۱۳۹۴/۰۸/۰۷

88 Sheydaye Sheyda



محرم و باز شدن دل ایرانی‌ها!!؟

تیتر و رویکرد اصلی این گزارش، که درباره نوعی از مواجهه با مهمترین ایام عزاداری مذهبی حکومتی در ایران است، از دل یک جمله بیرون آمده است. در خانه غذا هست. نذری هم گرفته‌ام. من برای نذری نیامده‌ام. آمده‌ام دلم باز شود. موضوع بر سر نقش کارناوال بزرگ سرتاسری محرم است که توده مردم را با هم قاطی می‌کند و گروهی از تنهایان را از تنهایی و روزمرگی کسل‌کننده درمی‌آورد. محرم آیینی است که جامعه شهری ایران آن را با مقتضیات روز تطبیق داده. رخنه عجیب و غریب سنت و تجدد در یک دیگر را می‌توان در این ایام به خوبی مشاهده کرد.

در فاز محرم
در این روزها فضای بسیاری از خیابان‌ها در شهرهای ایران متأثر از تکیه‌هایی است که گوشه و کنار قد کشیده‌اند. این تکیه‌ها که به وسیله داربست فلزی، برزنت و پارچه سیاه، اغلب در پیاده‌روها یا کنار خیابان برپا می‌شود با هم چشم و همچشمی دارند. بخشی از رقابت مربوط است به میزان غذایی که توزیع می‌شود، نوع غذایی که توزیع می‌شود، کیفیت چای و شربت و دیگر خوراکی‌ها، نوع ظروف یکبار مصرف مورد استفاده، تعداد افراد مراجعه کننده و حتی سن و سال و زیبایی افراد مراجعه کننده. در عین حال رقابتی در زمینه زیبایی یا محتوای موسیقی و شعر وجود ندارد. رقابت در این عرصه بستگی دارد به قدرت باندهای صوتی و حجم سر و صدایی که تولید می‌شود.
تم اصلی این آواها، تکرار نام حسّین با تشدید بسیار غلیظ روی حرف سین است. تحمل این نوع صدا با توجه به قدرت زیاد آمپلی‌فایرها، باندها و دستگاه‌های پخش کار دشواری است اما عده‌ای نیز با آنها حال می‌کنند. علی یکی از کسانی است که هر شب تا ساعتی بعد از تعطیلی این تکیه‌ها در محل باقی می‌ماند. از او می‌پرسم که آیا گوش دادن طولانی مدت به این صداها او را اذیت نمی‌کند؟ "شما فاز ما را نمی‌فهمید!"
کلمه فاز در ادبیات عامیانه امروز ایران در بین جوانان معادل کلماتی مانند فضای فکری، حال درونی، جو غالب و غیره است. افراد زیادی هم از این واژه برای توصیف نئشگی حاصل از مواد مخدر صنعتی و آمفتامین‌ها استفاده می‌کنند. تشخیص جوانانی که اقدام به مصرف حشیش یا علف کرده‌اند و با تکرار کلمه حسین-حسین در “فاز” گرفته‌اند کار چندان مشکلی نیست.
خانمی میان‌سال توجهم را جلب می‌کند. می‌روم و وقتی یک ساعت و نیم دیگر برمی‌گردم دوباره او را می‌بینم که جلوی یکی از تکیه‌هایی که به مناسبت ماه محرم برپا شده است منتظر مانده تا غذای نذری توزیع شود و سهم خود را بگیرد. در طول این مدت به صندوق عقب یک ماشین تکیه زده و با دقت به همه عابران و کسانی که جلوی تکیه در حال خوردن چای هستند نگاه می‌کند.
وقتی کسی برای مدتی طولانی چنین فضایی را از فاصله نزدیک تحمل می‌کند تا یک وعده غذای نذری بگیرد اولین چیزی که درباره او به ذهن خطور می‌کند وجود یک نیاز مالی شدید است. زنان و دختران نسبتا پر شماری در اطراف تکیه‌هایی که غذا توزیع می‌کنند وجود دارند اما با فاصله یا پشت تکیه‌ها، و معمولن بر روی سکوهای پیاده‌رو می‌نشینند. این خانم در فاصله‌ای کمتر از دو متر از محل رفت و آمد به تکیه ایستاده است. همصحبت شدن یک گزارشگر مرد با زنان در ایران در بعضی موقعیت‌های زمانی و مکانی کار دشواری است اما در ایام عزاداری ماه محرم این مشکل به شدت کاهش می‌یابد. با یک پیراهن مشکی می‌توان به خصوص با زنان متعلق به خانواده‌های سنتی و آنانی که کمتر در ایام دیگر سال حاضر به گفت‌وگو با یک مرد غریبه هستند، صحبت کرد. بالاخره سر صحبت با خانم منتظر غذای نذری باز می‌کنم و از او درباره علت انتظار طولانی‌اش برای دریافت غذا سوال می‌کنم. این پاسخ را می‌شنوم. در خانه غذا هست. نذری هم گرفته‌ام. من برای نذری نیامده‌ام. آمده‌ام دلم باز شود.
راستی فضایی که در بالا توصیف شد به همراه رنگ سیاه پارچه‌ها، صدای گوش‌خراش نوحه‌ها و مسائل دیگر، چه تاثیری می‌تواند در باز شدن دل یک ایرانی داشته باشد؟

روزهای متفاوت
ظاهرن عبارت باز شدن دل با بیان و تعابیر گوناگون شنیده می‌شود و یک موضوع بسیار جدی است. یک دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد در رشته جامعه شناسی بعد از لحظاتی سکوت در برابر این وضعیت نظراتش را چنین شرح می‌دهد. نظر شما تا حدود زیادی می‌تواند به واقعیت نزدیک باشد. این نمونه‌ها الان جلوی چشم ما هستند و در همه تکیه‌ها چنین وضعی وجود دارد. به نظر می‌رسد مردم از یک تنهایی خیلی عمیق و دراز مدت رنج می‌برند و دنبال فرصت‌هایی هستند که به هر شکل ممکن خودشان را داخل یک جمع قرار بدهند و به یک سری نیازهای خودشان در این زمینه پاسخ بدهند. این را بگویم که من دارم به صورت بداهه صحبت می‌کنم و این صحبت‌ها همینجا در ذهنم نقش می‌بنند. بهتر است بگویم بلند، بلند با خودم فکر می‌کنم . . . ولی می‌شود مثال زد از بیرون ریختن مردم بعد از مسابقات فوتبال که یک بخش آن ممکن است از همین جهت باشد.
از یک خانم 25 ساله که به همراه دو خواهر و چند تن از دختر‌عموها و دختر خاله‌های خود در حال قدم زدن در اطراف یکی از تکیه‌های کنار خیابان هستند سوال می‌کنم که آیا تا کنون بعد از برد تیم ملی فوتبال ایران در تجمع مردم شرکت کرده است یا خیر. او پاسخ منفی می‌دهد؛ دوست دارم، ولی بابا و برادرم اجازه نمی‌دهند.
پدر و برادر و شما در ماه محرم مخالفتی با بیرون رفتن شما ندارند؟
 نه خودشان هم می‌روند. بابام می‌رود حسینه و برادرم با دوستانش بیرون می‌رود.
به نظر شما چه فرقی بین این دو وجود دارد که اجازه شرکت شما در آن جمع‌ها داده نمی‌شود اما در ماه محرم چنین اجازه‌ای به شما می‌دهند؟
 نمی‌دونم. شاید چون آن برنامه ها شاد است ولی این محرم است!
در ایام محرم تا چه ساعتی بیرون می‌مانید؟
 تا وقتی مادر و خاله‌ام خسته بشوند.
همراه شما هستند؟ یک ساعت با ما راه می‌آیند بعد یک جایی پیدا می‌کنند و می‌نشینند. ما جدا می‌رویم. خسته بشوند با موبایل زنگ می‌زنند.
مادر و خاله شما دخالتی در کارهای شما نمی‌کنند که کجا می‌روید؟ منظورم در همین ایام محرم است.
 نه. محرم دیگر عادی است. هیچ کس محرم گیر نمی‌دهد.
برای خود شما این شبها با شب‌های دیگر فرق خاصی دارد؟
 آره خوب. خیابون‌ها شلوغ است و امنیت بیشتر است. مردم بیشتر در خیابان‌ها هستند. بیشتر خانوادگی است. بوی اسفند می‌آید. هر جا دلت بخواهد چای می‌دهند . . . نذری هم هست. مثل رستوران هر غذایی دوست داشته باشی را می‌خوری.
دوست داشتید هر شب چنین فضایی در شهرها و خیابان‌ها وجود داشت؟
حالا هر شب هم نه ولی چندبار اگر بود خوب بود. آدم حوصله‌اش سر می‌رود بقیه سال. شب‌های عید هم خیلی خوب است؛ فقط برای خرید عید، دیگر زیادی شلوغ می‌شود. در همین حد محرم شلوغ باشد بیشتر کیف می‌دهد.
یک خانم حدودا چهل ساله که به همراه دو دوست دیگر خود در حال قدم زدم در خیابان و خوردن چای هستند از فرصت نفس کشیدن می‌گوید الحمدالله من مشکلی با همسرم ندارم. بچه‌ها را می‌برد با خودش حسینیه من هم راحت هستم. غذا که لازم نیست درست کنم چون خودشان شام می‌خورند آنجا. من هم با دوست‌هایم می‌آیم بیرون و قدم می‌زنم. این خانم به لیوان‌های چای در دست خودش و دوستانش اشاره می‌کند و چنین می‌گوید. انصافن خیلی کیف میده این چایی‌ها. دوستانش با لبخند صحبت این خانم را تایید می‌کنند. یکی از همراهانش می‌گوید ولی بنویسید شهرداری لطفن برای راحتی حال عزداران حسینی چندتا دستشویی بسازند. لازم میشه. دیگری می‌گوید مثل جناب خان بگو دشّوری. هر سه نفر با صدای بلند می‌خندند. دوست دیگر تذکر می‌دهد نه آقا، ننویسید دستشویی؛ بنویسید سرویس بهداشتی. مجددا هر سه نفر با صدای ببند می‌خندند و . . .
خانمی چادری که به نظر می‌رسد بالای 55 سال سن داشته باشد با تعدادی از خانم‌های همسن و سال خودش مشغول گفتگو است. ترکیب ناهماهنگی از زنانی با چادر سیاه تا زنانی با مانتوهای روشن خودنمایی می‌کند. جلوی یک بنگاه معاملات ملکی روی یک تکه موکت نسبتا بزرگ نشسته‌اند. در فاصله چند متری آنها یک تکیه خیابانی در حال توزیع چای و شیرکاکائوی داغ و مشخص است که نیاز به داشتن همصحبت دارد و بدون هیچ تلاشی خودش گفت‌وگو را به دست می‌گیرد . . . این جوان‌ها خیلی جوان‌های خوبی هستند. ما اینجا نشسته‌ایم دقیقه به دقیقه با سینی چایی یا شیر می‌آیند. این آقای صاحب بنگاه برای ما موکت انداخت ایشالا خیر از جوانیش ببیند. چراغ بیرون را هم روشن کرده که اینجا روشن باشد . . . بشینیم توی خونه چیکار کنیم؟ دق بخوریم؟ اینجا می‌نشینیم چهار کلام با هم حرف می‌زنیم . . . خالی می‌شویم . . . من که نمی‌توانم با عروسم یا دخترهایم گلایه کنم . . . حرف آدم را می‌برند برای یکی دیگر و کدورت می‌افتد. اینجا هر چقدر حرف بزنی همه غریبه هستند.

محرم و محرمات
در ایران دیگر از گشت‌های ثارالله و گشت‌های کمیته که به لباس، مدل مو، آرایش و ارتباط دختر و پسر و بسیاری چیزهای دیگر گیر می‌دادند خبری نیست اما گشت‌های ارشاد وجود دارند. مشروبات الکلی همچنان خطر جریمه نقدی و شلاق به همراه دارند اما ماموران نیروی انتظامی مدارای بیشتری با شهروندان دارند و در عوض مبالغی رشوه، از گناه جوانان و مردم چشم‌پوشی می‌کنند. گشت‌های پلیس بسته به سن و سال و ظاهر افراد، گه گاه به دختران و پسران گیر می‌دهند و شدت این عمل با کوچکتر شدن شهرها و شهرستان‌ها، افزایش می‌یابد. از اعدام‌های آنچنانی صادق خلخالی خبری نیست ولی مواد مخدر همچنان ممنوعیت و حساسیت مربوط به خودش را دارد؛ گرچه در این زمان مشکل تریاک با جریمه نقدی حل می‌شود و از زندان خبری نیست. ایام عزاداری ماه محرم، تلفیقی از همه آن چیزهایی است که رهبران مذهبی ایران مخالف آن هستند اما با آن کنار آمده‌اند.
در ساعات پایانی شب، انبوهی از ماشین‌ها با سرنشینانی دارای تیپ عزادار در اطراف تکیه‌ها هستند. چای می‌نوشند، بدن‌های تراش خورده یا مدل موهای جدید خود را به نمایش می‌گذارند، قدرت سیستم‌های صوتی خودروی خود را به نمایش می‌گذارند و با یکدیگر معاشرت می‌کنند. از شیشه بعضی ماشین‌هایی که در جاهای دنج پارک شده است، نور شعله فندک‌هایی که مدام خاموش و روشن می‌شود مشخص است. محمود می‌گوید استفاده از موارد در این شب‌ها حال و هوای دیگری دارد. تاکید نزدیک به چهل فرد بین 18 تا 35 سال در نقاط مختلف، از تاثیر در جمع بودن بر افزایش حال این شبها حکایت دارد.
قسمت کمی از صحبت‌های آریان به موضوع این گزارش مربوط است اما همین نکته نیز قابل توجه است.
. . . من اهل مواد نیستم. سیگاری می‌زنم ولی فقط همین شبها . . . آدم تا توی خونه است یه حس و حال داغونی داره . . . اینجا اولش آدم سرده ولی کم کم گرم می‌گیرند همه . . . من دیشب با یک نفر آشنا شدم، گفت بیا با ماشین دور بزنیم. دو تا دختر هم پایه بودن، سوارشان کردیم… نمیگم خوش نگذشت؛ تعریف کردیم، خندیدیم، چایی خوردیم… دوستم خیلی اصرار کرد که بیا ولی من نرفتم، خودش آنها را برد خانه . . . گفت یک ساعته بر می‌گردیم ولی اصلن صحبت این حرفها نبود. حالا که چی؟ آدم یک ساعت توی خیابون بالا و پائین کنه از اینها هست ولی دنبال یکی هستم که وقتی باهاش حرف می‌زنم همچین ته دلم تکون بخوره . . . سرش باشه، بفهمه . . . یه حرفهایی هست آدم با رفیقش هم نمی‌تونه بگه؛ قبول کنید . . . خوب فرق داره. دخترها با خانواده میان بیرون. آدم مادرش را نگاه می‌کنه، خواهرش را نگاه می‌کنه . . . خیلی چیزها دست آدم میاد و توی محرم، با آدمهایی که وقتای دیگه نمیشه حرف زد، میشه حرف زد.
دختری که قول می‌گیرد حتا به اسم کوچک او اشاره نشود، خود را از شاگرد اول‌های یکی از دانشگاه‌های معتبر کشور معرفی می‌کند و چنین می‌گوید. یعنی می‌دونم درس اولویت اول زندگی من هست. فشار خانواده نیست، خودم خواستم. انتخاب خودمه! من نمونه آماری خوبی نیستم. شاید . . . چطوری بگم من یه حس خاصی دارم. توی دانشگاه دو بار وارد رابطه شدم ولی اون چیزی نبود که دلم می‌خواست. مشکلم با آدمها نبود . . . من با خود رابطه مشکل دارم. خیلی وقت گیره؛ من نمی‌تونم درگیرش بشم. او سپس دست می‌کند داخل کیفش و چند برگه کاغذ را بیرون می‌آورد . . . می بینید چقدر با سلیقه هستند. یکی با جوهر عطری نوشته، این یکی کارت ویزیت زده برای خودش . . . این یکی روی جلد داخل سیگار نوشته. خوبیش اینه که وقتی شماره را می‌گیری دیگه مزاحم نمی‌شوند. زود می روند که آدم بدی به نظر نیان . . . فرقش شاید یه شیطنت ساده است. به خود من این احساس دست میده که متفاوته . . . من همه این کاغذها را می‌ریزم سطل آشغال ولی کاش همه پسرها سعی می‌کردند کمی مودب و با جنبه باشند.
دختر دیگری از وضعیت خودش چنین می گوید. سه ساله دانشگاه من تمام شده و دنبال کار هستم. حوصله‌ام خیلی در خانه سر می‌رود. بالاخره این شبها یک تنوعی است . . . او در جملات خود به صورت تلویحی این تفاوت را در احساس قرار گرفتن افراد در یک ماهیت جمعی جدید معرفی می‌کند.
یک خانم حدودن سی ساله از تفاوت امروز با گذشته چنین می‌گوید. هیچ چیزی مثل قبل نیست. نه مهمونی‌ها به اون صورت حال میده و نه کارهای دیگه. باز اینکه آدم میاد توی خیابون قدم می‌زنه و این جمعیت را نگاه می‌کنه، حس خوبی به آدم دست میده. یک پسر جوان از تفاوت موضع پدرش در محرم و ایام عادی سال چنین می‌گوید. بابای من خیلی بی اعصابه. ساعت هفت برم خونه یا دوازده فرق نداره. شروع می‌کنه دری وری گفتن و میگه تو ول هستی و.. ولی محرم که میان بیرون چیزی نمیگه. شبها ساعت یک یا دو میرم خونه ولی حرفی نمیزنه… بیشتر بچه‌ها هستن… کسایی که بقیه سال نمی‌بینیمشون هستن.
یک خانم نسبتن جوان که به دلیل بغض آلود بودن صدایش به خودم اجازه نمی‌دهم درباره سن و سال و مجرد یا متاهل بودنش سوال کنم از نیازش به توجه چنین می‌گوید. آدم توجه لازم داره. حالا شما شاید بگی مردها اینطوری نیستند ولی به مرد و زن نیست… بدم میاد؛ اذیت میشم. توی خانواده خودت همیشه هستی ولی انگار نیستی. یک جایی میرسی که احساس می‌کنی فرقی با دیوار و لوازم آشپزخانه نداری. غریبه‌ها براشون مهمه که گریه می‌کنی. نگاه می‌کنند که این چشه داره گریه می‌کنه. ولی توی خونه خود آدم نباید یکی ازت بپرسه چته؟ حتما باید آدم گریه کنه تا بقیه بفهمند یک چیزیش هست. فرق هست بین آدم با سطل اشغال کنار خیابون. آدم لبخند می‌زنه. همین خنده‌ای که روی لب کسی هست که الان رد می‌شده، خودش قشنگه…توی تنهایی، آدم زنگ می‌زنه.

۱۳۹۴/۰۸/۰۵

Ey Rohoalghodos Teshnehim Teshneh



سالها پس از تخریب شهرنو و مشروب فروشی ها!؟

هنوز رژیم شاه سقوط نکرده بود که با هدایت روحانیون و مذهبیون، جوانان حاشیه نشین شهرها به خیابانها ریختند؛ مشروب فروشی ها را ویران کرده و شیشه های مشروب را شکستند. حجاب "یا روسری یا توسری" و اندکی بعد حجاب برتر یا همان چادر مشکی جانشین شعارهای انقلاب شد. شهرنو را در جنوب تهران با بلدوزر ویران و شاغلین آن اماکن در محله بدنام تهران را آواره خیابانها و خانه های دیگری کردند. آن تجارت، خاموش زیر پوست شهر به راه خود ادامه داد! 




صادق خلخالی برای دسته دسته قاچاقچیان مواد مخدر احکام اعدام صادر کرد و گروه گروه از آنها اعدام شدند. اندکی بعد، همین نسخه توسط شیوخی دیگر برای فعالان سیاسی ناهمسو با حکومت پیچیده شد و آنها نیز گروه گروه بالای چوبه دار رفتند و برابر جوخه های اعدام ایستادند. اوج این اعدام ها به شهریور سال 1367 باز می گردد و یادگار آن، گورستان خاوران است. گورستانی لبریز از اجساد دفن شده در گودال ها و گورهای دسته جمعی. در خیابان ها سد راه زنان و مردانی می شدند که با هم راه می رفتند و از آنها شناسنامه زن و شوهری و یا خواهر و برادری و یا پدر و دختری طلب می کردند و جوانان را به حبس و تحمل تازیانه محکوم می کردند و می کنند!


این کوراندیشی ادامه یافت و رسید به مقابله پارازیتی با ماهواره و سپس مبارزه فیلترینگی با اینترنت. این کوتاه ترین و خلاصه ترین مرور 36 سال گذشته است. در تمام این سالها سعی کردند به خیال خودشان مسئله معضل حجاب، بی بندوباری و منکرات و محرمات را در جامعه ریشه کن بکنند؛ حال آن که پیوسته، چه در عرصه اجتماع و آسیب های اجتماعی و چه در عرصه سیاسی، تنها صورت مسئله را حذف می کردند. درد و خیانت آن بوده که بسیار در میان شان بودند که همه می دانستند دارند آب در هاون می کوبند و حاصل آن نخواهد بود که می پنداشتند.


ستیز کور به کجا انجامیده است؟
چه جان ها و روان ها که در خیابانها و گوشه زدانها و بر چوبه دارها و برابر جوخه های اعدام از کف و بر باد رفت و عمرها در زندانها گذشت و رفت با ملک و ملت ان که رفت. تا رسیدیم به امروز. حالا در باره محصول اجتماعی این کورذهنی ها و تلاشهای بیهوده و کینه توزانه از سر جهل و عناد برای حذف صورت مسئله به جای حل مسئله، گزارش تکان دهنده زیر بخوانید که درباره تن فروشی، گسترش ایدز، کارتن خوابی، لواط، تجاوز به عنف و . . . است. صدا و سیما، همان گونه که در این گزارش آمده، هم چنان سعی دارد با سکوت و خفقان و خناق انقلابی اش و پخش نکردن واقعیات، همه را در خواب نگهدارد! اما این لالایی ها تنها به کار خودشان و جماعت خفته و محتاجِ نهایت چهار پنج میلیونی آید؛ جز صدا و سیما کسی در خواب نیست. آیا این سکوت و تلاش مسئله را حل می کند؟ یا برعکس، باید همه بدانند تا همه چاره اندیشی کنند؟ این بخش اجتماعی ماجرا بود و بخشی سیاسی آن خود غمنامه دیگری است.
  



اکنون بخوانیم گزارش تکان دهنده اجلاس آسیب‌های اجتماعی درباره تن فروشی زنان، که به ابتکار معاونت زنان و خانواده دولت تشکیل شد.

سخنان دکتر شادی طلب جامعه شناس
ویژگی‌های ظاهری علل جذب زنان به تن فروشی، مشتری‌های آنها و غیره همگی در یک کار پژوهش بررسی شدند. تعداد کل زنان تن فروشی که در این پژوهش قرار گرفتند حدود 300 نفر (به طور دقیق 289) نفر بودند که عمدتا در خیابان‌ها آنها را پیدا کردیم. مثلا در خیابان شهید مطهری، زیر پل محمودیه، ابتدای اتوبان کردستان، میدان ونک، همچنین توانیر و جنوب شهر تهران. از اقصی نقاط این زنان را یافتیم. در این تحقیق که مربوط به 8 سال پیش است شامل 300 پرسشنامه کامل و حدود 75 مصاحبه عمیق است.
ما برای تحقیق از زنان تن فروش به دلیل آنکه زنان از ساعت کار خود زده و وقتشان را در اختیار ما قرار می‌دادند باید در ازای پاسخ آنها به سئوالاتمان مبلغی را به آنها پرداخت می‌کردیم که چنین مسئله‌ای در سایر پژوهش‌های آسیب‌های اجتماعی اعم از اعتیاد هم صدق می‌کند. پژوهش در آسیب‌ها به طور کلی پژوهش‌های گرانی هستند.
بررسی وضعیت زنان قبل از گرایش به تن فروشی در این پژوهش برای ما از اهمیت بالایی برخوردار بود. 76 درصد زنان حاضر در این پژوهش اظهار داشتند که هرگز سابقه فرار از منزل نداشته‌اند. پس این تصور که خیلی‌ها گمان می‌کنند اکثر زنان تن فروش فراری از خانه هستند اصلا صحت ندارد، زیرا تنها حدود یک سوم این افراد تجربه فرار از منزل را داشتند. همچنین برخی تصور می‌کنند میان مصرف مواد و تن فروشی ارتباط وجود دارد در حالی که تنها 23 درصد این زنان قبل از آغاز تن فروشی مصرف کننده بوده‌اند. علاوه بر آن تنها 12 درصد زنان حاضر در این پژوهش قبل از گرایش به تن فروشی تجربه ورود به زندان را داشته‌اند.
کمتر از هفت درصد آنها اظهار داشتند که برای تامین هزینه‌های مصرف مواد خود اقدام به تن فروشی می کنند و این در حالیست که معمولا این تصور در جامعه وجود دارد که این افراد برای تامین مواد خود تن فروشی می کنند. 9 درصد این زنان برای نخستین بار به اجبار شوهر، 18 درصد به اجبار والدین (غالبا پدر) ناچار به تن فروشی شده‌اند. تعداد زیادی از آنها زنان و دختران جوان اند. به طوری که 70 درصد زنان حاضر در این پژوهش کمتر از 5 سال بود که تن فروشی را آغاز کرده بودند و عمدتا شروع آنها نیز در 18 یا 19 سالگی بوده است.
مهمترین عوامل در گسترش تن فروشی در کشور تامین مخارج چند نفر در زمان تن فروشی است و  سپس سابقه بازداشت و جرم پدر (اکثر افرادی که توسط والدین مجبور به تن فروشی می‌شوند در این گروه قرار دارند)، وضعیت تاهل (نوع رابطه با همسر در شروع تن فروشی بی‌تاثیر نبوده است) و همچنین حضور در بین دوستان تن فروش و معاشرت با افرادی که تن فروشی کرده‌اند در آخرین رتبه علل تن فروشی است. تنها 22 درصد زنان تن فروش پیشتر شاغل بوده‌اند و در واقع 80 درصد آنها  گفتند که هیچ شغلی نداشته اند. از این 22 در صد هشت درصد کارمند امور اداری بازرگانی، هفت درصد منشی، چهار درصد فروشنده، هفت درصد آرایشگر، پنج درصد کارگر و همچنین دو درصد کار سیاه می‌کرده‌اند. ظاهرا مشاغل آنها قبل از تن فروشی مخارج زندگی شان را تامین نمی کرده است.

بیشتر زنان تن فروش از خانواده های پرجمعیت اند.
اغلب زنان تن فروش در سن 20 سالگی برای اولین بار تن فروشی کرده‌اند. زنانی که دارای 5 سال سابقه کار بودند در حدود 25 سال سن داشتند. اغلب زنان حاضر در این پژوهش در سن 15 تا 18 سالگی ازدواج کرده بودند. حتی تعدادی جلوتر از 15 سالگی و این درحالی است که مطابق قوانین بین المللی ازدواج کودکان جرم است. تنها شش درصد زنان تن فروش بیسواد بودند. بیشتر آنها تحصیلات راهنمایی و ابتدایی و دیپلمه‌ها هستند. حدود 14 درصد آنها دارای تحصیلات فوق دیپلم و لیسانس بودند که این مسئله هشداری است برای کشور که حاکی از آن است که گرفتن مدرک دانشگاهی لزوما به معنای کسب شغل برای تامین زندگی نیست. 11 درصد این زنان ازدواج کرده بودند، 42 درصد مجرد و 39 درصد مطلقه، 4 درصد بیوه و همچنین تعداد کمی از آنها کسانی بوده‌اند که بدون طلاق، جدا از همسر خود زندگی می‌کردند. در حال حاضر مرز بین تن فروشی و ازدواج موقت بسیار مبهم است. البته می‌دانیم ازدواج موقت دارای مزایایی همچون مشخص بودن پدر فرزند، داشتن حق و حقوقی برای زن، مدت زمان مشخص و غیره است اما با تمام اینها واقعیت این است که مرز بین ازدواج موقت و تن فروشیهمچنان مبهم است. اغلب مشتریان این زنان مردان 30 تا 50 ساله هستند که نیمی از آنها متاهل بوده، 37 درصد دارای تحصیلات عالیه، 33 درصد تحصیلات دبیرستانی هستند. 80 درصد آنها شاغل هستند و 44 درصد این مردان در گروه‌های پردرآمد قرار دارند.
اغلب زنان تن فروش نخستین بار در کنار خیابان کار خود را شروع کرده‌اند و سپس وارد شبکه شده اند. 42 درصد آنها از طریق شبکه، 22 درصد کنار خیابان و 25 درصد از طریق تماس تلفنی تن فروشی می کنند.
تعداد زیادی از این زنان آگاهی‌های بسیار کمی از ایدز دارند به طوری که 68 درصد از زنان مجرد تن فروش و 75 درصد از زنان مطلقه تن فروش هرگز آزمایش ایدز نداده‌اند و یا از لوازم پیشگیری استفاده نمی‌کرده‌اند.

دکتر مینو محرز، استاد دانشگاه و متخصص بیماریهای عفونی نیز در ادامه سخنان شادی طلب گفت:
پژوهش خانم دکتر ژاله شادی طلب و همکارانشان در حدود 8 سال پیش صورت گرفته اما تحقیقات ما در سال 91 الی 92 بر روی 161 نفر انجام شده است و وضع به مراتب بسیار بدتر از هشت سال پیش شده است. در حال حاضر 500 زن معتاد خیابانی در شهر تهران هستند که برای تامین مواد خود کارگر جنسی هستند که از هر 14 نفر آنها دو نفر مبتلا به HIV مثبت است. 500 زن کارتن خواب خیابانی داریم در حالی که تا چندین سال قبل از آن حتی یک زن کارتن خواب هم در کشور وجود نداشت. روزی نیست که فردی به مطب من مراجعه نکند که مبتلا به HIVمثبت شده و خود خبر نداشته باشد. متاسفانه در کشور تنها یک سوم افراد مبتلا به HIV مثبت را کشف می‌کنیم زیرا در مدرسه، آموزش و پرورش، صدا و سیما اصلا به فرد آموزش داده نمی شود که وقتی وارد جامعه‌ای پر از آسیب و بی بند و باری می‌شود چگونه از جان خود محافظت کند و متاسفانه نه پدر و مادر، نه خانواده، نه آموزش و پرورش و نه رسانه هیچ چیز به جوانان امروز در خصوص موارد اینچنینی یاد نمی‌دهند.
عمده ترین راه انتقال HIV مثبت در ایران تماس جنسی است که آمار مبتلایان به HIV مثبت در حال حاضر رو به افزایش است و نسبت جنسی آن اکنون به صورت 60 درصد مرد و 40 درصد زن است. خیلی از زنان مبتلا هیچ رفتار پرخطر جنسی نداشته اند بلکه تنها ازدواج کرده‌ بودند و حتا خود آنها نمی دانستند که مبتلا به HIV مثبت شده اند. هر سه ماه حدود هزار تا دو هزار نفر به تعداد مبتلایان به ایدز در کشور اضافه می‌شود و این یک فاجعه است. از 161 زنی که در پروژه تحقیقاتی ما مورد بررسی قرار گرفتند 5 درصد مبتلا به HIV مثبت بودند که در اقصی نقاط تهران تن فروشی می کنند. سن آنها بین 18 تا 56 سال بود. از بین 161 نفر حاضر در تحقیق ما 53 تن مطلقه بودند و 56 درصد نیز اعلام کردند که تا به حال حداقل یکبار تجربه ازدواج موقت را داشته‌اند.
80 درصد آنها به محل کار و یا زندگی مشتری خود رفته‌اند و سایرین در خیابان‌ها به کار خود ادامه می‌دادند؛ این زنان به طور متوسط هفت روز کار می کنند و روزانه 4 مشتری دارند. 49.2 درصد این زنان معمولن سن مشتری‌هایشان را بین 35 تا 45 سال اعلام کردند. ما نمی‌توانیم وجود این زنان را انکار کنیم، آنها در جامعه هستند و حداقل کاری که می‌توانیم برای جلوگیری از آسیب‌ بیشتر به فرزندانمان انجام دهیم این است که آنها را سالم نگه داریم تا جامعه از بیماریهای آنها مصون بماند. میانگین سنی اولین رابطه جنسی زنان یاد شده در 16 سالگی بوده و حتی در بین افراد حاضر در پژوهش ما فردی را داشتیم که در هشت سالگی اولین رابطه جنسی‌ خود را داشته است. نباید این مسائل را در کشور انکار کنیم به طوری که طی تحقیقی که چندی پیش بر روی کودکان کار و خیابان داشتیم متوجه شدیم چهار درصد آنها رابطه جنسی داشته‌اند. فقط 44.1 درصد زنان در روابط جنسی از لوازم پیشگیری استفاده می‌کنند. حتا این تعداد نیز در صورت گرفتن پول بیشتر هنگام رابطه جنسی از این لوازم استفاده نمی کنند. حدود 112 نفر از 161 نفر حاضر در پژوهش ما تجربه مصرف مشروبات الکلی داشتند. همچنین مصرف شیشه نیز در زنان مذکور زیاد است. استفاده از مواد روان ‌افزا توسط جوانان در کشور در مهمانی‌های آنچنانی باعث بروز یک فاجعه و بی بند و باری جنسی در کشور شده است که یکی از نتایج آن افزایش HIV مثبت در کشور است. نتایج تحقیقات ما تکان دهنده است و من مطمئنم در حال حاضر وضعیت به مراتب بسیار بدتر از دو سال گذشته شده است زیرا ما هیچ اقدام راهبردی در این خصوص در کشور انجام نمی‌دهیم. توصیه می‌کنم تاسیس کلینیک‌های زنان آسیب دیده در کشور پیگیری شود. ما نباید بر روی این زنان انگ بگذاریم، نباید سعی کنیم شغل آنها را عوض کنیم بلکه باید آنها را سالم نگه داریم تا جامعه مصون بماند. باید در جامعه کلینیک‌هایی سیار با قابلیت غربالگری برای زنان آسیب دیده وجود داشته باشد.

به دنبال گزارش تکاندهنده دکتر مینو محرز، خانم هما داوودی حقوقدان چنین گفت.
از اول انقلاب با این استدلال که پدیده‌ تن فروشی در نظام اسلامی و اخلاقی جای ندارد محله آنها را بستند و به اصطلاح سر این دمل را بستیم که نتیجه آن منتشر شدن این عفونت در کل جامعه و در تمام خیابان‌های شهر است. حداقل اگر آنها در یک محل مشخصی حضور داشتند می‌توانستیم طول و عرض و ابعاد آنها را مشخص کنیم، برایشان برنامه‌های پیشگیری اجرا کنیم اما حالا که آنها به صورت پنهانی در کل جامعه پخش شده‌اند شاهد آن هستیم که جامعه شناس با سختی، مشقت، ترس از پلیس، درگیری و همچنین خطر این افراد را پژوهش می‌کند تا به عمق و عرض و ارتفاع آنها در جامعه دست یابد. اگر بخواهیم جلوی این مسئله را بگیریم آمار تجاوز به عنف و ربودن زنان زیاد می‌شود. نتیجه آن بازرسی‌های خیابانی‌ از زن و مردی که کنار هم در خیابان دیده می‌شدند و کنترل‌های شدید به کجا رسید؟ برخوردهای انتظامی با این افراد بسیار زیاد بود. همین مسئله باعث شد وقتی یک بار یک فرد را به این جرم بازداشت می‌کردند و حتی فرد مورد بازجویی قرار می‌گرفت و سپس رها می‌شد کم کم قبح این عمل در جامعه ریخته شد. الان وضعیت کشور با 30 سال پیش اصلا قابل مقایسه نیست. وقتی می‌گوییم 500 زن کارتن خواب کارگر جنسی در تهران حضور دارند، جامعه شناسان باید تحقیق کنند که چه کار کرده‌ایم که به این آمار در کشور رسیده‌ایم؟ سست شدن باورهای اخلاقی، آموزش ناکافی و غیره علت شیوع چنین مسئله‌ای در کشور است و باید تحقیق شود که حتا اگر کسی به لحاظ احتیاج مالی اقدام به تن فروشی کرده است زمانی که احتیاجش رفع می‌شود این کار را ادامه می‌دهد یا خیر؟ باید این پدیده در کشور مورد پیگیری قرار گیرد زیرا این زنان هم بزه دیده هستند هم بزهکار. آنها قربانی جرم خود هستند. این زنان قربانی شرایط بد اجتماعی، اقتصادی و خانوادگی خود هستند.
لیلا ارشد، مددکار اجتماعی و مدیرعامل خانه خورشید سخنران بعدی بود. او گفت ‌وقتی زنان کارتن خواب در پارک‌ها شیشه مصرف می‌کنند و اقدام به برقراری روابط جنسی می‌کنند باردار شده و کودکان حاصل از این روابط تبدیل به دغدغه‌ای برای آنها می‌شود. پیشنهاد می‌کنم و امیدوارم اجازه دهند زنان فاقد صلاحیت و معتاد تن‌فروشی که در سازمان بهزیستی نیز دارای فرزند هستند و تمایلی به فرزندآوری مجدد ندارند، توسط پزشک زنان تحت عمل توبکتومی قرار گرفته و بدین ترتیب مانع بارداری‌های آنها شویم تا شاهد آسیب کمتری در کشور و بارداری‌های حاصل از روابط جنسی پرخطر نباشیم.
شهربانو امانی، نماینده مجلس پنجم و ششم نیز در همین نشست چنین گفت. کارگران جنسی در کشور در حال فعالیت هستند و بیشترین علت آن نیز فقر است. حتی یک درصد از زنانی که اقدام به تن فروشی می‌کنند به علت لذت جنسی نیست، بلکه مسائل دیگری همچون فقر علت این مسئله است. باید مسائل اجتماعی را در حوزه اجتماعی ببینیم و برای آن راه حل ارائه کنیم. اینها در جامعه رها شده‌اند. بر روی آنها تحقیق و پژوهشی در جهت حل مشکلات و آسیب‌های آنان انجام نمی شود چون این مسئله در کشور تابوست و خط‌های قرمز کشور آنقدر در این حوزه زیاد است که متخصصان و کارشناسان نمی‌دانند چه‌ کار کنند. به متخصصان علوم اجتماعی و علوم پزشکی بدون اینکه بخواهیم صورت مسئله را پاک کنیم و یا بزرگ نمایی کنیم باید اجازه بدهیم به تحلیل وضعیت موجود بپردازند و راه حل ارائه دهیم.
پیک نت بیست و هشتم مهر

۱۳۹۴/۰۸/۰۴

Aramye Delhaii



مهتاب محمدی، نوکیش مسیحی در تهران بازداشت شد!؟

نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی ایران مهتاب محمدی، نوکیش مسیحی ساکن تهران را بازداشت کردند.

خبرگزاری هرانا در ایران شامگاه جمعه اول آبان گزارش داد که مهتاب محمدی پس از بازداشت به محلی نامعلوم منتقل شده است. چندی پیش نیز مادر و خواهر مهتاب محمدی که هر دو از نوکیشان مسیحی هستند توسط نیروهای امنیتی احضار شده بودند اما به دلیل خودداری از حضور در محل تعیین شده، نیروهای امنیتی به خانه مهتاب محمدی رفتند و او را بازداشت کردند. مرداد امسال نیز دست‌کم هشت تن از اعضای یک کلیسای خانگی در کرج توسط مأموران امنیتی بازداشت شدند.
آمار دقیقی از نوکیشان مسیحی در ایران در دست نیست ولی سازمان بین‌المللی اوپن دورز که در مورد مسیحیان تحت فشار در جهان اطلاع‌رسانی می‌کند، می‌گوید حدود نیمی از مسیحیان ایرانی، نوکیش هستند.

۱۳۹۴/۰۸/۰۱

Panahgaham Toyee



قدرت می خواهد، تلگرام را از 20 میلیون ایرانی بگیرد!؟

بیست میلیون ایرانی کاربر برنامه تلگرام هستند. حضور همین تعداد اعضاء در یک برنامه، خودش  رفراندومی است مبنی بر این که مردم ایران، خواهان این وسیله ارتباطی هستند و هر گونه اقدامی خلاف این خواسته، اقدام است علیه اکثریت مردم بالای 10 سال سن ایران. رئیس جمهور همسو با مردم می گوید "دسترسی مردم به شبکه های اجتماعی باید تسهیل شود." حالا ایجاد اختلال در پرطرفدار ترین شبکه یعنی تلگرام، چه پیامی دارد جز مخالفت با دولت و مردم؟


قبل از تلگرام، اپلیکیشن های دیگری مانند "وی چت" و "وایبر" فیلتر یا دچار کندی تعمدی شدند. از این اقدام چند نتیجه حاصل شد. نخست آن که میلیون ها ایرانی روی گوشی های خود فیلتر شکن نصب کردند و دسترسی به سایت های ممنوع آسان شد. دیگر آن که مردم از بین اپلیکیشن های متعدد موجود، یک برنامه دیگر را برگزیدند و ارتباطات خود را در جایی دیگر دنبال کردند.

آیا تجربه های قبلی فیلترینگ، سراسر زیان نداشت که حالا دنبال فیلترینگ تلگرام هستید؟ تلگرام چه فیلتر شود و چه نشود، درگرفتن این بحث بین مردم که می خواهند آن را فیلتر کنند چون میلیون ها نفر عضو آن شده اند، نشانه آنست که حکومت از سایه خودش هم می ترسد!

۱۳۹۴/۰۷/۲۹

Isa khodavand bali - Afghan عیسی خداوند بلی



دو دهه ملاقات خانوادگی در اوین

جعفر بهکیش بازمانده خانواده‌ای است که هفت تن از اعضای آن در دهه ۶۰ اعدام شدند؛ پیکر محمد علی، محمود، محمد رضا، محسن و زهرا بهکیش به همراه سیامک اسدیان همسر زهرا و مهرداد پناهی شبستری، برادر همسر جعفر بهکیش اما هرگز به خانواده آن‌ها تحویل داده نشد. جعفر بهکیش که خود سابقه بازداشت در زندان اوین دارد از ملاقات‌ با اعضای خانواده‌اش می‌نویسد: از آن زمان که سالن انتظار چادری موقت محسوب می‌شد تا وقتی لوناپارک به بخش از محوطه زندان بدل شد.

خاطرات لوناپارکاولین‌بار پائیز ۵۶ بود که برای ملاقات برادرم به زندان اوین رفتم. از اتوبوس پیاده شدم، در ضلع جنوب شرقی چهار راهی که به اوین منتهی می‌شد، لوناپارک قرار داشت (سال‌ها بعد، در دوران جمهوری اسلامی، پارکینگ لوناپارک به بخشی از اوین تبدیل شد.)
راهی دهکده اوین درکه شدم. قبل از رسیدن به دهکده راه زندان از آن جدا می‌شد. سرازیری تندی در پیش رو داشتم تا از دره زیبای اوین و نهری دلگشا که در عمق آن جاری بود بگذرم. اوین در آن سوی دره قرار داشت. مردم عادی و بسیاری از جوانان، راه دِه را در پیش می‌گرفتند، تا به خانه‌های خود بروند و یا برای راهپیمائی و کوهنوردی و لذت بردن از طبیعت زیبای آن راهی دره اوین درکه شوند.
سمت چپ، درست پیش از آنکه از پلی که بر نهر اوین درکه در اعماق دره زده بودند بگذرم، رستورانی قرار داشت، با حوضی بزرگ در وسط آن و تخت‌هایی که در اطراف آن چیده بودند. در آن روز‌ها این رستوران-قهوه‌خانه برای من آخرین نشانه مدنیت بود. در آن سال و تا پیش از انتقال محمود به قصر احتمالن در اوایل پائیز ۵۷، بار‌ها در آنجا و یا در قهوه‌خانه‌ای که بالای سرازیری اوین قرار داشت نهار خورده بودم. در آن سال‌ها هنوز سعادت آباد توسعه نیافته بود. هرگز راه جاده‌ای که از مقابل اوین می‌گذشت را پی نگرفته بودم، گویا اوین آخر دنیا بود.
طول دیوارهای اوین در حاشیه جاده کوتاه بود. در انتهای دیوار چند درختی قرار داشت. در زیر آن درخت‌ها به انتظار می‌نشستیم، با خانواده‌ دیگر زندانیان آشنا می‌شدیم. تعداد از دوستان پشت دیوارهای اوین به دوستان و عزیزان همیشگی‌ام تبدیل شدند، مادر لطفی و مادر پرتوئی از آنان بوده و هستند.
ساخت زندان اوین گویا در اواخر دهه چهل آغاز شده بود. در آغاز اوین زندان ساواک بود، چیزی متناسب با مدرنیته یک دیکتاتور تازه به دوران رسیده در مقایسه با همزادهای پیر آن، کمیته مشترک ضدخرابکاری و یا زندان قصر.
برای اولین ملاقات محمود، چند ساعتی را پشت دیوارهای اوین انتظار کشیدم و پس از آن که ما را با وسایل مدرن بازرسی کردند به داخل چادری هدایت شدیم. چادری که مثلن سالن انتظار بود برای آنکه منتظر شویم تا عزیزان‌مان را برای ملاقات بیاورند. ملاقات‌ها در کابین‌های چوبی که با یک دیوارک یک متری سیمانی و میله‌های آهنی به دو قسمت تقسیم شده بود، انجام می‌شد.
همه چیز حکایت از آن داشت که کسی به این فکر نکرده بود که زندانی به بزرگی و مدرنی اوین به تجهیزات ملاقات نیز نیاز دارد. احتمالا فکر می‌کردند که زندانی در زیر فشار شکنجه و سلول‌های انفرادی طولانی و بی‌خبری باید تسلیم شود. تنها پس از آن است که ملاقات معنی پبدا می‌کند و در چنین شرایطی دلیلی برای نگهداری او در زندان وجود ندارد، پس سالن ملاقات بی‌معنی است.
اما احتمالن روی کار آمدن کار‌تر در آمریکا، و شاید کشتار چریک‌ها در اواخر سال ۵۴ و اوایل ۵۵ و افزایش اعتماد به نفس رژیم برای از میان برداشتن سازمان‌های مخالف سیاسی، مسئولان را متقاعد کرده بود که به زندانیان اوین هم ملاقات بدهند. سالن ملاقات کوچک اوین چند ماه بعد آماده شد.
در‌‌ همان دفعات اول ملاقات گاه زندانیان معروف نظیر زنده یاد طالقانی را برای ملاقات به چادر انتظار می‌آوردند. در یکی از این دفعات بود که مادرم با آقالی طالقانی روبرو شد. آقای طالقانی به مادرم دلداری می‌داد و می‌گفت که مایه مباهات است که چنین فرزندی را پرورش داده است.
بار‌ها برای ملاقات با محمود و دوستانم راهی زندان اوین می‌شدم. آنان یا در پشت دیوارهای اوین و یا در قهوه‌خانه بالای «سرازیری اوین» به انتظار پایان ملاقات می‌ماندند، بدون آنکه زیاد نگران این مسئله باشند که این اقدام می‌تواند باعث دردسر شود.

اوین، جایی برای پنهان‌شدن ساواکی‌ها
انقلاب دیوارهای اوین را بیش از پیش محدود کرد. در ماه‌های پایانی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، سال ۵۷، زندان اوین و دیگر زندان‌ها بیشتر زندان ساواکی‌هایی بود که خود را از چشم مردم پنهان می‌کردند (این توصیف را از زنده یاد هبت معینی به عاریت گرفته‌ام.)
پیروزی انقلاب سبب باز شدن در همه زندان‌ها شد. نمی‌دانم چرا علاقه‌ای نداشتم که برای دیدن اوین و کمیته مشترک بروم. شاید به این دلیل بود که می‌دانستم که ماه‌هاست این زندان و بازداشتگاه تخلیه شده‌اند. شاید هم احساسی ناشناخته به من می‌گفت که بزودی دوباره به این زندان‌ گذرم میافتد‌.

نماد سیاست خشونت
از خرداد ۶۰ تا شهریور ۶۷ شکنجه و کشتار در کمیته مشترک، اوین، قزل حصار و گوهردهشت و دیگر زندان‌های ایران بیداد می‌کرد. اما اوین چیزی فرا‌تر از یک زندان بود. دولت اسلامی برای آنکه سرکوب و ابعاد آن‌ را برای مردم و به ویژه مخالفان و منتقدان خود ملموس و قابل فهم کند، نیاز داشت که نمادهائی برای آن بسازد. اوین یکی از این نماد‌ها، و به جرأت می‌توان گفت مهم‌ترین نماد سیاست خشونت در جمهوری اسلامی بود.
برای آن که شهر آشوب (عبارتی از سعید حجاریان، از مهم‌ترین مسئولان امنیتی آن سال‌ها) پس از خرداد ۶۰ را جمع و جور کنند، لازم بود خشونت و بی‌رحمی سازمان‌یافته و گسترده در زندان‌ها جریان داشته باشد. اما مهم‌تر این بود که وحشت از بیرحمی جمهوری اسلامی با مخالفانش بر تمام ایران سایه بیاندازد. بنا بود زندان سیاسی در جمهوری اسلامی به نماد اشداء من الکفار تبدیل شود و برای این کار چه کسانی بهتر از اسدالله لاجوردی و هم پالکی‌هایش؟ نه تنها به آنان اختیار تام داده شد که زندانیان بی‌پناه را بدرند، بلکه این بی‌رحمی و خشونت افسار گسیخته، تشویق میشد و رسانه‌ها با بی‌شرمی آن‌ را در منظر عمومی قرار می‌دادند.
زمانی که لاجوردی با افتخار می‌گفت که بسیاری از زندانیان وقتی از سرازیری اوین رد می‌شوند توبه می‌کنند، وضعیت را به درستی توضیح نداده بود. او از چنان تیز هوشی‌ای برخوردار نبود که دریابد؛ سیاست‌گذاران جمهوری اسلامی و مهم‌ترین مسئولان امنیتی آن سال‌ها دست او را باز گذاشته‌اند تا سایه وحشت بر سراسر این مرز پرگهر پراکنده شود و آوازه بی‌رحمی‌های اوین، بسیاری را پیش از بازداشت به توبه وادار کند.
سیاست‌گذاران و مجریان اصلی آن در مجلس، حزب جمهوری اسلامی، نخست وزیری و اطلاعات سپاه می‌دانستند که برای به اجرا گذاشتن سیاست خشونت به انسان‌های بی‌رحمی نظیر لاجوردی نیاز دارند و وقتی دیگر لاجوردی را نیاز نداشته باشند، دست او را از اوین کوتاه خواهند کرد.
اوین در زبان مردم نیز نقش خود را بر اساس نیاز حاکمان بازی می‌کرد و می‌کند. با این کارهات سر از اوین در می‌آوری یا آخر گذرت به اوین می‌افتد و بسیاری عبارت‌های مشابه، که نشان می‌دهد زندان اوین از یک اسم خاص به یک اسم عام برای خشونت و بی‌رحمی دولتی، زندان و شکنجه تبدیل شده است.

بازداشت در بند سه هزار و آموزشگاه
چند روز مانده به نوروز سال ۶۳ پس از حدود دویست روز بازداشت تحت شکنجه در بند سه هزار اوین (کمیته مشترک ضد خرابکاری) به اوین منتقل شدم و سه روز اول را در بند ۲۰۹، بندی که شعبه‌های بازجوئی، بساط شکنجه و سلول‌های انفرادی قدیمی در آن قرار داشت، حبس شدم. سپس به بند یک آموزشگاه منتقل شدم. این اسم‌ها چه مناسب انتخاب شده‌اند، شاید بتوان مدعی شد که سیستم آموزشی ایده‌آل جمهوری اسلامی برای اولین بار در اوین و دیگر زندان‌ها پیاده و سپس به همه جامعه بسط داده شد.
اولین ملاقاتم پس از بازداشت در شهریور ۶۲، اوایل سال ۶۳ بود، سالن ملاقات کوچک اوین را از سال‌های پیش از انقلاب به خوبی به یاد داشتم. اما سالن ملاقات جدید الاحداث تعداد زیادی تلفن داشت که می‌باید امکان ملاقات دو هفته یکبار چندین هزار زندانی را فراهم آورد. کاملن واضح بود که زندان اوین با تلاش مجدانه مسئولان توسعه‌ای باور نکردنی یافته بود. از سال شصت پارکینگ لونا پارک را احتمالن برای ممانعت از ازدحام و حضور خانواده‌ها در مقابل در زندان به محل تسلیم مدارک برای ملاقات و برای اعلام خبرهای شوم انتخاب کردند.
پس از چند ماهی به بند سه آموزشگاه منتقل شدم. در اوایل آذر‌‌ همان سال بدون آن که اتهام مشخصی داشته و به دادگاه رفته باشم، پس از انجام مصاحبه‌ای کوتاه در حسینیه اوین که در آن زمان شرط آزادی بود، آزاد شدم (شرح بازداشت و چگونگی آزادیم را در جایی دیگر نوشته‌ام.) اما با آزادیام رابطه من و خانواده‌ام نیز همانند بسیاری از فعالان سیاسی و مدنی با اوین یا‌‌ همان سیستم سرکوب دولتی تداوم یافت. تا سال ۶۴ که هنوز محمود، محسن و محمد علی در زندان اوین بودند، هر دو هفته یکبار به همراه پدر و مادرم به اوین می‌رفتم. اما چون سنم زیر سی سال بود و تنها سالی یک بار مجاز به ملاقات عزیزانم بودم، باید در لونا پارک منتظر پدر و مادرم می‌ماندم.
آن ساعتهای تنهایی در لونا پارک بسیار دشوار بود. در آن ساعت‌های تنهایی به این نکته فکر می‌کردم که برخلاف زمان شاه حالا کسی جسارت آن را ندارد تا ما را تا پشت دیوارهای اوین همراهی کند. وحشت همه جامعه را فراگرفته است و ما مجبوریم که سرنوشت هراسانگیز عزیزانمان را به تنهائی در پشت در زندان‌ها و یا در کنج خانه‌هایمان انتظار بکشیم.
زمان به کندی می‌گذشت و پدر و مادرم پس از ساعتی خسته و تحقیر شده باز می‌گشتند.

الو، آنجا اوین است؟
محسن در اردیبهشت ۶۴، اعدام شد، بدون آن‌که حتی فرصت خداحافظی آخر را به مادر و پدرم و به محسن داده باشند.
در اواخر اردیبهشت یا اوایل خرداد برای ملاقات با محسن همراه مادر و پدرم به اوین رفته بودم. گفتند تنها پدرم می‌تواند برود. به شدت نگران شدیم. هر چند گمان نمی‌کردیم که محسن را اعدام کنند، اما وحشت اعدام تمام وجودمان را فرا گرفته بود.
علاوه بر آن نگران بودیم که مبادا پدرم را تحت فشار بگذارند و آدرس منصوره را از او بخواهند. برای همین بلافاصله راهی شدم که برای احتیاط هم شده منصوره را از وضعیت آگاه کنم. بلافاصله به لوناپارک برگشتم. پس از ساعت‌ها پدرم خسته و پیر شده بازگشت. چیزی به ما نگفت، به خانه برادر بزرگم رفتند. روز بعد بود که فهمیدم خبر اعدام محسن را به او داده‌اند.
چندی بعد، محمود و محمد علی به زندان گوهردشت (در کرج) منتقل شدند. رابطه من و خانواده با اوین برای چند سالی قطع شد. محمود و محمد علی، به احتمال زیاد و بنا بر شهادت هم بندیهایشان در پنجم شهریور ۶۷ در زندان گوهردشت اعدام شدند.
در اوایل سال ۶۹ در پادگان قصر فیروزه ۲ به‌اجبار مشغول انجام دو سال سربازی بودم. از طرف حفاظت و اطلاعات پادگان به من اطلاع دادند که باید برای ارائه توضیحاتی به اوین بروم. در آن سال چندین بار به اوین رفتم، پرسش‌ها در باره گذشته و حال و چگونگی گذران زندگی و فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی من بود. هیچ‌وقت برایم روشن نشد که به چه دلیل مرا دوباره احضار کرده بودند.
از آن سال دیگر به داخل زندان اوین نرفتم اما این رابطه شوم، تداوم یافت. در اوایل دهه هفتاد یکی دوبار مادرم را احضار کردند و این زن زخم دیده را باز هم بیشتر آزار دادند. در‌‌ همان ایام گذر دیگر اعضای خانواده هم به اوین افتاد.
آخرین بار هم همین چند سال قبل بود. منصوره را در اسفند ۸۸ بازداشت کردند. به طور مرتب به اوین زنگ می‌زدم، بند ۲۰۹ را می‌خواستم و اصرار می‌کردم که می‌خواهم با منصوره صحبت کنم. یکی دوبار کسی که تلفن را برمی‌داشت با اصرار من مبنی بر اینکه من ساکن کانادا هستم و حق من است که بتوانم از راه دور حداقل برای چند دقیقه‌ای هم که شده با خواهرم صحبت کنم، رفت و از کس دیگری در اینمورد پرس‌وجو کرد. اما هر بار جواب منفی بود، امکان تماس تلفنی وجود نداشت.