و حتا در درون اتوبوس ها و اتوموبيل های مسافربری با خطی خوش بر ديوار محل کار آويزان می شود تا بيشتر از پيش سندی و دليلی برای تنپروری های خويش عرضه کنيم. مدت کار مثبت کارمندان دولت در ايران، بيست دقيقه در روز است!! همين تنبلی و کاهلی است که ما را قضا و قدری بارآورده و آگاه و ناآگاه به سوی پيروی از راديکاليسم دين و مذهب می کشاند. در واقع يک معادله و معامله ی دو طرفه است. دين باوری، تن آسایی و تنبلی می آورد و تنبلی هم ناچار آدمی را به سوی اعتقادات دين می کشاند.
آدم قضا و قدری و کسی که رزق خود و نيازمنديهای روزانه ی خويش را از منابع وهمی میطلبد و به نيروهای غيبی حوالت می دهد، يا تنبل ذاتی است و يا به ناچار تنپرور و کاهل بارمی آيد. طبيعی است چنين آدمی از گرايش به سوی پيشرفت و دانش اندوزی باز می ماند و تن به کار و تلاش نمی دهد . . . همهی ما در طول زندگی با اين مسئله برخورد داشته ايم که در ديدار با دوست و آشنائی به هنگام پرسش از وضع معاش، حتا در پرسش از خود ما، با چنين پاسخی مواجه شويم که ". . . ای، می گذرد . . ." اين پاسخ کوتاه در حالی که کمال اقناع را به مواهب زندگی می نماياند، آگاه و ناآگاه، انتظار و شايد حتا شتاب گوينده را برای پايان حيات و رسيدن به مرگ نشان می دهد.
يکی ديگر از فاکتورها و علل اين بازماندگی، وجود فضای اختناق و نبود مردمسالاری در محيط زيست مردمان جهان سومی است. در جوامع اسلامی هم از منظر دين و هم در باور حکومت، انسان گوسفند است و نيازمند چوپان. چوپان است که تصميم می گيرد گوسفندان را چگونه و کجا بچراند و به چه سوئی بکشاند. در همان حال جای ترديد نيست همين نبود آزادی و به تبعش عقب ماندگی است که ما را در جرگه ی کشورهای جهان سوم رديف کرده و به اين صفت مزين ساخته است. زيرا وجود محيط بسته ی اجتماعی و جلوگيری از پرواز انديشه ی آدمی توسط خودکامگان زمامدار و حاکمان مستبد، جامعه را راکد و خاموش نگه داشته و از جنبش و جهش به سوی ترقی باز می دارد. هنگامی که آزادی در محيط و اقليم وجود دارد، درخشش در هر زمينه‌ای امکان پذيراست. در جامعه آزاد، خواندن، نوشتن، گفتن، انديشيدن و اظهار وجود کردن بی مانع و رادع رشد می‌کند؛ هنرمندان و دانشمندان خلاقیت خود را بروز می ‌دهند؛ حاصل کار و هنر را جامعه و حکومت با رغبت می‌پذيرد و اجر می‌ نهد و سرانجام قطار پيشرفت مرتب شتاب می گيرد و جامعه متعالی می‌ شود. واژگونه ‌ی آن در جوامع بسته و قدرتمدار انديشه و ذهن قفل می شود و چون هر پيشرفتی بايد به نام حاکم مستبد رقم بخورد، اربابان انديشه های پويا و زايا، يا از جنبش باز می مانند و يا جلای وطن می کنند. در اين جوامع که رسيدن به هدف به هر گونه وسيله ای موجه است و کسب دارائی و مال اندوزی به شيوه های ناروا و غير قانونی قبحی ندارد و تنها نزديکی به حاکم ملاک خدمت و کار است، مسلم است که دلال بازی و سوداگری ناروا و نامعقول، جای کار و تلاش و ساخت و ساز را می گيرد و حقه بازی و دسيسه چينی، بر انديشه وری و خلاقیت برتری خواهد داشت و فريب و دغل، مجالی به ژرف انديشی نمی دهد. لاجرم کسی وقت و نيروی خود را در راه اعتلای دانش و عملی کردن بينش خلاق هزينه نمی‌کند.
در اين جوامع، تمام منابع مالی از زير زمين و روی زمين گرفته تا هوا و دريا در تيول دولت و دراختيار فرمانروای خودکامه است. ملت شهروندی است که حکم رعیّت دارد؛ و مزدوری است که بايد در مقابل کارش مزدی از دستگاه حکومت بگيرد. چنين است که در اين کشورها، کارمند شدن دولت نه تنها تشخص است، که گونه ای روش برای کسب ثروت و مال اندوزی نيز محسوب می شود. واضح است برحسب تقرب و نوع روابط رعايا با دستگاه، رعيت (کارمند) می تواند از اين خوان کرم بهره گيرد و با زرنگی ذاتی و مهارت در چاپلوسی مقاديری از اين ثروت را که در اختيار حاکم است به کيسه ی خويش بريزد.
در اين جوامع انديشه با وجود آن که خصوصی ترين و بارزترين خاصه ی فردی است، بايد به حسب توصیه و تمايل فرمانروا شکل گيرد و رشد کند و زايندگی و پويندگی ذهن در خدمت تمايل فرمانروا باشد، درنتيجه مغزهای سازنده يا عاطل خواهند ماند و يا به کوچ اجباری تن درمی‌دهند. ديديم که دستاورد آرشيتکت جوان و هنرمندی در رژيم گذشته ی ايران، نام شهياد گرفت و هيچ نام و نشانی از سازنده بر روی آن حک نشد. در حالی که قرنهاست برج ايفل، ايفل است. اگر اين ذهنیت سازنده و هنرمند خود را به برون مرز کشد و درانديشه ی تنفس هوای تازه و آزاد باشد، چه کسی می تواند مانع او شود و يا او را سرزنش کند؟ و اين کار را هم کرد.
نمونه ای بسيار زنده و روشن اين ادعا که در محيط های استبدادی انديشه ورزی مکتوم و راکد می ماند و پيشرفت آهسته و کندتر می شود، سرزمين پهناور اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی است. اين کشور که درزمان تزارها باوجود نبود آزادی کامل، مهد دانش و هنر بود و غولهایی در نويسندگی و نمايشنامه نويسی به جهان عرضه کرد و دانشمندانی مانند پائولوف و مندليوف و مچنيکوف و . . . را در خود پروراند، در هفتاد سال حکومت اولترا استبدادی کمونيست ها، درجا زد، سترون شد و به شدت از کاروان ترقی به جاماند.
به همين قياس، تمام کشورهای اسلامی گرفتار فقر و استبداد کشنده‌اند که بخش بزرگ و غير قابل انکار اين پس ماندگی در جوهره دين است؛ زيرا قوانين مدنی و جزائی دراين کشورها برروی باورهای دين و دستورهای قرآن وضع و تدوين شده است.
اما پرسش دوم واقعیّتی چشمگير را می نماياند و مبحثی است قابل تأمل و تفکر . . . آری، مسلمانان فقير، بی سواد و ضعيف‌اند زيرا آنان با گذشت زمان خود را تغيير نداده‌اند.
نخست اين مطلب را بگويم که به گمان من تمدن اسلامی به مانند فرهنگ اسلامی آن گونه که مرسوم و نامدار شده است، وجود خارجی ندارد. آنچه به نام تمدن اسلامی شهره گرديده، پديده‌ای است حاصل تلاش و انديشه و پشتکار دانشمندان و فرهيختگانی که در اقليمهایی که مردمانش عرب نبوده ولی دين غالبشان آیين عربی اسلامی بوده است به جهان عرضه شده است. دراثبات اين مدعا می بينيم برای نمونه حتا يک مورد از اين زايشها در زادگاه اسلام يعنی سرزمين نجد و حجاز پديد نيامده است و آن سرزمين از نظر توليد فرهنگ و ادب و دانش بسيار بدتر از زمان پيش از اسلام سترون مانده است. آيا تمدن مصريان پيش از اسلام درخشان تر بوده است يا امروز پس از اسلام آوردن و به گويش عربی سخن گفتن؟ تمدن اسلامی همينی است که القاعده و داعش و ديگر گروه های هراس افکن در جهان دنبال گرفته اند! تمام آن پرتو افکنيها که درقرون وسطای اروپای مسيحی در خاورميانه و اندکی هم در خاور نزديک رويداده است، همه در کشورها و سرزمينهائی است که به زور و يا رضا سالها و قرنها پس از ظهور اسلام مردمانش به اين آیين حنيف گردن نهاده و مسلمان شده‌اند. و تاريخ نشان داده است، غير از علم کلام و ادبيات فارسی، پيشرفت و درخشش در ديگر دانشها تنها مربوط به دو و يا دست بالا سه سده‌ای است که حاکمان آزاده و دانش دوست چه درميان خلفا و چه دربين فرمانروايان ناحيه، برمسند قدرت نشسته‌اند و زور متوليان دين کاهش يافته است و تمام آن سازندگان تمدن مشهور به اسلامی نيز بی دين و ناباور به دين اسلام بوده اند. حتا در زمينه ادبيات عرب، به دليل آيات متعددی که درقرآن در وصف فصاحت و بلاغت اين کتاب به غلط و بيجهت آمده است، ادبيات عرب خشک و بی بر شده است. حضرت محمد در قرآن بارها خطاب به اعراب می فرمايد: "اگر شما اين قرآن را معجزه نمی دانيد و به فصاحت و بلاغتش مشکوکيد، سوره ای شبيه آن را بياوريد و هيچ کس نمی تواند مانند اين قرآن بياورد . . ." به اين ترتيب چون قرآن کلام خدا رقم خورده است، اديبان عرب جرأت و جسارت آن را نيافتند تا خود را بنمايانند و آثاری مهم و درخور توجه در ادبيات عرب را به جامعه و جهان عرضه کنند. چون چيزی بالاتر از قرآن را نمی بايد توليد می کردند. در نتيجه از بعد ادبی نيز، جوامع مسلمان به ويژه درميان اعراب به خشکسالی و سترونی رسيدند. از سوی ديگر، در ميان آن دانشمندان و انديشه‌ ورزانی که تاريخ در اين مقطع زمانی و پهنه ‌ی جغرافيائی نشان می‌دهد، پيروان مسيحی و يهودی هم کم نيستند و شگفتا بسياری از مسلمان‌زادگان فرهيخته و دانشمند نيز، نخست دست از دين ارثی شسته و يا آن را در نهاد خود بی اثر کرده و سپس توانا به جستجوی حقيقت و دانش شده‌اند. بنابراين علت اين تلألؤ دو قرنه را در جائی ديگر غير از دين و مقولات مابعدالطبيعه جستجو بايد کرد. 
باز تکرار می کنم که ادبيات و کلام و شعر چون تنها هنری است که اسلام آن را تحريم همگانی نکرده است، درهر دوره و مکانی در ميان پارسی زبانان درخشيده است. لذا وجود شعرا و نويسندگان بزرگ را در همين زمينه بايد برشمرد. در اين رابطه با نگاهی موشکافانه و دور از تعصب به اشعار حافظ در می يابيم که اين گوهر يگانه و هنرمند کم نظير تاچه حد از دست ستم و ياوه‌های دين به عذاب است . . .
چو طفلان تا کيم زاهد فريبی       به سيب بوستان و شهد و شيرم 
در زمينه ديگر هنرها نيز، در ۱۴ قرن عمر اسلام و ميان مسلمانان نه يک پيکر تراش داريم و نه يک نقاش؛ نه از تئاتر خبری هست و نه يک موسيقيدان به عالم اهدا کرده ايم. برای اينکه اسلام تمام هنرها را تحريم کرده است. خطاطی که به غلط در ميان ما ايرانيان به هنری کاذب تبديل شده است، حاصل تحريم نقاشی در اسلام است. و گرنه در هيچ تمدن و زبانی، خوش خطی اصولن مطرح نيست تا چه رسد که در رديف هنرها قرار گيرد.
در تمام جوامع و کشورها و بين تمام باورمندان به دينهای گوناگون، اگر روش و مسير زندگی بر مبنای دستورهای دين گذاشته ميشد، بی شک اکنون جهان در همان دوره‌ی تاريک قرون وسطی مورچه‌ وار زيست حيوانی داشت و دانش ابتدایی، يخزده در تيول کليسا بود و در همان مقولات لاهوت و ناسوت می ماند. زيستن به شيوه‌ی آئينهای آسمان و دستورهای دين، تمام دنيای زيست آدمی را دربست به قهقرا می برد . . .
اتفاقن دين اسلام با توجه به تازه‌ تر بودنش نسبت به ديگر آیينها (دينهای سامی و اديان شرقی) به طور نسبی پيشرفته‌ تر و روشنگرانه‌ تر جلوه می‌کند. اما مشکل ما در اين است که آن جوامع دين را از زندگی جدا کرده و آن را تنها به عاملی برای ارتباط با خدای وهمی و تزکيه‌ ی نفس، اگر در اين راه کاری از دستش برآيد، کردند؛ در حالی که مسلمانان همچنان و همواره کل زندگی و مرگ (حيات و ممات) را بر الگوی دين سوار کرده‌اند. شوربختانه مَرکب اين سواری نيز گويا همان شتر است که بيچاره لنگ لنگان می رود و خار می خورد و بار می برد. در نتيجه با وجود کسب مقداری از مواهب تجدد، همچنان بافت زنگی مسلمانان چادرنشينی مانده است.
اما در اين ميان دين يهود چون از بهشت و جهنم فرضی سخنی نمی‌گويد و پاداش نيک و بد را در همين جهان معين می‌کند؛ و چون به هنرها جنبه‌ی تحريم نداده است، به وضوح می بينيم که عليرغم آنکه قوم يهود رقمی بيش از بيست تا سی ميليون نفوس در ميان جهان شش و نيم ميلياردی نيست، اکثریّت هنرمندان و دانشمندان و ثروتمندان گيتی در ميان مردمان اين قوم است.
تورات به يهوديان می گويد، "اگر شما کار بد کنيد، يهوه به شما مرض سل و کوفت و طاعون و فلان را می دهد . . . و اگر کار نيک انجام دهيد، به شما طلا و زمرد و الماس و فيروزه و زعفران اهدا خواهد کرد . . ." چنين است که قوم يهود از راه دين و مذهب نيز به مال دنيا و ثروت دلبسته و حتا عاشق می‌شوند.
دنيای مسيحی نيز که به سبب استبداد واتيکان نزديک چهارده قرن در تاريکی و جهالت خفقان گرفته بود، تنها زمانی از ظلمت برون شد و راه مقصود پيمود که خود را از دست مکتب کليسا و استبداد پاپ و کشيشان رهانيد. امروز درهيچ يک از جوامع پيشرفته‌ی غربی، قانون اساسی‌ شان حتا خردلی از گفته‌های انجيل و دستورهای کليسا را همراه خود ندارد.
اما در کشورهای اسلامی تمام قوانين اساسی و مدنی بر روی شريعت اسلام بنانهاده شده و از فرمانهای قرآن نشأت می‌گيرد. يعنی آشکار و نهان دستورهای قرآن بر حيات و ممات مردم سايه انداخته است. اين درست همان ارتجاع است؛ ولی ما چون به آن رنگ قانون داده‌ايم، در خيال خويش تجددش می ناميم. درآئين اسلام دنيای روشن و جهان زندگان، گذرا توصيف شده و تمام لذات خوب زندگی از قبيل غذاهای خوشمزه، آب زلال خنک، شهد و عسل، باغهای پر از گل و ميوه، آرامش و راحت، کوه‌های طلا و زمرد و سرانجام زنان زيباچهره و خوش‌ بر ورو با اندام و آغوشهای گرم را در دنيای پس از مرگ نويد می دهد.
نگاهی گذرا هم به اشعار شعرا و صوفيان و عرفای از دست دين گريخته و به ياهو ياهو رو آورده بيندازيم که چه ميزان آنان نيز قشری و عقب مانده اند. اين بيت از مولوی است. اهل دنيا ساجدين و راکعين، لعنة‌الله‌ عليهم اجمعين
اينها نيز بدآموزيهایی است که کمتر از نصايح فقيهان سبب پسرفت نمی شود.
دقت در زندگی حال و گذشته مسلمانان، بررسی تاريخ جوامع اسلامی، غور در فرهنگ حاصل از دين در ميان عوام اکثریت و بالاخره مطالعه‌ی درست و بدون تعصب کتاب قرآن، علت عقب ماندگی مسلمانان را روشن می‌کند.
بزرگترين عامل عقب ماندگی و کنترل مسلمانان به سوی پيشرفت، درماهیّت دين اسلام است.
دين اسلام آئين مرگ است و پشيزی ارزش برای زندگی قائل نيست. اسلام با قدرت و صلابت و همراه ترس و وحشت، در پيش پای ما دو گزينه قرارداده و حال و آينده مان را به دو تکه بخش کرده است. تکه نخست زندگی در اين دنيا، که کوتاه است بی ارزش و گذرا و بی حاصل! و تکه‌ ی دوم دنيای پس از مرگ که حيات جاويد نامدارد و بی انتهاست و خوشی هايش پايانی ندارد؛ در آن نه پيری هست و نه مرگ. برعکس آدمی در بهشتش همواره جوان خواهد ماند و نيروی جنسی اش به چندين برابر ايام شباب در اين دنيا صعود می‌ کند. در تمام سوره های قرآن به کرات به نظایر این آيات بر می خوريم که "آن کسان که اين دنيای فانی و بی ارزش را به جهان آخرت فروختند، از زيانکارانند و جايشان در دوزخ است. برعکس کسانی که آخرت دائمی را فدای متاع اين دنيا نکردند، رستگار شدند و پاداششان در پيش خدا بهشتهائی است که در زير درختانش نهرهای آب جاری است و حوريان زيبا روی و سيمين تن دارد و . . . !" که در بخش نخست به آنها اشاره شد. 

آيا چنين باوری نفی زندگی و طرد کار و کوشش و کمال بی توجهی به دانش و بينش نيست؟ آوردن حديثهای جعلی مانند "علم را بجویيد و لو آن که در چين باشد . . ." از زبان حضرت محمد و ديگر گفته‌هایی مانند اين، همه توسط دلسوختگان مؤمن مسلمان نوشته و جعل شده تا بتوان کمبود و کاستی‌های قرآن را بپوشانند.
شگفتا عليرغم اين همه نارسائی و عقب ماندگی، مسلمانان از تمام ديگر مردمان پيرو ديگر اديان متعصب‌ترند و وابستگی ‌شان به دين بيشتر است؛ به گونه‌ ای که اين پی‌ ورزی گاه سر به جنون می زند و مسلمانان به خاطر هيچ می کشند و کشته می‌شوند. ذره‌ای تحمل ايراد از دينشان را ندارند و با هرکس که نظر غير موافق به باورشان داشته باشد، تا حد مرگ می جنگند. غوغای سلمان رشدی بيش از ۲۵ سال است هم چنان در نهاد پيروان متعصب دين اسلام تازه و بکر است. به تازگی هم کشيدن کاريکاتوری از پيامبر اسلام، غوغای ديگری در سطح جهان به راه انداخت که شمار کشتگانش بسيار فزون بود. هيچ کس جرئت ندارد در مکانی و يا رسانه‌ای عمومی ذره‌ای از دين اسلام و قوانين دست و پاگير آن ايراد بگيرد. در اندک مدتی خبر به گوش فقيهان می رسد و فقيه نيز فتوای جهاد و ارتداد می دهد. آن گاه غليان و عصيان از هر شهر و ده کوره‌ی مسلمان نشين در کشورهای به غايت گدا و عقب مانده و از ميان فقيرترين آدميان روی زمين به هوا بلند می شود . . . همه کس و از هر دين و مذهب ديگر می تواند پشت به دين ارثی خود کند و مسلمان شود. در آن صورت مسلمانان برايش جشن می گيرند و مقدمش را گرامی می دارند. اما کسی نمی تواند و حق ندارد از دين اسلام رويگرداند و به آیينی ديگر و يا به بی دينی روکند. جزای چنين از دين برگشته ‌ی بخت برگشته‌ ای، اعدام است.
نمونه‌ی بی جای تعصب فوق العاده مسلمانان را در فيلمی که سه دهه پيش کارگردان الجزايری از زندگانی و رسالت حضرت محمد در همين هاليوود ساخت، به روشنی ديديم. هاليوود تاکنون ده ها فيلم از زندگی و رسالت موسی و عيسی ساخته و هنرپيشگانی جای اين دو پيامبر خدا بازی کرده و نيک و بد حيات و ممات آنان را نمايش داده اند. اما در فيلم محمد پيامبر اسلام نه تنها خود محمد را ما نمی ديديم، بل هيچ يک از اصحاب او نظير ابوبکر و عمر و عثمان و علی را هم نشان نمی دادند. تنها حمزه عموی پيامبر که در جنگ بدر کشته شد، هنرپيشه نخست فيلم بود. اين طرز برخورد با مسئله، نشان کاملی است از اين که مسلمانان خود و دين خود را در جايگاهی چنان رفيع قرار می دهند که هيچ کس را يارای دسترسی و حتا نگاه به آن نباشد. اين برتری جویی در حالی است که پيروان دين اسلام در تمام کشورهای اسلامی به شدت عقب مانده و بی چاره و فقير و بی سواد و نا آگاهند. شگفتا گرچه خود براين کاستی ها واقفند، هيچ تلاشی برای برون‌رفت از اين بدبختی و فلاکت از خود بروز نمی دهند. زيرا چنان که اشاره شد، اين حال و وضع را نيز قرنها است که جزو مشيت خدا می شناسند و به آن عادت کرده‌ و به اميد بهشت موعود و موهوم در گمان خويش سرگرم اند. اما گفتن اين نکته هم ضروری می نماید که مدتی است بعضی از حاکمان مستبد و شماری از فقيهان مغرض و کينه توز در جوامع اسلامی، ستم حکومت و استبداد و کاستيهای دين حاکم بر جامعه را ناديده گرفته و فلاکت خود و کشور را به غرب منسوب می کنند و کشورهای غرب و جهان کفر، به زعم آنها، را باعث درماندگی و فقر خويش جار می زنند و از نقصان خود به کل بی خبرند و نمی دانند که کرم در خود درخت است، چه در بافت جامعه و چه در ساختار باور و حکومت.
مسلمانان مؤمن جزو کثيفترين مردمانند ورعايت بهداشت در نزد آنان حکم کيميا را دارد. اگر خيلی تميز باشند هفته ای يک بار حمام می کنند، آن هم نه برای نظافت، بل برای غسل جنابت. پيراهن و لباس زير را در همان حمام رفتن تعويض می کنند؛ بوی جوراب و پاها و زير بغلهايشان شامه همنشينان را می آزارد. بوی تعفن مسجدهايشان از يک کيلومتری به مشام می رسد و بسيار نواقص ديگر . . .
دکتر محمد علی مهرآسا
کاليفرنيا، ژوئن ۲۰۱۵

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر