۱۳۹۳/۰۸/۰۹

غنچه و آتنا در اعتصاب غذا!؟


غنچه قوامی و آتنا فرقدانی، دو زندانی سیاسی از روز یازدهم اعتصاب خود دست به اعتصاب غذای خشک زده‌اند.
به‌گزارش سایت خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران (هرانا)، این دو زندانی که در بند دو- الف سپاه پاسداران در زندان اوین نگهداری می‌شوند از حدود ۱۱ روز پیش دست به اعتصاب غذا زده‌اند و از روز شنبه ۱۹ مهرماه اعتصاب خود را به‌شکل خشک ادامه می‌دهند.
غنچه قوامی، شهروند بریتانیایی ایرانی‌تبار روز ۳۰ خردادماه سال جاری برای تماشای مسابقه والیبال به ورزشگاه آزادی رفته بود که بازداشت و ساعاتی بعد آزاد شد. او چند روز بعد که برای پس گرفتن لوازم شخصی خود اقدام کرده بود، دوباره بازداشت شد و از ۱۰۵ روز پیش در بازداشت به‌سر می‌برد. آتنا فرقدانی، هنرمند نقاش و فعال حقوق کودکان اوایل شهریورماه سال جاری بازداشت شد و تاکنون از اتهامات وی اطلاع دقیقی به‌دست نیامده است.


 21 مهرماه نود و سه  http://www.radiozamaneh.com/181554

۱۳۹۳/۰۸/۰۸

پشت پرده اعدام ریجانه جباری!؟

ریحانه اعدام شد و قاتلان اصلی در امان!؟
ریحانه طراح دکوراسیون دفتر شرکت هانوزده ساله بود که دستگیر و در بیست و پنج سالگی به دار آویخته شد.


هفت سال محاکمه و بازداشت و زندان او را طول دادند تا در بزنگاه کنونی و بعنوان ابزاری جهت تقابل با دولت روحانی او را به دار بکشند. در فضای مجازی، خبر اعدام او نه زنجیره ای بلکه سیل آسا منتشر شد و همچنان نیز جریان دارد اما یا نمی خواهند و یا نمی دانند و یا صلاح نمی دانند، به عمق فاجعه ای بپردازند که در جمهوری اسلامی قربانیان زیادی گرفته و ریحانه جباری یکی از آنها بود. شاید هنوز نام "فاطمه قائم مقامی" در حافظه خوانندگان این یادداشت باقی باشد. همان خانم مهماندار هواپیما که در دوران علی فلاحیان وزیر اطلاعات وقت، در خیابان پاسداران و در داخل اتومبیلش با شلیک گلوله فردی بنام "سنجری" که پیام آور و پیام ببر و رابطه امنیتی فاطمه و فلاحیان بود کشته شد. البته با اسلحه ای که مجهز به صدا خفه کن بود. مدتی از این ترور صحبت شد و اشاراتی در افشاگری های ابتدای دوران ریاست جمهوری خاتمی شد اما در میان اخبار قتل های زنجیره ای این خبر گُم شد!
ماجرا بسیار ساده است. نهادهای امنیتی جمهوری اسلامی برای شکار تله می گذارند و ریحانه جباری از جمله این تله ها شده بود. شکار گاه در زیر بازجوئی ها تبدیل به تله می شود و یا در رابطه هائی قرار میگیرد که در نهایت تبدیل به تله می شود. ریحانه جباری از گروه دوم بود که دوستی ساده با یک مامور امنیتی او را به کام فاجعه کشید. قتل یا انگیزه رقابت میان دو رقیب امنیتی داشت و یا تسویه حسابی هم امنیتی و هم شخصی. در دوران دوستی ریحانه با مرد سایه ای که در طول جلسات دادگاه نام مستعار او بارها برده شد اما هویت آن فاش نشد و در دادگاه نیز حاضر نشد، چه حوادث امنیتی دیگری روی داده بود نه در دادگاه مطرح ریحانه پس از قتل، دو راه حل را در برابر خود دید:
یک) سکوت و انتظار کمک از آن مامور امنیتی که با او دوست بود و در قتل رقیب امنیتی و رقیب عشقی و یا جنسی شرکت داشت.
دو) افشای جزئیات این رابطه و فاش کردن نقش آن مامور امنیتی در زندگی او و در قتلی که روی داد.
او از این دو راه حل، با خوشبینی بسیار "اولی" را برگزید و 6 سال نیز بر آن پای فشرد و دهان باز نکرد، اما از آنسو ندائی نیآمد و دستی به یاری دراز نشد. تا آنکه برای ختم ماجرا اعدامش کردند.
او اگر راه حل دوم را هم بر می گزید به احتمال بسیار سرانجام راه اول را می داشت، اما حُسن آن این بود که افشاگری کرده بود و چشم و گوش دیگرانی که احتمالا بعدها به دام خواهند افتاد را باز. بویژه آنهائی را که در سن و سال و در حد تجربه 19 سالگی او و زیبائی و توان حضور در مجامع و محافل را دارند.
به نظر می رسد که او تا آخرین لحظات و تا زیر چوبه دار هم نسبت به راه حل اول خوش بین بود، چنان که می گویند پسر مقتول، با دوربین در لحظات اعدام در صحنه حاضر می شود و می گوید اگر واقعیت ها را بگوید خانواده مقتول حاضراست او را ببخشند؛ اما ریحانه تصور کرده بود که این هم یکی از صحنه سازیهای بارها تکرار شده اعدام متهمین و محکومین برای گرفتن اعتراف و سپس بازگرداندن قربانی به سلول زندان است.

خلاصه مصاحبه محمد مصطفایی  وکیل سابق پرونده ریحانه است که با روزنامه قانون انجام شده است.
آقای جلال سربندی (پسر مقتول) در راشد و نه ریحانه درباره آن دهان گشود. 
این شیوه ایست که از رژیم شاه و ساواک، به جمهوری اسلامی و نهادهای امنیتی به ارث رسیده است، با این تفاوت که در زمان شاه این تله گذاری ها عمدتا سیاسی بود و در جمهوری اسلامی هم سیاسی و هم جنسی. بازجوهای سپاه و دیگر نهادهای امنیتی و از جمله وزارت اطلاعات تجربه ای 35 ساله و آلوده کامل به فساد در این زمینه دارند. ریحانه جباری قربانی این رابطه و تله گذاری شد که در ابتدا با یک دوستی ساده و عاطفی آغاز شد!
این مسائل، گاه به اشاره توسط وکیل ریحانه و درجریان محاکمات و یا در مصاحبه ها مورد اشاره قرار گرفت اما شاید کمتر به اشارات نهفته در آن ها توجه شد. بویژه اشاره ای به حذف بخش هائی از بازجوئی های امنیتی ناپدید شده در پرونده وی.بطه با پرونده اعلام کردند که واقعیت چیز دیگری است و این احتمال که ریحانه قاتل نباشد وجود دارد.
حال سوال اینجاست که دستگاه قضایی چطور می تواند فردی که هنوز مشخص نیست قاتل است و صرفن اقرار به قتل کرده است را اعدام کند.
جلال سربندی: شیخی عاملی بوده که از زرنگی و توانایی خودش برای اغفال یک دختر ۱۹‌ساله استفاده کرده و این دختر را اغفال کرده و او مغفول وعده ‌و ‌وعید این آقا شده و دست به این کار (قتل) زده است. اگر ما قاتل پدرمان را می‌شناختیم حتما او را به سزای عملش می‌رساندیم. مشکل این است که ریحانه نمی‌خواهد واقعیت را بیان کند و هنوز مصر است که دست به این‌کار زده و می‌خواهد که این آقا را پشت پرده نگه دارد و معرفی نکند و شاید فکر می‌کند که این آقا نجاتش میدهد. شاید آقای شیخی حرفه‌یی برخورد کرده و هیچ اثر و سندی از خودش باقی نگذاشته که ریحانه بتواند او را معرفی و در واقع این موضوع را روشن کند."
 در اظهار نظر پسر مقتول چند نکته مهم وجود دارد.
اول) شخصی به نام شیخی وجود خارجی دارد، اما خانواده مقتول او را نمی شناسند. در تمام مراحل دادرسی هم ریحانه گفته است که هیچ شناختی از شیخی نداشته است و او دوست مقتول بوده است.
دوم) ریحانه قاتل اصلی نیست و او صرفن به قتل اقرار کرده است. اقراری که می تواند با واقعیت منطبق نباشد.
پسر مقتول گفته که ما قاتل پدرمان را اگر می‌شناختیم حتمن او را به سزای عملش می‌رساندیم.
این جمله بدین معنی است که قاتل مرحوم سربندی شخص دیگری است.
سوم) شیخی فردی بوده است که با برنامه ریزی کامل چنین ماجرایی را برای ریحانه و مرتضی درست کرده و هیچ رد پایی از خود باقی نگذاشته است.
حتا پسر مقتول می گوید ریحانه خود قربانی این ماجرا شده است.
به هیچ عنوان ارتباطات شخصی مقتول بررسی نشد. تلفن های همراه وی مورد کنکاش قرار نگرفت. چهره نگاری صورت نگرفت. مقتول دو تلفن همراه داشت که هر دو به کلی کنار گذاشته شد و تحقیقی در رابطه با این دو تلفن صورت نگرفت و صرفن به تلفن ریحانه بسنده شد که در این تلفن نیز دلایل بسیار خوبی به نفع ریحانه وجود داشت.
اگر از همان ابتدا به تمام جوانب پرونده توجه می شد امروز هرگز ریحانه پای چوبه دار نمی رفت.
بازجویی هایی که توسط وزارت اطلاعات صورت گرفت در نهایت به آنچه توجه شد، چاقو، سجاده و اقرار ریحانه بود . او وارد یک ماجرای خطرناک شده بود و احساس خطر می کرد، به همین دلیل هم چاقو به همراه داشت تا اگر در شرایط بحران قرار گیرد از خودش دفاع کند.
بازپرس پرونده تمام  زحماتش به سمت ریحانه و محکوم نمودن وی بود.
فرض بگیریم که ریحانه می خواسته با مقتول ارتباط داشته باشد که در چند جای پرونده این موضوع مطرح شده است. توجه داشته باشید که هر دختری که در سن و سال و شرایط ریحانه در جامعه امروز ایران باشد، می تواند تحت تاثیر  اتومبیل کامری مشکی، پزشک بودن، محل کار، دادن وعده وعید برای شغل و . . . قرار بگیرد.
ریحانه نیز محصول چنین جامعه ای است.
در یکی از دو لیوان آبمیوه ای که روی میز محل وقوع قتل کشف شده است، داروی دیفنوکسیلات وجود داشته است. این دارو از ترکیبات مرفین و خواب آور است و بسته به میزان آن، عوارضی چون سرگیجه، بی حسی و خواب آلودگی دارد. مقتول پزشک بوده و به خوبی عوارض داروها و کاربردهای آنها را می شناخته است.
قصد مقتول یا هر کس دیکری از این که ریحانه خواب آلوده، گیج و بی حس شود چه بوده است؟
اگر مقتول به سرعت به بیمارستان اعزام می شد هرگز این اتفاق نمی افتاد و همه حقایق مشخص می شد. تا جایی که اطلاع دارم ریحانه شخصن با اورژانس تماس می گیرد و درخواست کمک می کند.
باز هم تاکید می کنم و یقین دارم که ریحانه جباری قاتل اصلی پرونده نیست. قاتل اصلی فردی به نام شیخی است که متاسفانه به دلایل نامعلومی امکان بازداشت وی فراهم نشده است. هر چند ریحانه اعلام نموده است که ضربه چاقو را او وارد کرده است اما ضربه چاقو کشنده نبوده و درگیری های بعدی که  صورت گرفته است باعث مرگ سربندی شده است.

۱۳۹۳/۰۸/۰۷

آتش زدن خانه بهاییان در همدان!؟

منزل دو شهروند بهایی در روستاهای اطراف همدان به نام‌های همتی و اقدسی در روستاهای اوج تپه و امزاجرد از توابع استان همدان به آتش کشیده شد. به گزارش خبرگزاری هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، شامگاه ۱۲ آبان ماه سال جاری، افرادی نا‌شناس در روستای اوچ تپه (از توابع همدان) به منزل یک فرد بهایی به نام همتی هجوم برده، شیشه پنجره‌ها را شکسته و کف حیاط و بالکن منزل را با ریختن روغن سوخته، تخریب کردند. این افراد پس از آتش افروزی و نوشتن شعارهایی بر دیوارهای منزل بر علیه آیین بهایی و بهاییان محل را ترک کردند. لازم به ذکر است این خانه روستایی فقط در فصل کشاورزی مورد استفاده قرار می‌گیرد. همچنین در تاریخ ۱۶ آبان ماه در روستای دیگری از توابع همدان به نام امزاجرد، منزل و تاسیسات کشاورزی یک خانواده بهایی به نام اقدسی توسط افرادی نا‌شناس به آتش کشیده شد. در این آتش سوزی، تعداد زیادی از اسباب و اثاثیه منزل، مدارک و اسناد زمین کشاورزی و مقادیری پول نقد، سوخته و از بین رفت. طبق بررسی و گزارش آتش نشانی و خدمات ایمنی همدان، این آتش سوزی عمدی بوده است. قابل ذکر است حادثه مذکور، تلفات جانی به همراه نداشته و خانواده اقدسی در هنگام آتش سوزی در همدان ساکن بوده‌اند. تاکنون اقدام موثری در جهت شناسایی عاملین این آتش سوزی‌ها صورت نپذیرفته است. این احتمال وجود دارد موارد مشابه دیگری هم از تخریب منازل بهاییان در روستاهای استان همدان اتفاق افتاده باشد.
https://www.tribunezamaneh.com/archives/62334

بازداشت یکی از اعضاء عرفان حلقه!؟

ثریا نخعی از مربیان عرفان حلقه در شهر کرمانشاه بازداشت شده است.


سایت خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران (هرانا)، شامگاه دوشنبه ۲۱ مهر گزارش داد که نخعی روز پنجشنبه ۱۷ مهر توسط نیروهای امنیتی بازداشت شده است. یکی از نزدیکان ثریا نخعی که نامش فاش نشده، گفت که وی قبلن هم بازداشت شده و از او گرفته بودند و اکنون برای دومین بار است که بازداشت می‌شود. اوایل مهر امسال نیز پس از تجمع پیروان عرفان حلقه در مقابل دادگاه انقلاب که در اعتراض به بازداشت محمدعلی طاهری، بنیانگذار مؤسسه فرهنگی هنری عرفان کیهانی برگزار شد، نزدیک به ۷۰ نفر بازداشت وسپس به تدریج آزاد شدند. محمدعلی طاهری از دو سال پیش به اتهام فعالیت در حوزه‌ی فکری و تزهای غیرمجاز بازداشت شده و در بند ۲- الف زندان اوین به‌سرمی‌برد.  http://www.radiozamaneh.com/181750



۱۳۹۳/۰۸/۰۶

لكه خونین دیگری بر پرونده حقوق بشر رژیم ایران


اعدام جنایتکارانه ریحانه جباری را رژیم ایران به عمد صبح روزی که مردم  تهران و اصفهان قرار تجمع گذاشته بودند، به اجرا گذاشت و خبر اعدام را نیز بلافاصله توسط رسانه های حکومتی منتشر کرد. این رفتار جنون آمیز برای مرعوب کردن مردم و دختران و زنانی که قصد شرکت در تظاهرات و تجمعات اعتراضی داشتند بود.


این اعدام جنایتكارانه در شرایطی صورت گرفت كه سازمان عفو بین‌الملل خواستار توقف اعدام ریحانه جباری زن 26ساله ایرانی شد. عفو بین‌الملل در بیانیه‌یی اعلام کرد ریحانه جباری برای اجرای حکم اعدام به زندان گوهردشت منتقل شده و ممکن است امروز سه‌شنبه اعدام شود . وزارت خارجه آمریکا از وضعیت زندانی ریحانه جباری محکوم به اعدام ابراز نگرانی کرد. اتحادیه اروپا خواهان توقف اعدام ریحانه جباری شد و کاترین اشتون، هماهنگ کننده سیاست خارجی اتحادیه اروپا در بیانیه ای از رژیم آخوندی خواست تا از اعدام ریحانه جباری جلوگیری نماید. اشتون در این بیانیه خواستار برگزاری دادگاه تجدید نظر برای ریحانه شد و گفت: "عمیقا از اجرای قریب الوقوع حکم ریحانه جباری بدلیل قتل یک مرد به اعدام محکوم شده است، نگران هستیم". محمدرضا شجریان خواننده شهیر ایرانی با انتشار نامه ای سرگشاده به خانواده مرتضی سربندی مامور وزارت اطلاعات كه به قصد تجاوز به ریحانه جباری نوزده ساله، توسط ریحانه در دفاع از ناموس خود كشته شده بود نوشت: "وجدان آگاه و بیدار جامعه امروز گذشت را از شما انتظار می‌کشد و تحسین می‌کند؛ از انتقام هراس دارد سزاوار است با بزرگوارى خانوادگى از کشتن بپرهیزید و به انسان درمانده و نا‌امیدى زندگى دوباره ببخشید تا دیگر انسان‌ها را خوشحال کرده باشید، پیشنهاد و خواهش من اینست: «این دختر را نکشید»". اما رژیم ایران به رغم همه این فراخوانها، درخواستها و هشدارها به دلیل ماهیت زن ستیز خود و نیاز به اعدام برای ایجاد رعب و وحشت در جامعه، ریحانه را اعدام كرد و اعدام وی موجی از انزجار داخلی و بین المللی را بر انگیخت. اپوزسیون ایران اعدام جنایتکارانه ریحانه جباری، دانشجو و طراح دکوراسیون 26ساله را نشانه دیگری از توحش و زن‌ستیزی رژیم آخوندی توصیف کرد و این اقدام سبعانه را آن روی سکه جنایت ضدبشری آخوندها در اسیدپاشیدن بر روی زنان و دختران بیگناه ایرانی نامید. عفو بین الملل در بیانیه ای نوشت: اعدام یک زن جوان لکه خونین دیگری بر پرونده حقوق بشر رژیم ایران است. اعدام این زن جوان با نقص های جدی در تحقیقات پرونده وی بی حرمتی آشکار به عدالت محسوب میشود. ریحانه جباری 26 ساله امروز صبح بدار آویخته شد. جرم او دفاع از خود در برابر تعرض یک مرد و کشتن او بوده است. حسیبا حاج صحراوی معاون مدیر عفو بین الملل در امور خاورمیانه میگوید: "خبر اعدام ریحانه جباری بسیار شوك انگیز و عمیقا ناامید کننده بود. این اعدام لکه خونین دیگر بر پرونده رژیم ایران افزود. بعنوان یک تراژدی رژیم ایران باز هم بر اجرای مجازات مرگ، علیرغم نقصهایی در پرونده و عدم تحقیق کافی، اصرار ورزید". وزارت خارجه آمریكا طی بیانیه ای اعدام ریحانه جباری را محكوم نمود. "جن ساکی" سخنگوی وزارت امور خارجه در سایت وزارت خارجه در ۲۵ اكتبر ۲۰۱۴ اعلام كرد: ما اعدام امروز صبح ریحانه جباری در ایران را محکوم می کنیم. ریحانه جباری زنی بود که می گفت در دفاع از خودش در برابر تعرض جنسی، محکوم به قتل مردی شده بود. نگرانی های جدی درباره عادلانه بودن محاکمه و شرایط اطراف این پرونده، از جمله گزارشهایی درباره اعترافات گرفته شده تحت فشار شدید، وجود داشت. علیرغم درخواست های فعالان حقوق بشری ایران و اعتراضات بین المللی، مقامات ایرانی اقدام به اجرای این حکم نمودند. ما با کسانی که از ایران می خواهند به ضمانت های محاکمه منصفانه ای که براساس قوانین ایران و تعهدات بین المللی اش به مردم ایران داده است احترام بگذارد، همصدا می شویم. وزارت امور خارجه انگلستان نیز اعدام ریحانه جباری را محکوم کرد. مشاور وزیر امور خارجه در امور خاورمیانه گفت: "من از اعدام ریحانه جباری بسیار نگران و اندوهگین شدم. موردی که سوالاتی درباره روند آن وجود داشته است". وی افزود: "انگلستان قویاً مخالف استفاده از مجازات اعدام است". کریستوف اشترسر، مسئول حقوق بشر دولت آلمان با ابراز تاسف از اعدام ریحانه جباری در روز شنبه گفت: "ما به خانواده ریحانه تسلیت می‌گوییم و با آنان همدردی داریم". مسئول حقوق بشر دولت آلمان تصریح کرد که درباره روند دادگاه ریحانه تردید‌های بسیاری وجود دارد و دولت آلمان و اتحادیه اروپا خواهان تجدید محاکمه‌ای منصفانه بوده‌اند. اشترسر افزود: "حکم اعدام، حکمی غیرانسانی، بی‌رحمانه و غیراخلاقی است". وی از مسوولان ایران خواست که از اجرای حکم اعدام در مورد دیگر محکومان خودداری کنند. مسوول حقوق بشر دولت آلمان گفت: "مجازات اعدام در سده ۲۱ اعتباری ندارد". وزیر خارجه ایتالیا فریدریكو موگرینی در بیانیه ای با عنوان «ریحانه دوبار قربانی شد». ضمن محكوم نمودن اعدام ریحانه اعلام كرد: "مرگ ریحانه جباری دردی بسیار غمناك می باشد. دختر جوان ایرانی كه سحرگاه امروز صبح اعدام شد، در حقیقت دوبار قربانی شده، بار اول توسط تجاوزگرخودش و بعد توسط سیستم كه به هشدارها و فراخوانهای بین المللی اعتنائی نكرد". اعدام ریحانه جباری در رسانه های داخلی و بین المللی و شبكه های اجتماعی، فیسبوك، تویتر و ... بازتابی گسترده همراه با خشم و انزجار از «ابوداعش» حاكم بر ایران داشت. فرانسه 24 با عنوان "رژیم ایران در یک مقابله‌جویی با کارزار بین‌المللی، یک زن ایرانی را اعدام کرد"، گزارش داد رژیم ایران روز شنبه ریحانه جباری زن متهم به قتل یک مأمور وزارت اطلاعات را حلق‌آویز کرد. این اعدام یک مقابله‌جویی با درخواست بین‌المللی برای توقف اعدام است. نیویورک تایمز درباره اعدام ریحانه جباری نوشت: پرونده ریحانه جباری 26ساله توجه قابل ملاحظه‌یی را در غرب به خود جلب کرد. مدافعان حقوق‌بشر ریحانه جباری را بیگناه خواندند و او را سمبل بی‌عدالتی علیه زنان ایران توصیف کردند. دفتر سازمان ملل‌متحد در تهران گفته است اتهام به جباری بر اساس اعترافهای او زیر فشار شکنجه صورت گرفته است. رژیم ایران بعد از چین بیشترین شمار اعدام را دارد و در سال 2013 بیش از 600نفر را اعدام کرده است. ریحانه جباری، متولد ۱۳۶۶، طراح دکوراسیون داخلی یک شرکت تبلیغاتی و دکوراسیون، زمانی که ۲۰ سال داشت به قتل مرتضی سربندی، پزشک ۴۷ ساله، متاهل، دارای سه فرزند و کارمند سابق وزارت اطلاعات متهم شد. ریحانه در تمامی جلسات دادگاه گفته برای دفاع از خودش در برابر قصد تجاوز جنسی از سوی مقتول، تنها یک ضربه چاقو به کتف او وارد و بلافاصله فرار کرده است. ولی دفاعیات ریحانه مبنی بر دفاع مشروع مورد توجه دادگاه قرار نگرفت و برای او حکم قصاص صادر شد. گفتنی است كه دولت حسن روحانی كه ایرانیها آن را «دولت تخریب و اسید» نامیده اند، تا كنون درباره اعدام جنایتكارانه یك دختر جوان كه در دفاع از خود مرتكب قتل شده و راهی جز این نداشته است، تاكنون سكوت كرده و این سكوت را می توان نشانه رضا از دستگاه قضا‌ئیه رژیم دانست. زیرا روحانی در سفر به نیویورك و شركت در اجلاس عمومی سازمان ملل وقتی مورد سوال خبرنگاران راجع به نقض حقوق بشر و دستگیری و زندان روزنامه نگاران قرار گرفت در برابر دوربین تلویزیونها و افكار عمومی جهان گفت: "من فكر نمی كنم كسی در ایران به خاطر روزنامه نگاری در زندان باشد"(!) وی به تبرئه دستگاه قضائی رژیم ایران پرداخت. درحالیكه احمد شهید، گزارشگر ویژه حقوق بشر در ایران، تا آن زمان ركورد اعدامها در دوره روحانی را طی یکسال 850 اعدام گز ارش کرده بود.

انگار منتظری هرگز نزیسته بود!؟

پنج سال از درگذشت آیةالله منتظری گذشت. روحانی شریف و صادقی که دروغ نمی توانست بگوید، ظلم را نمی توانست تحمل کند و اهل فریب و نیرنگ نبود، اما اهل مبارزه و بیان نظرش بود. در دوران شاه چوب مبارزه به دلیل دفاع از آیت الله خمینی که در نجف بود و قبول نمایندگی او در ایران را خورد و سالها زندانی شد و در جمهوری اسلامی چوب بیان صریح نظرات سیاسی اش را خورد و شش سال در حبس خانگی دوران علی خامنه ای ماند.


امروز سالگرد در گذشت اوست. خانواده اش با پیش بینی برخوردهای امنیتی اعلام کرده اند مراسمی برگزار نمی کنند و حکومت نیز اهل برگزاری مراسمی برای سالگرد کسی که رئیس مجلس تدوین قانون اساسی بود، قائم مقام رهبر انقلاب بود و بیش از هر روحانی دیگر سابقه مبارزه در زمان شاه را داشت نیست. در عوض، برای حبیب عسگراولادی پدرخوانده موتلفه اسلامی که در زندان شاه پشت به روحانیونی نظیر منتظری و طالقانی کرد و در مراسم سپاس آریامهر شرکت کرد و از زندان بیرون آمد مراسم سالگرد برگزار می شود و برای مهدوی کنی که مبارزه را دیگران کردند و برج و تراکم در جمهوری اسلامی همراه با پست و مقام به او رسید سوم و هفتم و چهلم و اگر در بر همین پاشنه بچرخد سال دیگر، سالگرد هم می گیرند. منتظری همیشه در خاطر مردم است و زنده است و امثال کنی و عسگراولادی مگر به ضرب و زور سالگردها و پخش تلویزیونی اخبار آن، مردم یادشان بیفتد که آنها هم بوده اند!

۱۳۹۳/۰۸/۰۵

از قتل‌های محفلی تا اسید پاشی‌های سریالی

روایت این است که اسیدپاشی‌های سریالی در اصفهان در راستای مبارزه با بدحجابی و از سوی طیف خاصی صورت گرفته است. اما هنوز هیچ دلیل و مدرکی برای اثبات این ادعا وجود ندارد. خانواده‌های قربانیان هم پوشش آنها را معمولی و مطابق عرف جامعه توصیف کرده‌اند. اما نقطه اشتراک همه قربانیان زن بودن و مورد حمله واقع شدن هنگام رانندگی بوده است. این نکته باعث شده تا شایعه تقلید از فیلم‌های سینمایی، شکل بگیرد که فرد اسیدپاش فرزندش را به دلیل بی‌احتیاطی یک راننده زن از دست داده و حالا از رانندگان زن انتقام می‌گیرد!


اما در صورت صحت ارتباط موضوع با حجاب، این  اولین بار نیست که گروه‌هایی در ایران برای اجرای تعالیم و دستورات دینی به خشونت و ضرب و جرح و حتی قتل رو می‌آورند. از همان روزهای نخستین استقرار جمهوری اسلامی، حجاب اجباری با شعار یا روسری یا توسری گروه‌های تندرو حمایت شد و زنان بسیاری مورد خشونت قرار گرفتند. تیغ کشیدن به صورت زنان بی‌حجاب و اسیدپاشی نیز در آن سال‌ها گزارش شده است. صفار هرندی، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی دولت اول محمود احمدی‌نژاد در سال ۱۳۹۰ برای تخریب برخی اصلاح‌طلبانی که مسیری متفاوت با گذشته خود را پیش گرفته‌ بودند٬ به اقدامات خشونت‌آمیز آنها در ارتباط با زنان و از جمله به اکبر گنجی اشاره کرد. گنجی آن روزها دنبال دخترهایی می‌گشت که چند تار مو از زلف‌شان بیرون زده و به روی آن‌ها اسید می‌پاشید و این‌که به او اکبر پونز می‌گفتند برای این بود که به پیشانی دخترهای جوانی که پوشش متفاوتی داشتند پونز می‌چسباند. فارغ از صحت یا سقم ادعای طرح شده علیه گنجی، این گفته، تایید روایت‌های بسیار موجود از رفتارهای خشونت‌آمیز گذشته است.
اما موضوع فقط به حجاب و روش فقط به اسیدپاشی و تیغ کشی و کتک زدن منحصر نبود. لااقل در دو مورد که اخبار آن به رسانه‌ها راه پیدا کرده، فرد یا افرادی با ادعای داشتن حجت شرعی و برای مقابله با مفاسد، دست به قتل‌های سریالی زده‌اند که قتل‌های محفلی کرمان و  کشتار زنان مشهدی توسط قاتل عنکبوتی از آن جمله بوده است.

حکم از مصباح، امکانات از بسیج
۱۲ سال پیش، به روایت مردم منطقه، ۱۸ نفر و بنا به گزارش قضایی پنج نفر را با الهام از تعالیم آیت‌الله مصباح یزدی و امکانات و مجوزهای فرماندهی بسیج کرمان، به قتل رساندند. با وجود اعتراف صریح به قتل، به جز یکی، دیگر‌ بسیجی‌های دستگیر شده بیشتر این سال‌ها را آزاد بودند تا آن که دیوان عالی کشور پس از چند بار نقض پرونده، سرانجام حکم اعدام چهار تن را در شهریور ماه ۹۲ صادر کرد.


کشف قتل‌های محفلی کرمان به پاییز سال ۱۳۸۱ برمی‌گردد؛ زمانی که سید محمد خاتمی در راس قوه مجریه و هاشمی شاهرودی در راس قوه قضاییه قرار داشت. در آن زمان، وقتی یک زوج جوان ناپدید شدند و یک ماه بعد جسدهای متلاشی شده آن دو توسط حیوانات وحشی را در خارج از شهر پیدا کردند، به نظر می‌رسید یک حادثه جنایی معمولی باشد. مهندس محمدرضا نژادملایری و شهره نیک‌پور، فارغ‌التحصیل رشته حقوق، قصد ازدواج داشتند و در دوران نامزدی با اطلاع خانواده‌ها به منظور خرید خانه‌ای برای زندگی مشترکشان رفته بودند. اما تماس شهره با مادرش از طریق موبایل محمدرضا، دیگر تکرار نشد تا با گذشت یک روز، خانواده شهره در تاریخ ۲۸ آبان، مفقود شدن این زوج را به کلانتری اطلاع دادند. یک ماه گذشت و کشف اجساد پاره پاره و اتوموبیل به آتش کشیده شده مرد جوان هم گرهی را باز نکرد تا این که در اسفند ماه همان سال، ردیابی موبایل محمدرضا، ماموران را به محمدحمزه مصطفوی، ۲۱ ساله، طلبه مدرسه الهادی قم و فرمانده بسیج پایگاه علی اصغر مولا رساند. حمزه در آن سال، سربازی خود را در مرکز کنترل فرماندهی نیروی انتظامی کرمان می‌گذراند. او خیلی زود قتل زوج جوان را پذیرفت و محمد یاعباسی و ‌محمد سلطانی دو بسیجی همدست خود را هم معرفی کرد. شاید حمزه دلیلی برای مقاومت و ترس از عقوبت نمی‌دید، چرا که بعدها مشخص شد هر سه نسبت‌های فامیلی با مقام‌های محلی استان دارند و در بسیج، با وجود جوانی، افرادی با نفوذ هستند. یاعباسی، ۲۰ ساله و جانشین فرمانده پایگاه بسیج علی اصغر مولا بود و سلطانی ۱۹ ساله هم عضو همین پایگاه و سرباز قرارگاه سیدالشهداء سپاه پاسداران.
حتا گفته می‌شود که ماموران خود برای دستگیری این دو جوان بسیجی اقدام نکردند و حمزه را فرستادند تا پس از صحبت با دوستانش، آنها را برای تسلیم و اعتراف راضی کند. به این ترتیب توافق سه دوست بر روی صرفا به گردن گرفتن قتل زوج جوان صورت گرفت. آنها بعدن در دادگاه عنوان کردند که این زوج را به دلیل رابطه نامشروع چون هنوز به طور رسمی زن و شوهر نبوده‌اند، به قتل رسانده‌اند.
در حین بررسی و تشکیل پرونده، یک بسیجی دیگر این پایگاه به نام علی ملکی، ۲۴ ساله هم دستگیر شد و از آنجایی که از توافق صورت گرفته بین دوستانش خبر نداشت، به سه قتل دیگر هم اعتراف کرد و دو بسیجی دیگر هم دستگیر شدند. تا سال بعد که نوبت به برگزاری دادگاه رسید، برخی رسانه‌ها از افزایش تعداد مقتولان تا ۱۸ نفر هم خبر دادند اما طبق اعترافات متهمان، تنها پنج فقره قتل مورد بررسی قرار گرفت.
مصیب، یکی از مقتولان بود که در شهریور ماه ۸۱ به اتهام فروش مواد مخدر از سوی این گروه دستگیر و پس از ضرب و شتم شدید با سنگ، زنده به گور شده بود. یک هفته بعد، محسن کمالی را هم به اتهام فساد اخلاقی ربوده و در باغی خفه کرده بودند. سومین مورد اعتراف مربوط به زنی به نام جمیله بود که به اتهام فساد اخلاقی دستگیر شده و چون متاهل بوده، ابتدا او را سنگسار و سپس جسدش را در بیابان‌های اطراف شهر رها کرده بودند.
حضور ۶ بسیجی متهم به قتل در این پرونده به خودی خود حاد و امنیتی محسوب می‌شد اما اعترافات متهمان بر این حساسیت اضافه کرد. بنا بر اعلام وکیل محمدحمزه ‏مصطفوی و محمد یاعباسی در دادگاه اول که به ریاست قاضی امیری‌تبار برگزار شد، هر دوی آن‌ها سمت رسمی فرمانده و جانشین فرمانده پایگاه مقاومت علی اصغر مولا و کارت و احکام‎ ‎ممهور به مهر ناحیه ‏مقاومت بسیج کرمان را به همراه داشتند.
علاوه براین عاملان قتل‌های کرمان در جریان تمامی دادگاه‌های خود اقرار کردند که علاوه بر در اختیار داشتن محل پایگاه بسیج علی اصغر مولا، از امکانات و ادوات دیگر بسیج از جمله چهاردستگاه بی‌سیم‏‌، خودرو،و دستبند استفاده می‌کردند.
 آنها به صراحت اعلام کرده بودند که هدفی شرعی از ارتکاب قتل‌ها داشته و با تاسی از سخنان آیت‌الله مصباح یزدی و به هدف مبارزه با مفاسد اجتماعی دست به کار شده‌اند. حمزه در دادگاه عنوان کرد که مصباح یزدی در مسجد امام حسن مجتبی در تاسوعای سال ۸۰ (هشتم فروردین سال ۱۳۸۰) گفته بود که وظیفه افراد امر به معروف و نهی از منکر است. اگر طرف نپذیرفت در نوبت دوم باید او را به مقامات قضایی معرفی کرد. متعاقبن اگر این فرد به اعمال سابقه خود ادامه داده آمر به معروف حق دارد او را بکشد. این بسیجی ها حتا وقتی در کشتن زوج جوان مردد می‌شوند، حمزه با قرآن استخاره می‌کند که خوب می‌آید و محمد سلطانی هم با تسبیح استخاره می‌کند که جواب موید همین نظر را می‌گیرد. حتا پای محمد رئوفی‌نژاد، فرمانده وقت لشکر ۴۱ ثارالله سپاه و محمدعلی شجاع حیدری فرمانده وقت ناحیه بسیج کرمان هم به میان آمد و متهمان ادعا کردند از سوی آنها تشویق و ترغیب به انجام قتل‌ها شده‌اند.

قاتل عنکبوتی مقید
سعید حنایی که به قاتل عنکبوتی در رسانه‌ها معروف شد، متهم ردیف اول پرونده‌ای بود که تا به امروز هم مبهم و مشکوک باقی مانده است. او در فاصله مرداد ۱۳۷۹ تا مرداد ۱۳۸۰، در مشهد، ۱۶ زن را به قتل رساند و بارها اعلام کرد که از این بابت پشیمان نیست. او پس از دستگیری، خیلی زود دادگاهی شد و در دادگاه گفت: "از عمل خود به هیچ وجه پشیمان نیستم و اگر دستگیر نمیشدم قصد داشتم تعداد قتلها را به عدد ۱۵۰ برسانم. حنایی در مورد دلیل ارتکاب این قتل‌ها گفته بود تمام این کارها برای این بود که به همه بگویم فحشا و بی بند و باری عاقبت خوش فرجامی ندارد. من با این اقدامات قصد آزار و اذیت کسی را نداشتم فقط درصدد بهم زدن فضایی بودم که وجود آن را باعث جری تر شدن زنان خیابانی برای فساد بیشتر می دانستم. من گمان می کردم عامل اصلی علنی شدن فساد در جامعه آزادی بی قید و شرط زنان خیابانی بود اگر این آزادی نباشد آنها نمی توانند جوانان را به گناه بیشتر و آلودگی تشویق کنند. او خود را فردی مقید و مذهبی معرفی می‌کرد که از روی وظیفه قصد پاکسازی جامعه را داشته است. قاتل عنکبوتی، تمام قربانیانش را با روسری خفه کرده بود. ابهامات زیادی در مورد این پرونده وجود داشت و از جمله گفته می‌شد که او کارت بسیج در اختیار داشته و به همین دلیل بوده که برخی قربانیان به راحتی توسط او شکار شده‌اند. این شائبه هم مطرح شده بود که او اساسن یک فرد فریب‌خورده است که تطمیع شده تا همه قتل‌ها را بر گردن بگیرد و سپس با توسل به بیماری روانی، از مجازات نجات پیدا کند.
از خبرنگار روزنامه خراسان هم که در کشف اجساد همراه پلیس حضور داشته نقش شده بود که حنایی همیشه خودش زنگ می‌زده و آدرس جسدها را می‌داده ولی آنچه او می‌گفته با صحنه کشف جسد مطابقت نداشته است.
در نهایت سعید حنایی به روال معمول این گونه پرونده‌ها خیلی زود به اعدام محکوم و حکمش در فروردین ماه ۸۱ اجرا شد. رویا کریمی مجد خبرنگاری که شاهد آخرین دقایق عمر و اجرای حکم اعدام حنایی بود، بعدها در وبلاگش نوشت که حنایی فریاد می‌زد بی پدر مادرها، قرمساق ها قرارمان این نبود! مادر . . . ها ولم کنید، قرار ما این نبود . . .
عکس بزرگ دو تن از متهمان پرونده قتل‌های محفلی را نشان می دهد که عکس کوچک سعید حنایی است.
بهروز صمدبیگی دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۳
http://www.roozonline.com/persian/news/newsitem/article/-cfd8b58d4d.html

۱۳۹۳/۰۸/۰۴

امروز چهارم آبان ماه است!؟

آخرین مصاحبه شاه در روزهائی که دیگر شاه نبود!
گفتگوی طولانی دیوید فراست با محمدرضا شاه در کونتادورا، پاناما
. . . وقتی از ورزش، سواری و خلبانی می گوید، گونه رنگ پریده و استخوانی اش مثل بچه های بی خیال از شادی گل می اندازد و وقتی از گذشته های دور می گوید، در باغ های کودکی اش خجولانه گمُ می شود. این که با هم بازی هایش خیلی صمیمی و خودمانی حرف می زده. همبازی هایش را دوست داشته، با آن ها بزرگ شده و به آن ها اعتماد کرده است.
وقتی خبرنگار از او می پرسد چطور شد که یکی از این هم بازی ها، آن چهار ستاره همه کاره (ارتشبد حسین فردوست) با دشمن بیعت کرد و شما را روانه نقطه ای از دنیا ساخت که حتی نامش هم برای شما چندان آشنا نیست؟


او ناگهان تمام چهره اش کوچک می شود. مثل جمجمه هایی که سرخ پوستان کوچک می کنند، دهانش خشک می شود. یقینن از تاثیر مسکن های بیماری جان کاهش نیست. پاسخ می دهد . . .
فکر نمی کنم اصلن این راست باشد؛ اما اگر راست باشد یک تراژدی است. در حد تراژدی های هومر و شکسپیر. باور نکردنی است اما اگر راست باشد . . . اگر راست باشد . . . و صدایش در گوبش موج غروب به سنگ گم می شود. بازتاب آب پاشیده بر سنگ را می توان شنید و خطوط درد مردی خنجر از خودی خورده و دشنه در پهلو نشسته را در سیمایش می توان دید. یزدگردی است با آسیابان دشنه در مشت، در آسیاب "مرو".
کاش این مرد شعر بلد بود. کاش می دانست که شعر را چگونه می خوانند و چگونه از آن استفاده می کنند. کاش به او شعر آموخته بودند. کاش به دست حافظه او که می گفتند گاهی کامپیوترهای پنتاگون را هم جا می گذارد مشتی شعر می سپردند. یا لااقل یکی از نرم افزارهای این کامپیوتر را با شعر پر می کردند تا او هم در این دم، عقاب ناصر خسرو را به یاد آورد و عجب نکند و بخواند . . .
چون نیک نظر کرد، پر خویش در آن دید
گفتا ز که نالیم که از ماست که برماست
مصاحبه اش آخرین حرف های اوست. حرف هایی تازه نیست، اما چهره ای تازه حرف می زند. این دیگر آن کس نیست که اگر چرخ بر غیر مرادش می گشت، با اشاره ای آن را برهم می زد. شکسته احوالی است که به دست چرخ فلک، زبونی را تجربه کرده و دم بر نمی آورد. در پایان آن 9 ساعت گفتگو، حرف و حرف و حرف، چه چهره غمگینی دارد و با چه تسلیم عارفانه ای وقتی خبرنگار می پرسد . . .
 اگر شما را بگیرند و به ایران برگردانند، چه می کنید؟ جواب می دهد . . .
لابد تقدیر چنین خواسته و من تسلیم تقدیرم.
دلم دارد برایش می سوزد. اما ناگهان دلم برای خودم می سوزد که نشسته بودم و دیدم که گفت "هر کس نمی خواهد عضو حزب من بشود، گذرنامه اش را بگیرد و از این مملکت برود."
آیا این او نبود که در آن دم فرمان آوارگی امروز مرا صادر کرد و از آن خود را نیز؟ راستی چرا این کار را کرد؟ چرا حتی آن عروسک بازی دو حزبی را هم نپسندید؟ چه وحشتی از عصیان آن عروسک ها داشت که ناگهان خواست عروسک بازی به خیمه شب بازی بدل شود؟
چرا او باورش شده بود که باید بازیگری بزرگ باشد؟ چرا یک شب در خلوت خود دست هایش را دراز نکرده بود تا اندازه های خویش را بشناسد. وقتی در خلوت صادقانه با خویشتن خویش تنهایی، گاهی به روی آرزوهایت آغوش می گشایی. در آن حال است که در می یابی چقدر از دنیا را می توان بغل زد. بعضی از آغوش ها خیلی کوچک است، به اندازه بغل زدن یک تخت سلطنت. فقط چند روز تاریخ در آن جای می گیرد و یک اسم. اما بعضی دست ها وقتی باز می شوند، تمام ازل تا به ابد در آن می تپد. او چرا نخواسته بود بفهمد که آغوشش بیش از چند سال تاریخی را در بر نخواهد گرفت؟

راستی برای او گفته بودند رند یعنی چه؟ یا او از "رند" همان معنای زرنگ خودمانی را در ذهن داشت؟ حتما به او گفته بودند که ماشاء الله زرنگ است و اطرافیان زرنگش "رند" و "طرار" را در یک لغت جای انداخته بودند. انگلیسی کرده بودند و به آن می گفتند اسمارت.

مرد خسته و کنار ساحل نشسته، هرگز فرق میان رندان بیدار با خفتگان مست را ندانسته بود. هرگز نیاندیشیده بود از دل تمدن کهنسالی برخاسته که کعبه کلامشان شعر است و آب و گل شان به کلام موزون مخمر شده. چنین بود که او، این مبهوت دژ هوش ربای توسعه، با اخلاص و صمیمیت بسیار می خواست که بی کمند و کمان و بی وسیله و ابزار، دروازه های این دژ را بگشاید و آن تمدن کهنسال را به تمدن بزرگ مبدل سازد. به یقین در این راه صداقتی در حد ایمان ناب داشت، اما حتی دهاتی ها هم در صداقت خود هوشیارند، آنقدر که تا بر قلاب دستی پا نگذارند از چپر یاغی سر بدر نمی کنند. اما او چی؟ چرا هی گردن برافراشت تا کنگره آن قصر جادو، آن دژ هوش ربا را ببیند و چنان در دام برق و رنگ قصر گرفتار آمد.
شکوه تاج سلطانی که بیم جان در او درجَ ست
کلاهی دلکش است اما به ترک سر نمی ارزد
خبرنگار دارد حرف هایش را با او تمام می کند. این آخرین بار است که او را بر صفحه تلویزیون می بینم. من چهل و پنج سال از زندگیم را تا آن روز، با کمرنگی ها و پررنگی ها ی او زیسته ام، او را در پست و بلندی ها دیده ام. با شوق این که دور باطل «عقب ماندگی» پایان یابد. اما بی توجه به این که درهای قفس عقب ماندگی را باید گشود و نه این که فقط آن را به آئینه و نظرقربانی و آب خوشگوار و دانه رنگین آراست. عذابِ توسعه تا بال پرواز به قله خود را نداشته باشد و زیر بال سیمرغ «آزادی» نیاساید، هرگز چیزی بیش از مرغکی در قفس نخواهد بود.
و حالا در تنگ غروب آفتاب استوایی که پرندگان دریایی بال در بال بر فراز سر او و روی الونک چوبی اقامتگاهش پرواز می کنند، و نخل ها مانند بادبزن های خسته ای، صورت سرخ ابر را باد می زنند، و دو ردیف درخت استوایی غریب که سرشان به تاریکی پیوسته؛ پشت سر او صف کشیده اند؛ مانند گروه احترام یا دسته موزیک عزا. او را می بینم که بر می خیزد. حالا بی رنگ است. بی رنگ بی رنگ. دست را سایبان چشم می سازد. مهربانی معصومانه ای صورتش را پوشانده است. در روزهای حمل صورتک قدرت هم خونخوار و وحشی نبود. به جباران تاریخ نمی مانست. گاه دشمنان شخص خود را به عطوفت و مهربانی می بخشید. هرگز آن نگاه درنده و بی عاطفه خونخواران را نداشت. حالا نگاه سرگشته اش مثل هر پدری نگران بچه هاست و همسری که تنها خواهد ماند و جهانی که پس از او به جا می ماند و او آرزو داشته که تمامی آن را در بازوانش جای دهد. آرزوی کودکانه ای که آدم های بزرگ را به هوس نقاب قدرت بر چهره نهادن می اندازد. دریغا که شیخ اجل سعدی را نخوانده بود. گمان نکنم که او حتی به اندازه مهماندار مصری منزل بعدیش سعدی را خوانده بود. اگر خوانده بود، حتمن به یاد می آورد آنجا را که . . . 
یکی از ملوک خراسان محمود سبکتکین را به خواب دید که جمله وجود او ریخته بود و خاک شده، مگر چشمان او که در چشم خانه همی گردید و نظر همی کرد. سایر حکما از تاویل آن فرو ماندند، مگر درویشی که به جای آورد و چنین گفت . . .
هنوز نگران است که مُلکش با دیگران است.
همین هفته به آغاز آبان ماه می رسیم. چهار روز که از این آغاز بگذرد سالگرد تولد اوست. به سالهائی می اندیشم که دراین روز جشن بزرگ 4 آبان در ورزشگاه امجدید که حالا شده "شیرودی" در حضورش برپا می شد. شعبان جعفری برابر چشمم ظاهر می شود که با شکمی برآمده، وسط زمین فوتبال، هنوز می توانست میل های بزرگ را بالا بیانداز و دوباره بگیرد و سپس دوان دوان به جایگاه شاه می آمد تا دست او را ببوسد . به آن 4 آبانی می اندیشم که من بسیار جوان بودم و دیدم که توده ایها جشن تولد او را در یکی از 4 آبان ها سخت به کامش تلخ کردند و او هنوز ننشسته، برخاست و به کاخش بازگشت.
بر می خیزم تا پشت به تلویزیون، کنار پنجره چند نفس عمیق آلوده به افسوس بکشم. تلویزیون را یادم رفته خاموش کنم، مشغول تبلیغ شربت لاغری است و من به تنومندی تاریخ می اندیشم که چه سرگذشت ها را با خود حمل می کند و هیچ شربتی نمی تواند از وزن و اعتبار این تنومندی بکاهد!
این خلاصه ای بود از نوشته بلند من در باره این مصاحبه در کتاب دوری ها دلگیری ها که شرکت کتاب در امریکا آن را منتشر کرده است.
نقل از فیسبوک دکتر صدرالدین الهی