۱۳۹۴/۰۹/۰۹

Takmil Kard Ou تکمیل کرد او



سرکوب همایش "دنا" بخاطر پوتین بود، محمد نوری زاد!؟

محمد نوری زاد، کنشگر سیاسی در ایران، ماجرای بازداشت کوتاه مدت و دست به دست شدن خود میان نیروهای وزارت اطلاعات و قرارگاه ثارالله سپاه پاسداران را بازگو می کند. نوری زاد معتقد است دستگیری او و دیگر شرکت کنندگان همایش "دنا" در روز 2 آذر 1394 بخاطر حضور ولادیمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه، در تهران بوده است.
http://www.iranglobal.info/node/51668

https://www.youtube.com/watch?v=jYMb9v5QY-Y

۱۳۹۴/۰۹/۰۶

Man Istadeam من ایستاده ام



تمساح یا مارمولک!؟

"مصباح یزدی معتقد بود که آقای خامنه ای یک صفحه را بدون اعراب نمی تواند بخواند!"

عطاءالله مهاجرانی نماینده اسبق مجلس و وزیر ارشاد دولت خاتمی، روزگاری مورد علاقه رهبر جمهوری اسلامی بود و تائیدش می کرد و با آن که با تائید او وزیر کابینه خاتمی شد، بعدها که فصل سرکوب مطبوعات آن دوران رسید، خامنه ای چشم دیدنش را هم نداشت. یکبار سرتیپ الله کرم که رهبری حزب الله را داشت طرح ترور او و عبدالله نوری در پایان نماز جمعه تهران را ریخت و این دو وزیر کابینه خاتمی معجزه آسا از آن ترور جان بدر بردند. بعدها دادگاهی برای این ترور تشکیل شد و فائزه هاشمی که شاهد حضور الله کرم در گوشه ای از محل ترور و رهبری عاملین ترور بود در دادگاه شهادت داد!

آن محاکمه و پرونده هم مثل دهها و صدها پرونده و دادگاه دیگر بایگانی شد و عاملین و آمران ترور ترفیع مقام و درجه هم گرفتند. مهاجرانی جلای وطن کرد و عبدالله نوری برای چند سال رفت به زندان.

حالا عطاءالله مهاجرانی که اطلاعات زیادی از پشت پرده ها دارد درباره رابطه آیةالله مصباح یزدی و رهبر چنین نوشته است. "روزی که از رادیو اعلام شد، آیةالله خامنه‌ای به عنوان رهبر جمهوری اسلامی انتخاب شده است، جلسه‌ای در محضر آیةالله مصباح در دفتر ایشان در پژوهشگاه ایشان در قم برگزار بود. یکی از شاگردان ایشان، بنام آقای نواب از آقای مصباح خواست که درباره رهبری آیةالله خامنه‌ای سخنی بگویند. ایشان سکوت کرد. آقای نواب درخواست ‌شان را تکرار کردند. آقای مصباح فرمود، من چه بگویم درباره‌ی کسی که نمی تواند یک صفحه‌ رساله بدون اعراب را از رو بخواند."

مدتی بعد جلسه‌ای در دبیرخانه خبرگان رهبری در قم برگزار شد. آیة‌الله مصباح یزدی هم حضور داشت. آیةالله امینی نایب رییس خبرگان و مسئول دبیرخانه اظهار داشت که از برخی کشورهای اسکاندیناوی پرسش‌هایی از سوی شیعیان ساکن در آن کشورها مطرح شده است. به دلیل تفاوت بسیار لغزنده شب و روز و یا این‌که گاه مدت‌ها شب ادامه دارد! پرسیده‌اند تکلیف نماز و روزه شان چه می شود. به نظر من می شود تمامی این مسایل گردآوری شود، نظریه مراجع مختلف فراهم شود، جزوه‌ای تهیه کنیم. مثل رساله‌های محشای سابق و در اختیارشان بگذاریم.

آیة‌الله مصباح گفت "من از تعبیر شما تعجب می‌کنم. ما باید نظر ولی امر مسلمین جهان، حضرت آیة‌‌الله خامنه‌ای را برای آن‌ها ارسال کنیم!"

۱۳۹۴/۰۹/۰۴

Tamam Shod تمام شد



داستان ربودن نوری زاد

یک: روز روشن مرا مثل یک شکارِ از نفس افتاده به دندان می کشیدند. مأموران قرارگاه ثارالله از یک طرف، و مأموران وزارت اطلاعات از طرف دیگر . کار بالا گرفته بود تا هفت تیر کشیِ اساسی!

من سعید زینالی هستم

صبح می رفتم پیِ دکتر ملکی که با هم برویم جلوی دفتر مرکزی دنا. همین که از خانه بیرون زدم، یک خیابان دورتر، یک اتومبیل ۲۰۶ نوک مدادی مثل اتومبیل خودم، پیچید جلو. که بیا پایین. من دیگر به این صحنه ها عادت کرده ام. این که شما انتظار داشته باشید فلان مأمور عبوس و قلچماق حکمی از دستگاه قضایی و کارت شناسایی اش را به شما نشان بدهد، به یک طنز اسلام رهبری بدل شده. سه نفر بودند. سه جوان. سرتیمشان تا نشست کنار من، دست بندش را در آورد و به دستانم زد. به او گفتم: پسرم، دستبند به دست کسی می زنند که قتلی مرتکب شده باشد یا اساساً آدم بی قرار و زیر تیغ اعدام باشد. من که با پای خودم آمده ام داخل اتومبیل شما و از شما هیچ نخواسته ام چرا؟ گفت: اجازه بدهید من کار خودم را انجام بدهم. ما دستور داریم.

دو: یکی شان نشست پشت فرمان اتومبیل من. جوان سرتیم تلفنی با “حاجی” در تماس بود. که: سوژه با ماست. النگو هم زده ایم. دستور آمد: النگو نه اما اتومبیلش را برگردانید و در حوالیِ خانه اش یکجا پارک کنید. برگشتیم سمت خانه. اتومبیل را یکی دو کوچه دور تر ازخانه پارک کردند. همانجا من دیدم یک اتومبیل سفید شاسی بلند با سه چهار جوان هیکلی در اطرافش، زل زده اند به اتومبیل برادران. مرا هم می دیدند. برایشان دست تکان دادم. دو بار. ۲۰۶ برادران تا به راه افتاد، صدایی از پشت سر برخاست: ۲۰۶ بایست. ۲۰۶ اما به راه افتاده بود و تیز می رفت. سرتیم جوان با حاجی در تماس بود. که: یک شاسی بلند افتاده دنبال ما. چه بکنیم؟ دستور آمد که بی خیال. راننده گاز داد و دو سه جا به تندی از اتومبیل ها سبقت گرفت اما در یکجا مجبور به کند کردن سرعت شد و همین، شاسی بلند را جلو انداخت. پیچید جلوی ۲۰۶ و یکی شان که جلو نشسته بود با راکتِ ایست محکم کوبید روی کاپوت جلو.

سه: فیلمی بود برای خودش دیروز. چهار مأمور شاسی بلند با کلت های کشیده و آماده ی شلیک بیرون پریدند و یقه ی راننده ی ۲۰۶ را گرفتند و بیرونش کشیدند که: چرا هرچی ایست می دیم وای نمی ایستی؟ راننده گفت: ما خودمون مأموریم. طرف گفت: مأمورِ چی؟ غلط کردی. بگو مگوها بالا گرفت. کمی بعد کلت ها را غلاف کردند. یکی از مأموران شاسی بلند آمد و در را گشود و به من گفت بیا پایین. پیاده شدم. مرا برد و سوار شاسی بلند کرد و در راه دم گوشم گفت: ما از وزارتیم. اینا اگه می بردنت معلوم نبود چی سرت می اومد.

چهار: مأموران آمدند و سوار شدند و شاسی بلند به راه افتاد. اما سرتیمِ ۲۰۶ راه را بر شاسی بلند بست. همینجور که گوشی تلفنش دم گوشش بود و با یکی صحبت می کرد، جلوی شاسی بلند ایستاده بود و اجازه نمی داد برود. مأموری که کنار من نشسته بود به راننده گفت: هلش بده برو. شاسی بلند جلو می رفت و جوان سرتیم عقب عقب. از این جلو رفتن و از او عقب عقب رفتن. مأمور کناری من مرتب راننده ی شاسی بلند را تشویق می کرد به رفتن اگر چه با زیر گرفتنِ جوانِ سرتیم. در یکجا شاسی بلند، جوان را جا گذاشت و به سرعت به سمت چهار راه فرمانیه پیچید. راننده به آینه نگاه کرد و گفت: ۲۰۶ دنبالمونه. شاسی بلند سرِچهار راه فرمانیه افتاد به ورود ممنوع مثل این فیلم ها. چند تا اتومبیلِ بخت برگشته را تا مرز له کردن پیش برد و نهایتاً پیچید به راست و رفت به سمت اقدسیه. انگار ماها یکی از قسمت های سریال کبری ۱۱ را بازی می کردیم. شاسی بلند در این پیچیدن های ناگهانی و ورود ممنوع رفتن ها، به یک موتوری زد و به یک پراید سفید. اما گذشت و رفت. راننده عذاب وجدان داشت. گفت: زدم موتوری را داغون کردم. مأمور کناری به راننده دلداری می داد: برو مهم نیست. شماره ی ما رو یادداشت می کنن شکایت می کنن وزارت هزینه شونو می ده.

پنج: ۲۰۶ اما ول کن نبود. شاسی بلند به یک خیابان فرعی پیچید. مأموران شاسی بلند هم با حاجیِ خودشان تماس گرفتند و خبر دادند که یک ۲۰۶ در تعقیب شان است. و گفتند: اینجور که می گویند بچه های قرارگاه ثارالله هستند چه بکنیم؟ تا دستور بیاید که چه بکنند، شاسی بلند نفیرکشان خیابانهای فرعی را در می نوردید. مأمور کناری من که مرتب راننده را تشویق به رفتن و گاز دادن می کرد، به همکارانش گفت: یه تیر بزنم به لاستیکش؟ یکی از جلویی ها گفت: نه، نمی خوایم با اینا درگیر بشیم که.

شش: از حاجی خبر آمد که یکجا بایستید و باهاشان صحبت کنید. تا شاسی بلند زد کنار، پراید سفید پیچید جلوش. راننده و سرنشین پراید که هر دو کارگر و زحمتکش می نمودند، پایین پریدند که: حالا می زنی و فرار می کنی؟ مأمور جلویی رفت بطرف 206 برای صحبت و راننده ی شاسی بلند رفت طرف راننده ی پراید که: طوری نشده بیا این پولش. و از جیبش دو تا ده هزار تومنی در آورد. راننده ی پراید گفت: بیست تومن؟ پول نمی خوام وایسا درستش کن. راننده ی شاسی بلند که با راننده ی پراید بگو مگو می کرد، تلفنی با حاجی در تماس بود. که: بله نوری زاد پیش ماست و بچه ها دارند صحبت می کنند.

هفت: کمی بعد همچنان که پیش بینی می کردم، قرار گاه ثارالله غلبه پیدا کرد و شکار را از شاسی بلند بیرون کشید و سوار ماشین ۲۰۶ خود کرد و دِ برو که رفتی. وزارت اطلاعات کی باشد که در برابر سپاه قد علم کند؟ در راه، سرتیم جوان با حاجی تماس گرفت و گفت: سوژه با ماست. النگو بزنیم؟ خبر آمد که النگو نه اما چشم بند حتماً. سرتیم جوان چشم بندی به من داد و گفت: تا می توانید سرتان را خم کنید. شیشه ی سمت مرا با یک کاپشن پوشاندند و ۲۰۶ سرعت گرفت. شاید یک ساعت و نیم در راه بودیم. یکجورهایی احساس کردم که بزرگراه امام علی را تا انتها رفتند و در آنجا یا به جاده ی قم در افتادند یا به جاده ی خاوران یا به جاده ی ساوه. خلاصه هر چه که بود یک ساعت و نیم در راه بودیم. صدای رفت و آمد اتومبیل ها کم کم فرو نشست و اوضاع جاده به سکوت انجامید. تا این که سرتیم جوان به حاجی زنگ زد که: ما داریم به محل مورد نظر نزدیک می شویم یکی را بفرستید برای ریموت.

هشت: جلوی یک ساختمان توقف کردند. دست مرا گرفتند و مرا به داخل بردند و رو به دیوار بر یک صندلی نشاندند. یک ساعت بعد، یکی از مراقبان آمد و مرا به داخل اتاقی برد و گفت: می توانید چشم بندتان را بردارید. این اتاق، همه چیز داشت الا دستشویی. جوان مراقب تلویزیونی را که در اتاق بود راه انداخت و چای آورد. و من، نشستم پشت به درِ اتاق و رو به تلویزیون و از این کانال به آن کانال. عجبا که در شبکه ی مستند، فیلمی پخش می شد از گله ی شیران که به شکارها حمله می کردند و با کلی کمین و زحمت، یکی از آنها را می گرفتند. تا مشغول می شدند به دریدن و خوردن، شیر نر گله و شیرهای نرِ سرگردان سر می رسیدند و بعد از یک درگیری کوتاه، شکار را می کشیدند و با خود می بردند. و این درگیری برای ربودنِ شکار، یک چند باری تکرار شد.
نه: جوان مراقب یک برگ کاغذ آورد چاپی. که مشخصات کلی متهم در آن باید نوشته می شد. جلوی نام و نام خانوادگی نوشتم: سعید زینالی. نام پدر؟ هاشم. نام و نام خانوادگی مادر: اکرم نقابی. شغل؟ دانشجوی برده شده و سر به نیست شده توسط برادران سپاه.

ده: تلویزیون در چند شبکه گفتگوهای اجلاس گازی را نشان می داد. و شبکه ی خبر، دیدار رییس جمهورها را با رهبر. و اهدای یک جلد قرآن قدیمی به رهبر از جانب پوتین. عجبا که بعضی ها رگ خواب بعضی ها را چه نیک بلدند. پوتین با قرآنی که به رهبر هدیه داد یک سخن پنهانی نیز به رهبر می سراید که شاید مفهومش این باشد که "شما ای رهبر مسلمین جهان، با این قرآن مشغول باشید. که ما بی خدایان از همین قرآن گراییِ شما کلی کاسب شده ایم در این سی و هفت سال قرآنی تان."

یازده: ساعت ده یازده شب بود که جوان مراقب آمد با کاغذی و قلمی. گفت: شنیده ام شما را بخاطر خطری که تهدیدتان می کرده به اینجا آورده اند. گفتم: شاید داستان از این قرار باشد که: امروز برادران نمی خواسته اند به موازات اجلاس گازی، و حضور جناب پوتین در بیت رهبری، ما جلوی ساختمان مرکزی دنا به اعتراض بایستیم. و حال آنکه اگر مختصری شعورشان می رسید، حضور معترضانه ی ما می توانست به نفع شان تمام شود. جوان مراقب کاره ای نبود. و ما، اساساً با مأموران طرف نیستیم. گنده های اینان اند که دستور می دهند و اینان باید اجرا بکنند. اینها هم که نباشند، دیگرانی هستند که همان کارهای سفارشی را انجام بدهند با کله. جوان مراقب کاغذ و قلم را به سمت من گرفت و گفت: اگر از رفتار ما رضایت داشتید یا نداشتید بنویسید. نوشتم: یک این که: در روز روشن بدون حکم قضایی مرا از خیابان ربوده اند و با چشمانی بسته به جایی نامعلوم آورده اند. و دو: در این مدت اما از نظر ناهار و شام و چای و رفتار مؤدبانه ی مأموران، من جز سپاس ندارم. نیمه شب بعد از یک ساعت و نیم رانندگی، مرا از اتومبیل شان پیاده کردند و گفتند: چشم بندت را بردار. کجا بودیم؟ یک کوچه پایین تر از منزلمان. ظاهرن پوتین به خانه اش رسیده بود و از نگرانی برادران کاسته شده بود.

دوازده: به خانه که آمدم، متوجه شدم دوستان دنایی مرا بازداشت کرده اند. می گویم: عزیزان همراهِ ما چه در بند باشند و چه همین امروز و فردا آزاد شوند، شنبه های اوین و دوشنبه های دنای من و دکتر ملکی سرجایش هست. حتی اگر کسی نیاید. گویا دارمی به نقطه ی آغازینِ این حرکت باز می گردیم. من و دکتر ملکی این حرکت را دو نفری شروع کردیم و دو نفری نیز ادامه اش می دهیم.
محمد نوری زاد

۱۳۹۴/۰۹/۰۳

Be Zakhamhayash Shafa Bakhshid به زخمهایش شفا بخشید


چاه چهل دختر نزدیک یزد

تصویری که در زیر دیده می شود مکانی است به نام چاه چهل دختر یا بقعه چهل دختر در نزدیکی فهرج یزد است.

هزار و چهارصد سال پیش روستانشینان این منطقه همگی زرتشتی بودند. خبر حمله تازیان را که می‌شنوند، چون می‌دانستند آنان را با پای برهنه در جلوی اسب‌ها تا بازارهای برده فروشی عکاظ و مدینه می‌دوانند و در آنجا به فروش خواهند رسانید و تا آخر عمر در اسارت خواهند بود، حدود چهل تن از زنها و دخترها برای تن ندادن به این پَستی و شاید یافتن راه نجاتی به دل کویر می‌زنند. لشگر متجاوزین نیز که این خبر را می‌شنود، برای پیدا کردن آنان راهی کویر می‌‌شود. زنان و دختران ایرانی چیزی نبودند که متجاوزین تازی به این راحتی‌ها از آنان چشم پوشند. چون سوار بر اسب بودند هر لحظه فاصله‌اشان با دختران کمتر می‌شود. حالا دختران به نزدیک چاهی رسیده‌اند و برای تن ندادن به حقارت اسارت در چنگ تازیان یکی یکی جسم و جان خود را به قعر چاه می‌افکنند . . .


حالا ببینید تازی‌زادگان چگونه داستان را عوض کرده و به خورد ملت ایران داده‌اند. مصیبت آن که عده‌ای از مردم عامی نیز بر پایه همین داستان به آنجا رفته و دخیل می‌بندند. اگر ذره‌ای از منطق در این داستان بود، بگوئید تا بدانیم. دقیقن برابر نسخه موجود که توسط هیئت امنای فهرج نگاشته شده در پی می‌آید.

زمان خلافت خلیفه دوم فرماندهان لشکر اسلام به قصد فتح مناطق ایران و یزد راهی شدند و قصد دستگیری یزدگرد را داشتند. یزدگرد از طریق جاسوسان متوجه شد و از طریق بیابان طبس به خراسان رفت و در بین راه میهمان آسیابانی شد و چون لباس‌هایش گرانبها بود، آسیابان به طمع لباس‌ها وی را کشت. لشکریان اسلام پس از فتح فرافه چون وی را نیافتند راهی بیابان طبس شدند ولی یزدگرد را نایافته و گرفتار کویر شده و از فرط تشنگی چند تن از آنها شهید شدند. (قبر آنها هم اکنون نیز در کیلومتر چهارده طبس زیارتگاه مسلمین است.) سرانجام از راهی که آمده بودند بازگشتند و به منطقه کنونی شهدای فهرج رسیدند. سه روز و سه شب استراحت کرده و دین مبین اسلام را به ساکنان مناطق فهرج، خویدک و فراء با سه پیشنهاد عرضه کردد.

یک) اسلام را بپذیرند
دو ) جزیه و مالیات به دولت اسلامی بپردازند
سه) آماده جنگ شوند

اهالی روستای فراء که اکنون مخروبه ای است، در آن زمان دین یهود داشتند ولی ساکنین فهرج و خوید که از مناطق مهم آنزمان محسوب می‌شدند بر دین گبر یا زرتشتی بودند. زرتشتی‌ها که قول به پذیرش اسلام داده بودند با تشکیل یک شورای محلی منطقه‌ای که از هر سه منطقه در آن شرکت داشتند، تصمیم به نپذیرفتن اسلام گرفتند و بدون خبر و شبانه به لشکر اسلام شبیخون زدند و هنگامی که لشکر اسلام به خواب عمیقی فرو رفته بود، شبانه بر سر آنها هجوم آورده و در تاریکی شب جنگ ناعادلانه‌ای میان آنان آغاز شد و جمعیت آن سه منطقه فراوان بود و لشکر مسلمین تاب مقاومت نیاوردند ولی تا طلوع صبح مقاومت کرده و جنگیدند. در این جنگ شبانه عبدالله سلام، عبدالله ابن رواحه، عبدالله ابن تمیمی فرمانده بزرگ و گرامی آنان حضرت هویط ابن هانی فرزند خواهر حضرت علی مظلومانه شهید شدند که تعداد زیادی از آنان نامشان در تاریخ نیست. وحشی قاتل حمزه عموی پیامبر که تازه مسلمان شده بود تا آخرین لحظات و آخرین نفرات از زنان و دختران و کودکان دفاع کرد و تاریخ گواه است حروار و سربلند به شهادت رسید.
بعد از خاتمه جنگ لشکر متجاوز گبر و یهود به زنان و دختران حمله‌ور شدند و آنها فرار را بر قرار ترجیح دادند و به طرف شمال میدان جنگ فرار کردند. پس از طی دو کیلومتر به چاهی رسیدند که در آن حال دشمن را در پشت سر و چاه را در جلو داشتند که با یکدیگر تصمیم عجولانه‌ای گرفتند که خود را به چاه بیاندازند، بهتر از آن است که به دست قاتلان شوهر و پدران خود اسیر شوند. همراه رقیه ابن نوفل همسر حضرت هویط ابن هانی که طفل کوچکی در بغل داشت خود را درون چاه می‌اندازند و به شهادت می‌رسند.
گویند چند تن از دشمنان که برای دیدن اجساد درون چاه نگاه کردند نابینا شدند. در کنار چاه هم اکنون دو اتاقک مخروبه وجود دارد و این کلبه احزان قرنهای گذشته میهمانان و عاشقان فراوانی را در خود دیده است. متاسفانه تاکنون کسی در فکر تجدید این بنای تاریخی که می‌توان ریشه‌های اسلام را در آن یافت، نبوده است. افراد باقی مانده از جنگ دست به فرار زدند و از راه اهواز و عراق به مدینه النبی رفتند و جریان جنگ را به فرمانده سپاه اسلام گزارش دادند و فرمانده سپاه اسلام لشکر مجهزتری به فرماندهی حسن ابن علی(ع) را برای سرکوب مردم یزد که در اصل تنها قسمت ایران بود که هنوز مسلمان نشده بود، فرستاد. مردم این سه منطقه در آنحال با دیدن آن لشکر عظیم تصمیم به صلح گرفتند و تسلیم مسلمانان شدند و بدین ترتیب دین مبین و شریف اسلام به مناطق یزد وارد می‌شود. اسلام مردم منطقه مرهون شهادت و زحمات این شهیدان است.
برگرفته از نسخه موجود در زیارتگاه نوشته هیات امنای شهدای فهرج

مسعود حاتمی
!!!!!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

۱۳۹۴/۰۹/۰۲

To Khod Mara Farzand Khaandi



بازداشت معترضان مقابل زندان اوین

تعدادی از فعالان سیاسی و مدنی معترض که صبح شنبه ۳۰ آبان مقابل زندان اوین تجمع کردند، بازداشت و به نقاط مختلفی منتقل شدند.


به گزارش خبرگزاری هرانا، ارگان مجموعه فعالان حقوق بشر، شنبه ۳۰ آبان نیروهای گارد ویژه نیروی انتظامی به همراه نیروهای امنیتی معترضانی را که در مقابل زندان اوین تجمع کرده بودند را بازداشت کردند و به چند بازداشتگاه بردند. هاشم زینالی پدر سعید زینالی دانشجویی که از ۱۸ تیر ۷۸ مفقود شده است، سیمین عیوض زاده مادر امید علی شناس زندانی سیاسی، رضا ملک زندانی سیاسی سابق، محسن شجاع و تعدادی از شاگردان محمد علی طاهری در میان بازداشت ‌شدگان هستند. بر اساس این گزارش، بازداشت شدگان ابتدا به کلانتری ولنجک و سپس به بازپرسی دادسرای اوین و از آن‌جا به دیگر بازداشتگاه‌ها منتقل شدند. سیمین عیوض زاده به همراه دیگر زنان بازداشت شده با دو خودروی ون به زندان قرچک ورامین برده شدند. محسن شجاع و دیگر مردانی که از شاگردان محمد علی طاهری هستند به بند دو الف بازداشتگاه ویژه سپاه مستقر در زندان اوین منتقل شدند. رضا ملک و هاشم زینالی نیز به مکانی نامعلوم انتقال یافتند.
http://www.radiozamaneh.com/247325

۱۳۹۴/۰۸/۲۹

آرامی دل ها



رفتار آنلاین شهروندان ایرانی و چشم مراقب حکومت

در حال حاضر چه ارتباطی میان رفتار آنلاین و آفلاین شهروندان ایران و احتمال دستگیری آن‌ها در ایران وجود دارد؟
این پرسش، جان‌مایه تازه‌ترین گزارش آرتیکل۱۹  است. در این گزارش که عنوان جرائم رایانه‌ای در ایران، رفتارهای اینترنتی مخاطره‌آمیز بر روی آن گذاشته شده، و به دو زبان فارسی و انگلیسی منتشر شده است، تلاش گردیده تا با بررسی جنبه‌های مختلفی از رفتار شهروندان ایران در محیط مجازی و همچنین قوانین وضع شده از سوی حکومت ایران پاسخ‌هایی برای این پرسش کلیدی پیدا شود. ایـن گـزارش ۶۸ صفحه‌ای علاوه بر این که به دنبال یافتن ارتبـاط میـان رفتار آنلایـن و آفلایـن کنشگران اینترنتی در ایـران و احتمال دستگیری آنان است، همچنین راه‌هایـی را کـه از طریـق آن بتوان خطر دستگیری ایـن افـراد را بـه میـزان قابـل ملاحظه‌ای کاهـش داد را نیز توصیـه می‌کند.


آرتیکل ۱۹ موسسه‌ای غیر دولتی است که در سال ۱۹۸۷ در کشور انگلستان تا سیس شده و هدف و نام خود را برمبنای اصل ۱۹ اعلامیه جهانی حقوق بشر سازمان ملل متحد قرار داده است. بنا بر این اصل، "هر فردی حق آزادی عقیده و بیان دارد و این حق مستلزم آن است که کسی از داشتن عقاید خود بیم و نگرانی نداشته باشد و در کسب و دریافت و انتشار اطلاعات و افکار، به تمام وسایل ممکن بیان و بدون ملاحظات مرزی آزاد باشد."


کالین اندرسون، کارشناس حوزه فناوری‌های ارتباطی در یادداشت آغازین این گزارش با بیان تأثیر ورود اینترنت به دنیای ارتباطات چنین نوشته است. "طی دهه‌های متوالی، دولت‌ها از طریـق احکام مجوزهای مخابراتی و ضوابـط فنی کـه مـردم را ملزم بـه تحویل اطلاعات تلفن‌های خـود به مراکز اجرای قانون می‌کند، بـه ارتباطات محرمانه عموم مردم دسترسی بـدون محدودیـت داشته‌اند. اینترنت این توقع تاریخی و هنجار جهانی را ناگهان بـه چالش کشید. مکالمه‌های مردم، چه عادی و چه ضـد حکومت، از کانال‌های ارتباطی محلی بـه پایگاه‌های خارج از دسـترس رمزنگاری حکومت‌ها تغییر مکان داده‌اند، به‌صورتی کـه معمولا رمز‌نگاری شده و دیگـر کشورها میزبان ایـن مکالمات هستند. هم‌زمان، دولت‌ها بـه لحاظ اقتصـادی، حداقل به‌صورت ظاهـری هـم کـه شـده ملـزم بـه ایجاد ظرفیت‌های ارتباطی شـدند، چرا که همان شبکه‌هایی که به زیر سؤال کشیدن عرف‌های تحمیلی حکومت‌ها را تسـهیل می‌کردند، خـود لازمه پیشرفت‌های مـدرن و کسب‌وکار بین‌المللی شـده بودنـد."
اندرسن در ادامه این یادداشت پس از نگاهی به حضور مردم، کنشگران و حکومت در عرصه اینترنت ایران درباره گزارش "جرائم رایانه‌ای و رفتارهای اینترنتی مخاطره‌آمیز در ایران" چنین نوشته است. "بدون یک تحقیـق متکی بـه حقیقـت، روایت‌های غیرواقعـی و تضعیف‌کننده‌ای کـه دست‌اندرکاران کوته‌فکر بـه رواج آن می‌پردازند، درک مـردم را از اینترنـت به‌عنوان یـک فضای امـن بـرای صداهـای بـه حاشـیه رانده‌شده تهدیـد می‌کند. ایـن تحقیـق را اگـر بـا توجـه بـه ایـن مسئله بررسی کنیم، بـه بینشـی نامعمول و کمیاب درباره چگونگی تـلاش دولت‌ها بـرای سـرکوب مخالفان خـود در اینترنـت دسـت می‌یابیم. ایـن تحقیـق نشـانگر تأثیـرات رعایـت نکردن نکات ایمنـی از سـوی کاربـران و همچنیـن محدودیـت تلاش‌های امنیتی اسـت. از منظـری خوش‌بینانه، ایـن تحقیـق هـم گواهی مهـم بـر محدودیت‌های حکومـت اسـت و هـم نشانگر قـدرت افـراد در حمایـت از حقـوق بشر بنیادیـن خـود بـه شکلی بی‌سابقه اسـت."
فراز و فرود اینترنت در ایران
بنا بر اطلاعاتی که این گزارش به ما می‌دهد، "اینترنت در سـال ۱۹۹۳ در ایران آغاز به کار کرده و طی سال‌ها مرتبن تعداد فزاینده‌ای از کاربران را بـه خـود جذب کـرده اسـت. بین سال‌های ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۹ استفاده از اینترنـت هر سال حدود نیم برابـر افزایـش داشته است." بنا بر این گزارش "در سال ۲۰۱۴، تعداد کاربران اینترنت در ایران بیش از ۲۲ میلیـون نفـر، افزون بـر ۲۸ درصد جمعیت کشور، تخمیـن زده شـده اسـت." این گزارش همچنین به این نکته اشاره دارد که در دهه ۱۹۹۰ میلادی و اوایـل دهه ۲۰۰۰ میلادی، دسترسـی بـه اینترنـت با توجه به هزینه بالای آن یک امکان تجملی تلقی می‌شد. اما با افزایش محبوبیت اینترنت، قیمت آن هم مناسب‌تر شـد و نقـش اینترنت در زندگی روزمره ایرانیان بـه تدریج شکل گرفت.
در بخش دیگری از این گزارش با اشاره به مقطع تاریخ ساز ظهور جنبش سبز و حوادث پس از انتخابات بحث برانگیز ۸۸ در ایران، به این موضوع پرداخته شده است که "از آن زمان بـه بعد، حکومت ایران جنگی مستمر علیـه اینترنت بـه راه انداخته تـا قابلیت‌های آن را برای تسهیل جنبش‌های اعتراضی محدود سـازد."
بنا به گزارش آرتیکل ۱۹ ایـن جنگ بـه شکل قوانیـن، سیاست‌ها و اقدام‌های جدیـد درآمده اسـت کـه همچنان طبق معیارهای جهانی حقـوق بشر، خـارج از محدودیت‌های مجاز آزادی بیان و اطلاعات قـرار می‌گیرد. به گفته گزارش آرتیکل ۱۹ مقامات ایران سرمایه‌گذاری سنگینی در پیشبرد توانایی‌های اجرایـی، حقوقـی و تدارکاتـی خود کرده‌اند تـا آزادی بیـان و اطلاعات را بـه دلیـل آنچـه کـه آن‌ها تهدیـدات مربـوط بـه فناوری‌های ارتباطـی تلقـی می‌کنند، محـدود سـازند.
به وجود آمدن شـورای عالی فضای مجازی، کمیتـه تعییـن مصادیـق محتـوای مجرمانـه و وضع قانون جرائم رایانه‌ای از جمله اقدامات حکومت ایران در سال‌های اخیر برای محدود ساختن هر چه بیشتر دسترسی آزادانه به اینترنت در ایران است که در گزارش آرتیکل ۱۹ به آن‌ها اشاره گردیده است.
آرتیـکل ۱۹ پیش‌تر گزارش‌هایی در سال‌های ۲۰۱۲ و ۲۰۱۳ میلادی منتشـر کـرده است کـه در آن محتـوای قانـون جرائم رایانه‌ای سـال ۲۰۱۰ ایـران و تأثیـرات آن بـر جامعـه اینترنتـی آن کشـور را مـورد تحلیـل قـرار داده اسـت. سـازمان آرتیـکل ۱۹ بـا تشـریح ایـن قانون و مسـتند کـردن شهادت قربانیـان آن، توصیه‌هایی خطـاب بـه دست‌اندرکاران، از متخصصان فنـی و شرکت‌های خصوصی گرفتـه تـا دولت ایـران، ارائـه داده تـا از حـق آزادی بیـان در ایـران حمایـت و آن را عملـی کنـد. این سازمان غیر دولتی با توجه به این موضوع که هنـوز بـه دشـواری می‌توان تعییـن کـرد کـه جامعـه اینترنتـی ایـران پیشـرفت محسوسـی در زمینـه حفاظـت از امنیـت دیجیتالـی خـود داشـته یـا نداشـته اسـت، گـزارش سـوم خود را در ایـن مـورد و بـه قصـد پـر کـردن ایـن خلاء تهیـه کرده اسـت. گزارش مورد اشاره در پـی آن اسـت کـه تعییـن کنـد کاربـران اینترنـت در ایـران چـه پیشـرفتی در زمینـه حفـظ امنیـت دیجیتالـی خـود داشته‌اند، و همچنین حوزه‌هایی کـه نیـاز بـه تغییـرات بیشـتر رفتـاری و فنـی دارنـد کدام‌اند.
ایـن گـزارش بـه منظـور تحقـق هـدف خـود بـر پرسش‌های زیـر تأکیـد کرده است.
آن‌ها در پی چه اطلاعات دیگری هستند؟
آن‌ها این اطلاعات را از چه طریق کسب کرده‌اند؟
آن‌ها از چـه شیوه‌هایی بـرای کسـب اطلاعات بیشتر استفاده می‌کنند؟
مقامات ایران از کاربران اینترنت در این کشـور چـه اطلاعاتی در دست دارنـد؟
آرتیکل ۱۹ معتقد است بـا تحلیل ایـن یافته‌ها و پاسخ بـه ایـن پرسش که کـدام رفتارهای آنلاین و آفلاین منجـر بـه افزایـش میـزان دستگیری‌ها می‌شود، روشن می‌شود و بـه نوبـه خـود می‌تواند روشـنگر بینشـی مهـم دربـاره ایـن مسـئله باشـد کـه مقامـات ایـران چگونـه اینترنـت را شـنود و بـر آن نظـارت می‌کنند. ایـن گـزارش در پایـان، حـاوی توصیه‌هایی مبنـی بـر ایـن اسـت کـه چـه تغییـرات رفتـاری، برنامه‌های احتمالـی و کمک‌های فنـی لازم اسـت، و مشخص می‌کند که چـه حوزه‌هایی در این زمینه بـه تحقیقـات بیشـتری نیـاز دارد.
علی فتوتی   http://www.radiozamaneh.com/242131

۱۳۹۴/۰۸/۲۸

چه عظیم و عجیب است!؟



دانش‌آموزان زندانی در خانه‌‌های کارمندان اوین

مهناز پراکند دانشجوی حقوق قضائی دانشگاه تهران بود که در تظاهرات ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ دستگیر و به زندان اوین منتقل شد. بعد از ماه‌ها بازجویی و تحمل شکنجه با ضربات کابل، به اعدام محکوم می‌شود که این حکم چند ماه بعد به حبس ابد تقلیل می‌یابد. او نهایتن در سال ۱۳۶۵ با تلاش‌های آیةالله حسینعلی منتظری، قائم مقام وقت رهبر جمهوری اسلامی ایران آزاد می‌شود. در سال‌های بعد مهناز پراکند یکی از وکلایی بود که دفاع از پرونده زندانیان سیاسی را عهده‌دار بود.
اوین ۱۳۶۰
۳۰ خرداد ۱۳۶۰ دستگیر شدم و با اسم مستعار وارد جمع زنان زندانی شدم که در‌‌ همان روز دستگیر شده بودند. محل نگهداری ما آپارتمانی بود که تا قبل از دستگیری گسترده ما محل سکونت کادر زندان و خانواده‌هایشان بود.
بعد از چند روز برگه‌ای را نشانم دادند و گفتند حکم آزادی‌ات است. ولی برای آزادی باید تعهدنامه‌ای را هم امضا می‌کردم و متعهد می‌شدم که دیگر به دنبال گروه‌ها و کارهای ضدانقلابی‌شان(به قول آن‌ها) نروم. قبول نکردم که تعهدنامه مورد نظر آن‌ها را امضا نمایم در نتیجه آزاد نشدم.
حدود ۲۰۰ نفر بودیم که در یک آپارتمان نگهداری می‌شدیم. اکثر بازداشت‌شدگان دانش‌آموز و زیر ۱۸ سال بودند. هیچگونه امکانات بهداشتی مثل آبگرم و مواد شوینده برای حمام کردن یا شستن لباس‌هایمان که تمام مدت تنمان بود نداشتیم. حتی از دادن نوار بهداشتی نیز دریغ داشتند. در حالی که اکثر قریب به اتفاق بچه‌ها به دلیل شرایط بد روانی و استرس و لگدپرانی‌های مأموران زندان خونریزی‌ کرده بودند و نیاز مبرمی به نوار بهداشتی، مواد شوینده و سایر وسایل بهداشتی داشتند. ناخن‌هایمان را با سائیدن به دیواری که سیمانی بود کوتاه و صاف می‌کردیم.
وضعیت تغذیه به مراتب بد‌تر بود تقریباً تا سه ماه خبری از غذای گرم نبود. مدت مدیدی فقط به اندازه یک کف دست نان و پنیر و خیار وعده‌های صبحانه، ناهار و شام ما را تشکیل می‌داد. همه ما از کمبود ویتامین و مواد قندی در بدن رنج می‌بردیم. حتی چای هم نمی‌دادند که بتوانیم با قندی که همراه با آن داده می‌شود انرژی بگیریم. یک پنجره رو به خیابان اصلی اوین داشتیم که با پرده ضخیم برزنتی پوشانده شده بود ولی باریکه‌ای نور را هم که از این طریق کسب می‌کردیم با رنگ کردن شیشه از ما گرفتند و بطور کلی از نور خورشید و هوای آزاد محروم شدیم. نزدیک به یک سال، در تمام مدتی که در آن بند بودم از هواخوری خبری نبود و ما مجبور بودیم با‌‌ همان شرایط بسازیم.
اگر چه همه روزه با کوبیدن به در و سر و صدا به نبود امکانات بهداشتی، حمام و تغذیه نامناسب اعتراض می‌کردیم و بار‌ها نیز به‌خاطر اعتراضات‌مان تنبیه شدیم. اما آن‌ها هیچ اعتنائی به این وضعیت نداشتند. به دلیل نبود امکانات بهداشتی و عدم امکان استحمام و شستشوی لباس‌ها حشراتی مثل ساس و شپش نیز با ما هم بند شدند. روزی از روز‌ها یکی از بچه‌های زیر ۱۸ سال بند، متوجه شد که ما بین دوخت یکی از لباس‌هایش چیزهائی مثل تخم وجود دارد که به صورت ردیفی در آنجا خوابیده بودند. با ناراحتی و ترس آن را به خواهرش که بزرگ‌تر بود نشان داد. او هم نمی‌دانست که تخم‌های ردیف شده چه هستند. آن را به یکی از زندانیانی که دانشجوی زیست‌شناسی بود، نشان دادیم، او تشخیص داد تخم شپش است که در دوخت لباس او جا کرده است.
تصمیم گرفتیم برای چندمین بار خواهان ملاقات با رئیس زندان بشویم و خواسته‌های خودمان را که همواره تکرار می‌کردیم بار دیگر بر او گوشزد کنیم. خواسته های ما همیشه علاوه بر تعیین تکلیف و آزادیمان، بهبود وضعیت بهداشت بند، تأمین آب گرم و امکانات استحمام و شستشوی لباس، تهیه لباس زیر، داشتن روزنامه، رادیو و تلویزیون و ملاقات با خانواده‌ها بود. بنابراین شروع کردیم به کوبیدن مشت بر درب بند و فریاد زدن و طرح خواسته‌مان که ملاقات با رئیس زندان بود. این بار هم هیچ توجهی به اعتراض و خواست ما نکردند. تصمیم گرفتیم به‌طور جدی این موضوع را دنبال کنیم و حداقل تا به دست آوردن امکانات مورد نیاز، آرامش را از نگهبانان بگیریم. اما با اعتراض و سر و صدا کردن کار به جائی نرسید. هر بار هم که داد و بیداد می‌کردیم و مشت به در می‌کوبیدیم، به‌ دنبال این بودند که بفهمند چه کسانی بچه‌ها را هدایت می‌کنند. و چون هیچ کس حاضر نبود اسم دیگری را بدهد، همه ما را تهدید به تنبیه می‌کردند. یکی از روش‌های تنبیه هم این بود که بچه‌ها را پنج تا پنج تا می‌بردند برای سینه‌خیز به نحوی که اگر کسی عقب می‌افتاد یا آن جوری که آن‌ها می‌خواستند سینه‌خیز نمی‌رفت ضربات کابل و باتوم بود که بر تمامی اعضای بدنش وارد می‌شد. بنابرین تک تک بچه‌ها سعی می‌کردند خودشان را سپر بلای دیگران کنند و برای همین منظور اولن در موقع رفتن برای تنبیه جلو‌تر از دیگری می‌ایستادند برای اینکه بقیه کمتر کتک بخورند و دوم اینکه در موقع سینه‌خیز رفتن سعی می‌کردند که از هم جلو نزنند مبادا آن دیگری که عقب مانده است به‌خاطر ضعف در حرکت، ضربات شلاق و باتوم بیشتری بخورد. خلاصه این که هر کدام از بچه‌ها خود را سپر بلای دیگری قرار می‌داد تا با تحمل شلاق و باتوم بر بدن خودش مانع از شلاق و باتوم خوردن بقیه بشود. معمولن بعد از این تنبیهات همه آش و لاش به بند برگردانده می‌شدیم تا حدی که بعضی از بچه‌ها زیر ضربات شلاق و باتوم بیهوش می‌شدند یا دچار شکستگی انگشتان دست و پا می‌شدند و برخی نیز ناخن‌های دست و پای‌شان را از دست می‌دادند. وقتی دیدیم اعتراضمان به نتیجه نرسید و همچنان به وضعیت بند بی‌توجه‌اند، تصمیم گرفتیم روش دیگری را امتحان کنیم و نگهبانان را هم درگیر شپش کنیم. نه اینکه آن‌ها را هم آلوده کنیم بلکه به نحوی متوجه وجود این موجود موذی و خطرناک کنیم.
در یکی از روزهایی که دو نفر از بچه‌ها برای آوردن ظرف غذا (محتوی خیار و گوجه و پنیر) رفته بودند، متوجه وجود یک شیشه کوچک دارو روی میز نگهبانان شده بودند. در یک لحظه از غفلت نگهبانان استفاده کرده و شیشه دارو را برداشته بودند. نقشه این بود که شیشه را از دارو خالی کرده و داخل آن را از شپش پر کنیم و دوباره روی میز آن‌ها قرار بدهیم. ظرف چند ساعت شیشه پر از شپش شد. در وعده بعدی غذا که دو نفر دیگر از بچه‌ها برای آوردن ظرف غذا رفتند، به‌‌ همان ترتیب شیشه پر از شپش را روی میز نگهبانان قرار دادند. بعد از ساعتی فریاد نگهبانان بلند شد. یکی از آن‌ها به گمان آن که ظرف دارو است درب آن را باز کرده بود و با شپش‌های مرده مواجه شده بود. آن‌ها ناگهان درب را باز کردند و از ترس اینکه آلوده به شپش شوند در‌‌ همان جلوی پاشنه درب ایستاده و شروع به فحاشی، توهین و تهدید نمودند. اما ما همه چیز را به جان خریده بودیم. خوشبختانه این تاکتیک مؤثر واقع شد و بعد از چند روز بند را با ماده‌ای ضد عفونی کردند که تا مدت‌ها بند بوی باغ وحش می‌داد. بعد ما را در دسته‌های پنج نفری برای استحمام به ساختمان دیگری که محل خوابگاه سربازان بود بردند که البته برای هر پنج نفر یک دوش و کلن ۱۰ دقیقه وقت دادند. تعدادی هم لباس زیر مردانه در اختیارمان قرار دادند. یک روز هم ناخن‌گیری را آوردند و مأمور پاسدار بالای سرمان ایستاده و نظاره‌گر ناخن گرفتن‌مان شد تا آن را بعد از استفاده آخرین نفر از ما پس بگیرد. بعد نوبت به بریدن و کوتاه کردن مو‌ها رسید. بعضی از بچه‌ها موهای بسیار بلند و زیبایی داشتند؛ به طوری که موقع قیچی کردن آن‌ها خود دختران پاسداری که مراقب‌مان بودند نیز ناراحت بودند. بعد از آن هر روز تکه‌ای کوچک صابون سربازی و به میزان یک قاشق پودر ظرف‌شوئی برای شستن لباس‌ها در اختیارمان قرار می‌دادند. ضمن اینکه ورود زندانبانان هم به بند از ترس شپش و ساس کمتر شد. آن‌ها وقت و بی‌وقت وارد بند شده و شروع به توهین و تحقیر بچه‌ها می‌کردند.
مهناز پراکند       http://www.radiozamaneh.com/245790

۱۳۹۴/۰۸/۲۷

شادم در خداوند Shadam Dar Khodavand



آخرین مصاحبه جلاد شیخ صادق خلخالی

همه آرزوهايم را به گور خواهم برد!
گفت و گوی منتشر نشده پيام فضلی نژاد با صادق خلخالی
متن کامل و منتشر نشده سه گفت و گوی نویسنده با صادق خلخالی، همراه ناگفته های خلخالی از شیوه های اعدام مخالفان و متن پاسخ فضل الله صلواتی نماینده مردم اصفهان در اولین دوره مجلس شورای اسلامی به ادعاهای خلخالی پیرامون چگونگی اعدام سه بازاری اصفهانی

برآستانه:
پيشينه ديدار و گفت و گوي من با شيخ صادق خلخالی، اولين حاكم شرع كل دادگاههاي انقلاب اسلامی ايران كه خود می گويد از سوی مخالفينش قاضی جلاد و قاضی قاتل لقب گرفته، به تابستان سال 1377 باز می گردد. مبناي نخستين اين گفتگو كه بخش اول آن به سفارش مجله هتفگي سينما انجام شده، كيفيت نگاه اين چهره مطرح سياست و قضاوت دهه نخست انقلاب 57 به عرصه فرهنگ و هنر بود. پس از پيشنهاد موضوع گفتگو به خلخالی، او بی درنگ قراری را برای روز نخست مردادماه در منزل شخصی اش در قم مقرر كرد. گفتگوی اول ‌دو ساعت به طول انجاميد. اگر چه زمان كوتاهی نبود، ولي آهنگ آهسته كلام خلخالی كه به سبب دو عمل جراحی فتق ناف و قلب و نيز ابتلاء به بيماري پاركينسيون بود، بازدهی مورد نظر نويسنده اين سطور را همراه نداشت.
پيش آز آغاز گفتگو، آن گونه كه رسم قضات و فقهاست، چند سوال از احوال شخصی من كرد و چنان كه رسم خود اوست، از نوع نگاه من به عملكردش در مقام اولين حاكم شرع كل دادگاههای انقلاب اسلامی پرسيد. در جمله‌اي كوتاه صريحین گفتم كه او را بارزترين نماد خشم و شور انقلابيون می دانم و هر انقلابی در ابتدای استقرار، اتكای فراوانی به شور دارد، نه شعور. شوری كه به هر روی روزی پايان می یابد و جاي خود را به شعور می دهد. به او گفتم که البته می دانم آدم هایی که در آن رخساره شور و احساس خود را در رديف اول قرار می دهند، قربانيان انقلاب هستند. چه بروند و چه بمانند قربانی اند. چرا که وقتي شور به شعور بدل گشت، وقتی عقل جای احساس نشست و نقد گذشته آغاز شد، آنها نماد خشونت شناخته می شوند، گرچه شايد همينان عين انقلاب باشند. ولی درست يا غلط، به خلخالی گفتم که او قرباني تاريخ است و اين تراژدی ای است که کوچکترين نشانش هم در چهره من بود و هم در چهره او.
اما گفتگوی نخست دو محور داشت، یکی تعامل او با عرصه فرهنگ و هنر در مقام حاكم شرع و دیگری تكيه بر مسايل مستحدثه فرهنگ و هنر با عطف به جلوس مرجعی وی. که البته تنها نشانه اش رساله ای بود که منتشر کرد و به قول محافظش "فقط اين رساله است و گرنه از مقلد و پولی که بايد بدهند (وجوهات) خبري نيست . . ."
اين گفتگو پس از تحرير در قالب ديدار با خلخالی در سيصد و نود و هشتمين شماره مجله هفتگي سينما به چاپ رسيد و در شماره چهارصد اين نشريه به عنوان بهترين گفتگو از سوی خوانندگان در طول عمر پربار اين هفته نامه انتخاب شد. اما و البته پيش‌بينی نگارنده مبنی بر جنجال برانگيز بودن سخنان خلخالی به وقوع پيوست. نخست خود خلخالی در گفتگویی با واحد مركزی خبر (18 آبان ماه 1378) كه متن كامل آن در روزنامه رسالت (شماره 4033) آمده، معترض شد و بخش اندكي از سخنانش را تكذيب كرد. وي گفت: مشخصاً موسيقي‌هاي پخش شده از صدا و سيما را كه بر آن نظارت و كارشناسي مي‌شود مجاز دانستم. هم چنين نشان دادن زن مسلمان بي‌حجاب در تصوير مربوط به زنان سالخورده سپيد موی است كه همه آنها را مادر خطاب می كنند.
با اظهارات خلخالی روزنامه پيام آزادی در تاريخ 6 آذر 1378 خبری درباره شكايت خانواده معظم شهدا از گفت و گوی مذكور درج كرد كه نگارنده پس از پيگيری از مراجع قضایی در گفتگویی با روزنامه فوق (23 آذر 1378) آن خبر را تكذيب كرد.
تكذيبيه خلخالی سبب شد تا روزنامه‌های محافظه كار با گشودن ستونی در قالب نظرخواهی از عوامل چرخه توليد سينما، نظريات فقهی پيرامون تک خوانی و نمايش زن مسلمان بی حجاب در تصوير را به داوری همفكران خود بگذارند. (به عنوان مثال نگاه كنيد به رزونامه جوان شماره 207 تا 209)
پس از جريان سازی های منقدان اصلاحات در حوزه سينما، نويسنده اين سطور طی تماس تلفنی با اولين حاكم شرع دادگاههای كل انقلاب اسلامی دريافت كه جناحی خاص پيش بينی كرده بود كه با زير سوال بردن و تحريف شده خواندن گفتارها خلخالی مبحث نوسازی مذهبی در سينمای ايران تخطئه شود.
طی مکالمه تلفنی سه روز پس از تکذيب گفتگو و ملاقات حضوري با خلخالی، پنج روز پس از اين اتفاق در تهران، وی گفت "پس از آن گفتگویی که چاپ شد، کلی آدم به من زنگ زدند که بابا اين حرفها حاج آقا چيه شما زديد؟! گفتند آقاجان کل مجاهدت های خودتان را که زير سوال برده ايد. يکی از اين طلبه های متعصب از بس آمد در خونه و گفت که گفتگو را تکذيب کنيد که ديگر خسته شدم. پاشنه در را از بس آمدند در آوردند . . . اصلن تهديد می کردند که آقا اگر تکذيب نکنيد ما به عنوان شورای حوزه علميه قم با شما برخورد می کنيم. البته غلطی که نمي توانستند بکنند، ولی آخر کار تلويزيون خودش اين متن تکذيب را خواند و بعدش هم که فهميديم، گفت ما بخاطر آبروی شما اين کار را کرديم. ما هم گفتيم اگر واقعن اين جوری بوده خوب طوری نيست."
خلخالی در آن هنگام خواست با زبان بی زبانی برساند که نمی توانسته در برابر موجی که عليه او در حوزه علميه قم و ديگر سطوح سنتی حاکميت به راه افتاده مقاومت کند و مجبور بوده تا حرفها و اظهاراتش را پس بگيرد. خلخالی در پايان یک نکته جالب و به يادماندني ديگری نيز گفت که نشان از روحيات، کاراکتر ويژه و پارادوکسيکال او داشت. او دست لرزانش را به شانه من زد و گفت "حالا چرا برای صانعی تيتر آيةالله العظمی زدید، اما برای من آيةالله؟! خب شماها بايد بگيد تا ما عظمی بشويم ديگه!" اصلن به عقلم نمی رسيد که چه بايد پاسخ دهم. گفتم انشالله دفعه بعد!
گفتگوی دوم، تلاشي بود برای ايستادگی بر مقصد نوسازی مذهبی در سينمای ايران. جامه نوينی بر پرسش‌ها پوشانده شد و غرض شفاف كردن نگاه "قاضی شرعیانه" بود كه مي‌توانست بسياری از تعاملات نهان خود را با حوزه فرهنگ و هنر آشكار كند. البته اين فرصت مغتنمی بود تا انگاره‌های نظری فرهنگی سياسی وی نقد و بررسی شود و پروسه بحث و گفتگو به همان نقطه هدايت شد. اين گفت و گو در زمستان 78 به انجام رسيد كه به دليل نامساعد بودن وضعيت جسمی وی و عارض شدن پاره ای از اختلالات دماغی ناشی از بيماری پاركينسون، بر ايشان پس از يک ساعت در نيمه راه رها شد. اما اين رها شدن مانع از آن نشد که گاه به گاه به ديدار خلخالی نروم. ديدارهای کوتاه و بلند خصوصی زيادی که حتا گاه از اصلی ترين محافظانش می خواست که از اتاق بيرون بروند تا در تنهايي صحبت کنيم، ميان من و او در همين زمستان صورت بست.
پرسش هایی را در آن ديدارها پيرامون چرایی و چگونگی اقداماتش در ابتدای انقلاب طرح می کردم؛ بدون آن که او آشکارا به عنوان موضوع پروژه ای تحقيقی تلقی گردد و اين تلقی او را در قالب های رسمی محدود کند، کوشيدم وی را از حيث روانی، تحول در افکار سياسی، نوع نگاه اجتماعی، مبداء و مقصد نگرش وی نسبت به پديده های گوناگون و . . . بسنجم. بسياري از اين گفتگوها محسوس و نامحسوس ضبط شده که دستمایه اصلی ارزيابی من از کاراکتر شيخ صادق خلخالی، کاراکتری پارادوکسيکال و تماشایی، به شمار می رود. کسی که همواره جرأت اعمال خشونت را داشت، ليکن هيچ گاه شجاعت بيان حقيقت را نداشت، اما سلوک ويژه ای در اين سالهای انزوا پیداکرده بود که بخشی از آن در گفتگوی حاضر بازتابانده شده و بخش ديگرش را شايد در هنگامی دیگر، به مناسبتي ديگر و همراه با ديگر متون مرتبط در کتابي مستقل به چاپ رسانم.
گفتگوی سومی هم پس از آن ديدارها، که در آغاز بهار شروع ولی تا يک سال و نيم بعد رها شد، در ميان بود. آن گفتگو ابتدا به سفارش ماهنامه ای سياسی که توقيف شد و ديگر نور آفتاب طبع به روی خود نديد، در خرداد 1380 به صورت تلفنی انجام شد که نزديک به چهل و پنج دقيقه بود. چهل و پنج دقيقه ای که حاصل سه بار تماس بود، چرا که خلخالی ديگر نمی توانست تقريبن بيش از پانزده دقيقه در ساعت، گوشی تلفن را در دست گيرد و بيماری پارکينسون لرزه ای بر اندام او انداخته بود که صدايش نيز به درستي شنيده نمي شد.
کاملن مشهود بود که وضع جسمی و روانی وی، در قياس با يک سال و اندی پيش از آن، به شدت وخيم تر شده بود و با آن که خوب مرا مي شناخت در پايان گفت و گو گفت "بابا چرا چند جلد از اين کتاب ما که چاپ کردی و اين همه پول درآوردی را به خودمان نمی دهید؟ پس آخه من چکاره ام، هان ؟ اين دفعه آمدی يک پنجاه جلد بردار بيار . . ." خلخالی ديگر حواسش توان پيشين را نداشت. خودش همان ابتداي مصاحبه چندبار گفت "من ديگر حواسم سر جايش نيست. بعضی چيزها را يادم نمی آيد. مثلن الان يه حرفی را با فلان روزنامه می زنم بعد اصلن هرچی فکر می کنم يادم نمی آيد که گفته باشم . . . !" . خلخالی اينجا صادق بود. او حتا از ياد برده بود که مهدی بازرگان از دنيا رفته، حتا يادش رفته بود که بازرگان را در خاطراتش خائن ناميده و با من از انقلابی گری و صداقت و تدين او سخن می گفت. خلخالی در اين از ياد بردن ها البته خيلی لحظات را به ياد داشت. او هنوز به ياد داشت که پسر پانزده ساله ای را به سبب خواندن روزنامه ارگان مجاهدين خلق شخصن در خيابان منتهی به منزلش اعدام کرده است! می گقت "تازه بود که حاکم شرع شده بودم و بنا داشتم تا با منافقين قاطعانه برخورد کنم. برای خيلی از همکارانم سوال بود که چگونه می شود اين ها را سر جايشان نشاند. عصر از پيش امام برگشته بودم و با همراهان و همکاران و محافظانم قرار بود شام را در منزلم بخوريم. داشتيم می آمديم داخل کوچه منزل که از شيشه ماشين ديدم دوتا بچه پانزده شانزده ساله گويا مخفيانه چيزی با هم رد و بدل کردند. دستور دادم بگيرند و بگردندشان تا ببينم ماجرا چيه. خودم از کيف پسره اين روزنامه مجاهدين را در آوردم. يادم هست فاميلش شريعتی بود از خانواده های اسمی قم. همانجا پسره را با گلوله زدم و به همراهانم گفتم اين جوری بايد با اين جانوران برخورد کرد!" خلخالی درست می گفت. امين شريعتی پانزده ساله به دست او اعدام انقلابی شد و در حالی که به خانواده اش گفته بودند فلان روز از زندان آزاد می شود، جنازه نوجوان تحويل خانواده اش شد. به سالی نرسيد که مادرش دق کرد و مرد و پدرش راهي دارالمجانين شد. خلخالی گویی با لحظاتی چنين زندگی می کرد.
در لابه‌لاي گفتگوی سوم نكاتی نهفته است كه پس از درج قسمتي از آن در شماره صفر ماهنامه ادبی پروين با عنوان "گفتگو با صادق خلخالی درباره كتاب خاطرات" و نقل آن در روزنامه حيات نو و سايت‌های اينترنتی واكنش های متفاوتی را برانگيخت. فارغ از نقد و بررسی هایی كه بر گفتارهای وی صورت گرفت، فضل‌الله صلواتی، نماينده مردم اصفهان در دوره اول مجلس شورای اسلامی و سردبير سابق هفته نامه نويد اصفهان، توضيحی را در پاسخ به يكی از خاطرات خلخالی پيرامون ماجرای اعدام چهار دكتر اصفهانی، برای نگارنده ارسال داشت. به سبب حائز اهميت بودن اظهارات صلواتی از حيث تاريخي، توضيح وی را ضميمه اين مطلب می خوانيد.
اما آخرين گپ و گفت تلفنی من با خلخالی، در هنگامه ای بود که شيرين عبادي دو روز بود که جايزه معتبر جهاني صلح نوبل را از آن خود کرده بود. خلخالی به آرامی سخن می گفت و سخت در بستر بيماری بود. او با تکيه بر حافظه از دست رفته اش به سختی مرا شناخت و چنان سخن گفت که گویی می دانست ديگر از اين بستر بر نمی خيزد. به شوخي گفتم نمی خواهيد در پيامی اهداء جایزه صلح نوبل به شيرين عبادی را تبريک بگویيد؟ او گفت اين نوبل که می گويند حالا چی هست. اگر تلاش برای صلح و دوستی و انسانيت بوده که من از همه بيشتر زحمت کشيدم. پس چرا کسی از من تقدير نکرد؟ چرا جايزه را به من ندادند!" درباره مرگ، خيلی ناخود آگاه با وی چنین سخن گفتم که يادتان می آيد گفتيد و نوشتيد که از مرگ در رختخواب بيزاريد و هنوز نمی دانيد پايان ايام انزوا چگونه خواهد بود. او انگاری که جدی گفته باشد، چنین ناله کرد که "مگه نشنيدی که می گويند آدم از هرچی بدش بياد، همون به سرش می ياد . . ."
اگر لحن ابن گفتگو گاه پاره پاره به نظر می رسد و تقدم و تأخرها نيز در مقاطعی از نوای منطقی خود اندکی فاصله گرفته، دليل آن عمر پنج ساله ديدار های من با شيخ صادق خلخالی است. اين متن كه بدون تفكيک گفتگوها به صورت به هم پيوسته تحرير شده، در انتظار چاپ در دو كتاب به سر می برد. نخست كتاب تراژدی خيال انديشان كه روايت نگارنده از ديدارهای گوناگون با اولين حاکم شرع کل محاکم اسلامی و انقلابی ايران است و ديگری در سومين مجلد از خاطرات اولين حاكم شرع كل دادگاههای انقلاب اسلامی است كه گويا حاوی مجموعه كامل گفت و گوهای وی با روزنامه نگاران و نمايندگان رسانه های داخلی و خارج است.

متن مصاحبه
پيام فضلي نژاد: بدون شک اين مصاحبه، محاکمه نخواهد بود، چرا که فضای گفتمانی آن متفاوت است. بنابراين من می خواهم مبنا و معنای گفتگو و فرض راهبری آن را بر اين اساس بگذاریم که اين بار شما دفاع می کنيد در برابر پرسش های صريح من. يعنی کسی که همواره محاکمه می کرده و به هيچ کس پاسخگو نبوده ولی حالا که بنا نيست محاکمه شود، آمده تا پاسخگو باشد، در برابر يک ناظر رسانه ای شفاف و صريح سخن بگويد و اگر می تواند در فضای این گفتمان به جای بافتن کلياتی، به روش استدلالی از خود دفاع کند. قضاوت درباره اين مصاحبه را نيز چون همیشه، به خوانندگان آن وا می نهيم؛ موافقيد؟

صادق خلخالی: خب البته اين هم يک جورش هست، اما خوانندگان شما چون آگاهی ندارند، شايد نتوانند درست قضاوت کنند، ما که ديگه داريم کم کم خودمان را برای عدل الهی آماده می کنيم . . .
(لامصصب داشته از دنیا می رفته ولی هنوز ملت رو نادان و خودش را علامه و متخصص می دونسته!! یعنی این همه شعور نداشته که خوانندگان این متن مخاطبینی خاص و از قدرت تشخیص نیک و بد در این حد برخوردار هستند.)
حالا اگر حداقل متوسط شعور و درک استدلالی و استقرایی را برای مخاطبانمان قائل شويم، اتفاقی نمی افتد. حداقل برای يک بار که شده همچين اعتمادی را شما بکنيد، يا به تعبير ديگر اين مجاهدت را . . .
صادق خلخالی: خوب ما هميشه به اين مجاهدت علاقه داشته ايم. ديدی که روی رساله ام هم نوشته ام فقيه مجاهد، در صورتی که می توانستم بزنم فقيه عاليقدر . . .
(مثال ماست و دروازه ازین آشکارتر؟ این که خوانندگان از درک و شعور کافی برای شناخت چنین هیولاهایی صلاحیت علمی دارند را با سادگی، تواضع و مثلن شکسته نفسی خودش، کنار هم قرار داده، اولی واقعیت ولی دومی فقط ادعای پوچ و دغل!)

پس اگر اجازه بدهيد با اين فرض گفتگو را آغاز کنيم؟
صادق خلخالی: کدام فرض؟

فرض را بر دفاع مستدل و شفاف از برخی ابهاماتی که مطرح می کنم بگذاريم . . .

صادق خلخالی: حالا بگو ديگه، اين همه صغری و کبری نچين، خسته شدم. من دو تا عمل کردم، يکی فتق همين امسال (1377)، يکی هم قلب. حالم زياد خوش نيست.

پس من شروع می کنم با همان فرض. شما از سوی پاره‌ای روشنفكران دينی و غيردينی متهم به تلاش برای حاكميت و سيطره جزم انديشی دينی و گونه ای توتاليتاريزم در آغاز انقلاب 57 بر گستره فرهنگ و هنر هستيد. می گويند پيش از انقلاب در زمره طيفی بوديد که هنر مدرن و بالاخص سينما را از مظاهر فساد می شناختيد و از اين رو همواره در برابر حادثه آتش سوزي سينما ركس آبادان در نمايش آخرين سانس فيلم گوزن‌ها (مسعود كيميایی) در بيست و هشتم مرداد 57 كه سيصد و هفتاد نفر در آن كشته شدند، سکوت كرديد. برخی نيز گفته‌اند پس از انقلاب با تسامح از كنار دلايل و مستنداتی كه بانيان حقيقی آن آتش سوزی فاجعه آميز را رسوا می كرد، گذشته ايد. آنها مايلند چنين بنمايند كه در آن هنگام كه می توانستيد مسببان حادثه را محاكمه كنيد، ‌به سبب برخي از ملاحظات سياسی حكومت انقلابی، حقيقت پوشی كرده‌ايد. بر اين ادعاها به چه ميزان می توان انگشت اعتبار نهاد؟

صادق خلخالی: اين‌ها سراپا دروغ ‌هایی است كه دشمنان انقلاب برای مخدوش كردن چهره عدالت و قضاوت آن به هم می بافتند. من در مورد پرونده اميرعباس هويدا هنگامی كه فهميدم مهدی بازرگان می خواهد نظر بعضی از فقها و مراجع را تغيير دهد تا دادگاه را زير فشار بگذارند که او اعدام نشود، لحظه ای مسامحه نكردم و بی درنگ او را كشتم. اهل رشوه هم نبودم. هويدا يک ميليون دلار رشوه پيشنهاد كرد تا دو ماه اجرای حكم او به تاخير افتد. احمق خيال می كرد مرحوم سيد احمد خمينی به داد او خواهد رسيد. در زمان رياستم در دادگاه انقلاب اسلامی پرونده ای را پيرامون حادثه آتش سوزی سينما ركس آبادان به ياد ندارم. در كار قضاوت هم برای من ملاحظات سياسی مطرح نبود. هر كس را كه تشخيص می دادم خائن به ملت و اسلام است اعدام می كردم. آنها بايد دلايل خود را برای مطرح كردن چنين اكاذيبی بگويند . . .

می دانم كه هيچ ملاحظه سياسی و ملی و بين المللی برای شما مطرح نبود. مقتدرانه بر عقيده خود پای می فشرديد. آن هنگام كه در قوانين حقوقی اكثر كشورهای دموكراتيک و ايدئولوژيک دنيا حق استفاده از وكيل برای متهم مسلم و در بسياری از موارد اجباری بود، شما گفته بوديد "در قوانين شرع و الگوی اسلامی نداريم كه كسی بتواند برای خود وكيل انتخاب كند." اين اظهارات را حتا برخلاف مصلحت ملک و ملت در آن برهه تلقی كرده اند. اما گويا آن هنگام مصلحت انديش شديد كه دريافتيد آتش سوزی سينما ركس آبادان نسب از اسلاف و اخلاف فدائيان اسلام می برد. کساني که شرکای سياسی و عقيدتی شما محسوب می شدند.

صادق خلخالی: اين ها سراسر مزخرف است. من هيچ شريک سياسی عقيدتی نداشتم. اين تحليل ها برايم گنگ است.

می گويند در جلسه ای خصوصی پس از آن كه دستور توقيف فيلم قيصر مسعود كيميایی را صادر كرديد،‌ گفته ايد فيلم گوزن‌ها (مسعود كيميایی) يک فيلم ضدديني و ضدانقلابی است.

صادق خلخالی: بله. فيلمی كه حج كردن را با نشئه شدن يک معتاد يكسان دانسته است، ضدديني است. صريحن هم ضددينی است و با تساهل هم نمی توان با آن روبرو شد. منتها در آن موقع مجازات عوامل اين گونه آثار مبتذل برای من در اولويت نبود. اگر چه اين‌ها هم مفسد بودند. اما مفسدين فی الارض ديگر هم بودند كه خشم انقلابی مردم، مرگ آن‌ها را می خواست.

در ابتدای پرسش‌هايم اشاره كردم كه حادثه آتش‌سوزی در حالی كه هفتصد نفر در سالن سينما حضور داشتند در واپسين نمايش فیلم گوزن‌ها رخ داد.

صادق خلخالی: خب داد که داد! اين‌ها دلايل و قراين مناسبی نيست. اين عمل از مسلمانان واقعی بر نمی آيد كه حتا در هنگام نمايش فيلمی ضددينی، صدها انسان را به كشتن دهند. اين گونه از سينما را به عنوان مظاهر فساد می شناختيم، اما حكم عوامل توليد كننده آن از حيث جزایی با حكم تماشاگران آن تفاوت بسيار دارد.

حالا هواداران فدائيان اسلام هم که معلوم نيست واقعن مسلمان باشند. آنها هم بر مبنای اين تئوری که هدف وسيله را توجيه می کند، می انديشيدند و شايد آتش زدن سينما رکس را طبق انديشه و روش خود، حتا شرعن مجاز می دانستند.
صادق خلخالی: مردم الان چه جوری فکر می کنند؟

درباره چی؟

صادق خلخالی: درباره همين سينما رکس.

تعابير گوناگونی هست. تعبير غالب اين است که به هرحال حادثه آن آتش سوزی فاجعه بار مسئله پيچيده ای است که حقايق آن پنهان مانده است. شما هم يکي از متهمان کتمان حقيقت فاجعه سينما رکس نزد مردم در افکار عمومی محسوب می شويد.
صادق خلخالی: خب البته من که در آنجا نبودم که ببينم کار کی بوده و چکار کردند و نکردند. ولی الان که می گوييد چيزهایی يادم می آيد. اين عملی که کردم البته خيلی حافظه ام را مختل کرده است. حالا پارکينسون هم دردسرهای ويژه اش را دارد. اما واقعن زياد از اين ماجرای سينما رکس سر در نمی آورم. چيزی هم يادم نيست. کاغذها را نگاه می کنم، چيزی ديدم برايت می گويم . . . با همين اوصاف حكم عوامل توليد كننده فيلم‌هایی كه مصداق فساد شناخته شوند، از نظر شما چيست؟

صادق خلخالی: يک حكم واحد ندارند. ابعاد فساد بايد بررسي شود. مسلم است فيلم سازی كه يك فرضيه الهی مثل حج را با احوال يک معتاد يكسان دانسته است، مجازات سنگين تری دارد نسبت به فيلم سازی كه ابعاد كوچكتری از فساد را به نمايش گذاشته يا فيلمی كه در آن بازيگر مردی با زن شوهر داری جلوی ديدگان مخاطب آميخته و عمل زنای محسنه مرتكب شده، یا فيلم ديگری كه فقط به لحاظ روابط عادی بين بازيگران مبتذل شناخته می شود. كيفيت اجرای حكم الهی متفاوت است. اگر فرصت می يافتم، پس از مجازات سران رژيم فاسد گذشته، برای احيای هنر اسلامی، همه عوامل توليدات فساد هنری دوران طاغوت را به محاكمه می كشاندم. يک کتاب هم ديديد که من راجع به عرفان و هنر اسلامی نوشته ام.

بله. البته شما در آستانه استقرار حكومت انقلابی، فيلم قيصر را توقيف كرديد.

صادق خلخالی: بله، فيلم قيصر برخلاف فيلم گوزن‌ها فی حد ذاته مشكلی نداشت. اما در آن برهه زمانی احتمال فتنه انگيزی هایی در استفاده از آن وجود داشت كه صلاح ديدم نمايش آن متوقف گردد. خود کارگردانش هم که همان اول انقلاب بچه هاي کميته ظاهرن خمره شراب گيری و عرق کشی و دويست سيصد گرم ترياک ازش گرفته بودند.

اين اتهامی که می گوييد درباره آقاي کيميایی تا جایی که من می دانم در جایی ثبت نشده ولی به هر روی فيلم قيصر در پايان دهه چهل، ريشه های مورد تجاوز قرارگرفته یک جامعه، يک فرهنگ و مردمش را باز می گفت و همراه با فيلم گاو  از داريوش مهرجویی، آغازگر موج نو سينمای ايران محسوب می شدند. گوزن‌ها البته محبوب‌ترين، هنرمندانه ترين و سياسی ترين اثر مسعود كيميایی است. تلقی ضددينی شما از گوزن‌ها برايم گنگ است. اين اثر از آثار بسيار معدود سياسی است كه ضمن بيان علنی و آشكار مبارزات انقلابی زمانه، ارزش هنری دارد. فيلمی بود كه از سوی ساواک هم توقيف شده بود و عوامل پديد آورنده اثر بازداشت شده بودند.

صادق خلخالی: درباره توقيف فيلم در ديكتاتوری شاه ساواكی ها بايد توضيح بدهند. اما ما فيلم را توقيف نكرديم. در اين مورد اگر راست می گويند چرا نمی روند آنها را محاکمه کنند؟

البته گوزن‌ها در هنگام استقرار حكومت انقلابی در سينماها نمايش داده نمی شد.

صادق خلخالی: به هرحال توقيف فيلم‌ها در زمان شاه به وسيله ساواک نشانگر گوشه ای از جنايات آنهاست. برخورد قهری با هنر و هنرمندان راهكار پسنديده ای نيست.

توقيف فيلم قيصر در آستانه استقرار حكومت انقلابی استفاده از همين راهكار ناپسند بود.

صادق خلخالی: ساواک در توقيف فيلم ها ملاحظات امنيتی را لحاظ می كرد. مثلن به خيال آنها فیلم گوزن ها ضدسلطنت بود. ما حكومت سلطنتی نيستيم. بيدی نيستيم كه با اين بادها بلرزيم. صاحب حكومت ما خداوند است و فيلم های سينمایی اگر مخالف اين رويه نباشد، بلااشكال است.

از کجا بايد بدين استنباط رسيد که فيلمی مخالف رويه الهی است؟ چه معياری اين رويه را مشخص می کند؟

صادق خلخالی: خب فقها چکاره اند؟! اگر اين کارها را نکنند که ول معطل اند . اين ها کار می کنند و سينما را اصلن در نظام اسلامی آخوندها می توانند درست کنند.

يعنی فقط روحانيون در جمهوری اسلامی فيلم بسازند؟

صادق خلخالي: نه، اگر ديگران هم بسازند طوری نيست.

پيش از انقلاب 57 سينماي ايران صاحب طلايه هایی شد كه از آنها با عنوان موج نو ياد می شد. انقلاب اسلامی سبب تزلزل و نابودی موج نوی سينمای ايران شد. چرا که ادبياتِ ايدئولوژيکِ خواسته حاكميت، بر شئون گونه گون زندگی مردم افتاده و پهن شده بود و توجيهش را از پديده انقلاب و صفت اسلامی آن می گرفت.

صادق خلخالی: انقلاب الحمدالله توانست بسياری از ميراث‌های ديكتاتوری شاه را نابود كند.

اما سينماگران پيشرو و آفرينندگان موج نو سينمای ايران همسنگ مبارزات مردم و زمانه فرايند هنری می ساختند.

صادق خلخالی: هر موجی كه تعلق به ديكتاتوری شاه بود بايد نابود می شد. پس برای چه انقلاب شد؟ قرار نبوده سنت‌های هنری پيشين برقرار بماند. يک عده هم مردم فريب بودند و می خواستند خودشان را در صف مبارزات مردم بياورند. شب‌ها عرقشان را می خوردند و اسم پيشرو بر خودشان گذاشته بودند. فيلم‌هایی كه در آنها زنا و لواط می شد، پيشرو بودند؟!

در كدام يک از آثار سينمايي پيش از انقلاب 57، لواط را به نمايش گذاشته‌اند؟

صادق خلخالی: در همين فيلم قيصر كه می گوييد آغازگر موج نو است. يادم هست با دختر فيلم زنا می شود. اين مخالف اسلام و تربيت دينی است. سوژه كردن تجاوز به ناموس مردم كجا در مبارزات اسلامی مردم، ضدرژيم شاه بود؟! اين ها تحليل های گمراه كننده است كه حقيقت سينمای قبل از انقلاب را كتمان می كند.

پرسش من مصداق ادعای شما پيرامون نمايش لواط در سينمای پيش از انقلاب 57 بود!
صادق خلخالی: من قبل از انقلاب همش تبعيدم می کردند اين شهر و آن شهر. البته بيکار که می شديم از مطالعه و تحقيق، تلويزيون نگاه می کرديم ، ولي پيش نيامد که اصلن سينما برويم. حالا شايد خيلی ها باورشان نشود که من تو عمرم سينما نرفتم، ولی فرصتی پيش نيامد که بريم داخل اين سالن ها. فيلم ديده ام، اما از تلويزيون بوده. بعد هم من بيكار نبودم كه بر سينمای فاسد آن دوره دقيق شوم و آمار بگيرم كه در كدام فيلم‌ها لواط شده و در كدام فيلم‌ها زنا. كليت آن سينما چنين بود. عده فراوانی از هنرمندان فاسد رژيم گذشته عفو شدند و اكنون كه آزادی ها گسترش يافته حتا آن بازيگری كه در ابتدای پيروزی انقلاب اسلامی متهم به زنا بود با شروطی در سينمای ايران فعاليت دارد.

کدام بازيگر متهم به زنا بود؟
صادق خلخالی: همين که . . . موی سرخ را بازی کرده . . . .
مو سرخه منظورتان است، آقای ايرج قادری؟!

صادق خلخالی: آهان، همين آقا را آوردند پهلوی من. تعريف کردند که چه کار کرده با اين زن های تو فيلم. حکمش اعدام بود، اما شانس آورد که چی شد اعدام نشد يا پشيمان شدم. آزاد شد و البته اين آزادی موهبت مقدسی است كه فاسدين و فاسقين نبايد آن را به ابتذال بكشانند و به وسيله آن ارزش های انقلابی را نابود كنند. برای حفظ اين ارزش‌ها جامعه به خلخالی ديگری نياز دارد و عرصه فرهنگي و هنری ايران بيشتر تشنه اين امر است.

اما ارزشها را نمی توان ثابت دانست و همواره عوامل مختلفی سبب می شوند كه ارزشها تغيير كنند. انقلاب و پروسه تحول می تواند در تغيير و توسعه ارزشها موثر باشد. ساموئل هانتينگتون می نويسد "يک انقلاب، متضمن تغييرات كامل و سريع در ارزشها، ساختار اجتماعی، نهادهای سياسی، خط مشی های حكومتی و رهبری سياسی اجتماعی است." از ديگر سو می بينيم كه اساسن به دنبال تحولات رخدادهای مهم اجتماعی، بازبينی و بازآفرينی ارزشها مطرح می گردد. فرايند بازبينی و بازآفرينی گاه ساليانی پس از فروكش كردن تب انقلاب برای جامعه انقلاب كرده حادث می شود. مثلن پس از جنگ جهانی دوم، بسياری از آنان كه در جنگ شركت داشتند، نياز مبرم به بازسازی ارزشها را مطرح كردند و به نوعی فلسفه فرهنگی خود را زير سوال می بردند. از نيمه دوم دهه هفتاد ايران شاهد فرايندی مشابه بود.

صادق خلخالی: ما نيازمند نظريه های هانتينگتون و . . . نيستيم. اسلام فلسفه و نظريه عرصه های مختلف زندگی است. برای تحليل جامعه مان به تحليلهای عوامل استكبار نيازی نداريم. توحيد، عدالت، نوع دوستی و . . . نزد اسلام ارزش است و نيازی به بازنگری و بازسازی هم ندارد. ارزشهای انقلابهای حقيقی هيچ گاه رنگ نمی بازند و از بين نمی روند. اين انقلابهای مادی در شرق و غرب بودند كه پس از گذشت زمانی ارزشهای شان مورد ترديد واقع شد. انقلاب اسلامی، انقلاب مادی نبود. يک انقلاب معنوی حقيقی بود.

شما می پنداريد پس از گذشت دو دهه از انقلاب 57، آن ارزشها هم چنان در متن جامعه حضور خواهند داشت، اما . . ؟

صادق خلخالی: اما و اگری وجود ندارد. ارزشهای انقلابی كه در جامعه ما از بين نمی رود. ارزشهای انقلابی ما وامدار دين اسلام است و اين وامداری راز جاودانگی آن ارزشهاست.

من از ورود به مبحث ايدئولوژيک بودن يا نبودن انقلاب 57 اجتناب می كنم، چون خطه پرخاری است كه به سادگی نمی توان از آن بيرون آمد. از باب تحليل تئوريک ارزشها و اعتقاد به ذهنی بودن ارزشها به صورت مسئله می نگرم.

صادق خلخالي: ذهنی بودن ارزشها يعنی چه؟

يعنی باور داشته باشيم كه ارزشها چه در حوزه خوبی، زيبایی و چه در حوزه حقيقت، از فرد به فرد از گروه به گروه از يک عنصر به عنصر ديگر متفاوت است. ارزشها بر پايه احساس، عاطفه، تمايل و عدم تمايل شكل می گيرند. جرج سانتايانا می گويد "ارزش جدا از خشنودی هایی كه ايجاد می كند وجود ندارد." دوايت پاركر هم در اين باره معتقد است که " ارزشها به طور كامل به دنيای درونی ذهن تعلق دارند و برآورد تمايلات يک ارزش واقعی است."

صادق خلخالی: اين ها تعاريف دينی نيست. ما استنادمان بايد به فقه باشد. مثلن وقتی من می گويم آزادی سينمایی تا آنجا برای من ارزش است كه به دين اسلام ضربه نزند، اين يک تعبير درون دينی است. اگر قرار باشد هركس در ذهن خود فكركند كه فلان چيز باارزش و فلان چيز بی ارزش است و كسي ديگر چيز ديگری فكركند كه يگ بلبشوی بزرگ به راه می افتد. داوری اشخاص كه نمی تواند چيزی را بی ارزش يا باارزش كند. ما در زمينه سينما معتقديم كه فيلمهای سكسی مغاير ارزشهای اسلامی هستند. زنا و لواط را نبايد نشان داد. نبايد آب و رنگ زنان در سينما به گونه ای باشد كه جوانان به راه استمناء كشيده شوند. اينها خيلی ملموس است، كسی نمی تواند در ذهنش خيال كند كه فيلمی كه زنا را نشان می دهد، ضدارزش نيست. می تواند؟!

اگر فیلمی با نشان دادن زنا یا لواط آن را تقبیح کند، آن هنگام حکم را چه می پندارید؟
صادق خلخالی: من مثلن همچین چیزی که شما می گویید را واقعن ندیدم.

برای این که خودتان می گویید اصلن پایتان تا به حال به سالن سینما نرسیده است، لاجرم تماشاگر حرفه ای نیز نبوده اید.

صادق خلخالی: خب این چه ربطی دارد؟ نمی شود که فیلم سکسی بسازند و آخرش مثلن بگویند به زن فیلم که خیلی خری و بعد بگویند این تقبیح کرد سکس را، پس خوب است بگذاریم جوان و نوجوان و . . . ببینند. نمی شود.

پیام فضلی نژاد: در گستره هنر مطالبات مردم از نيمه دوم دهه هفتاد رنگ متفاوتی به خود می گيرد و بی پروا در سينما خواستار گشايش باغهایی از لذت بصری می شوند.

صادق خلخالی: حالا این باغ ها را کی دستور داده ببندند؟
پیام فضلی نژاد: کدام باغ ها را؟

صادق خلخالی: همین هایی که می گویی مردم می خواهند باز بشود؟
پیام فضلی نژاد: نه، باغ که نبوده به این معنا! توضیح خواهم داد. با طرح نظريه كثرت گرایی، فرهنگ و هنر یک فلسفه ديگری نزد مولدان و مخاطبان می یابد. بخشی از نگرشها حتا در حوزه روحانيت نسبت به انديشه ها وروشهای حوزه های فرهنگی نوسازی می گردد و سياست ممنوعيت فرهنگی رنگ می بازد. در فضای نوينی كه مطالبات نوينی آفريده، پديده های مستحدثه فراوانی خودنمایی می كند كه نيازمند گشايش های فقهی روحانيت مدرن ايران است.

صادق خلخالی: اين حرفهايت را مقداری قبول دارم، اما هيچ كدام از مسئولين فرهنگی به ما مراجعه نكرده اند تا برايشان گشايش فقهی كنيم. مسايل فرهنگی هنری از ابعاد پيچيده و گسترده ای برخوردار است و بهبود آن از عهده و توان كارشناسان كنونی ايران خارج می باشد. البته وزارت فرهنگ و هنر، ايران را منطبق بر قرآن و سنت های اسلامی می كند، ليكن برخی با ايجاد شبهه های ارزشي آن را با بن بست روبرو می سازند.

پیام فضلی نژاد: كدام شبهه های ارزشی انسداد آفرين است؟

صادق خلخالی: مثلن می گويند عطاالله مهاجرانی اسلام را نمی شناسد. ضددين است. یکی از این دیوانه هایی که تو حوزه گاه پیدا می شوند گفته بود مهاجرانی در سیا سرویس اطلاعاتی آمریکا کار می کند. اصلن مگر شوخی است، یارو نباید حداقل اگر این کار را می کنه دو سه بار در سال به ادارش بره؟

پیام فضلی نژاد: یعنی بره داخل ساختمان سرویس اطلاعاتی اش؟
صادق خلخالی: بله. این ها کار و زندگی دارند.

البته لازم نیست که مامور اطلاعاتی امنیتی الزامن به ساختمان سازمان مطبوعش برود. شما که با این ساختارها باید آشنا باشید. ولی قطعن ما چه با منش وزیر فرهنگ موافق باشیم و چه مخالف، نمی توانیم اتهامات بی اساسی را که به قول شما برخی دیوانگانی که گاه داخل حوزه علمیه و جاهای دیگر پیدا می شوند را طرح کنیم.
صادق خلخالی: خلاصه اين طور نيست که راجع به مهاجرانی می گویند. راه عطا الله مهاجرانی، اين سيد جليل القدر، يكی از بهترين راههاست. او خودش اهل قلم است، درس مقدمات خوانده و اصلن يكي از طلبه هاست. ولی متاسفانه اذيتش می كنند و این جناح ها می گويند ارشاد هم بايد در دست ما بوده باشد.

پیام فضلی نژاد: جناح چپ يا جناح راست؟

صادق خلخالی: فرقی نمی كند. به هر حال اگر ارشاد را به دست اينها بدهيد، می بينيد اوضاع مطابق سليقه پيغمبر در نخواهد آمد.

پیام فضلی نژاد: مشخص نمی كنيد كه وزارت فرهنگ ارشاد اگر به دست چه كسانی داده شود، اوضاع مطابق سليقه پيغمبر در نخواهد آمد؟
صادق خلخالی: مشخص است. جناحها. جناحها كه درد دين ندارند. درد قدرت دارند. ارشاد را نبايد به دست همين ها داد.

عطاالله مهاجرانی هم عضو شورای مركزی حزب كارگران سازندگی است و در جناح بندی سياسی كشور جای می گيرد.

صادق خلخالی: حالا اين را من نمی دانم و به من هم مربوط نيست. ايشان دلش خواسته و به آن جا رفته است. من هم به مجمع روحانیون مبارز رفته ام . خب خلاصه هر کی یک جا باید برود دیگر.

پیام فضلی نژاد: البته لزومی ندارد هر کی یک جایی برود!

صادق خلخالی: خب مثلن اگر بروند به مجمع روحانیون مبارز بهتر است و معلوم است در خط انقلابند و . . .

پیام فضلی نژاد: کارگزاران سازندگی و جبهه مشارکت ایران در خط انقلاب نیستند؟

صادق خلخالی: من اینها را درست نمی شناسم. حالا انقلاب هم که یک خط ندارد که بگوییم همه در آن باید باشند، چند خط دارد که روحانیون مبارز هم که ما هستیم و مجاهدت کرده و می کنیم در آن خط هاست. چی می گفتم؟

پیام فضلی نژاد: گفتگو پیرامون عملکرد آقای عطالله مهاجرانی بود و این که گفتید وزارت فرهنگ را نباید دست جناح های سیاسی کشور داد . . .

صادق خلخالی: خب مهم اين است كه هنر پس از حماسه دوم خرداد 76 طريقه تعالي را طی كرده و اگر رويه كنونی را ادامه دهد به جاودانگي نائل خواهد شد. توسعه هنری ای كه موازی با توسعه سياسی و توسعه فرهنگی در پيش گرفته شده از چهارچوبهای عقيدتی و اسلامی محكمی برخوردار است. از آن رو كه اهل قلم، اهل هنر و اهل دين در راس مسئوليتها قرار گرفتند، اسباب خوشحالی برای فقها و ما مراجع عاليقدر فراهم شد. اگر چنين نبود روزگاری می رسيد كه فضلا می گفتند فاتحه اسلام را بايد خواند. با اين حال متاسفانه هنوز دار و دسته مهاجراني را اذيت می كنند.

پیام فضلی نژاد : همان جناج چپ و راست اذيتشان می كنند؟!
صادق خلخالی: بله، آدمهایی هستند كه مرتب می گويند آن آروزی ما حاصل نشد، حال آن كه آرزوی اينها، آن هنگام حاصل می شود كه فرهنگ به تمام معنا، فرهنگ نماز، روزه، جهاد انقلاب و فرهنگ خواسته های مردم مدنظر گرفته شود. وقتی چنين شد، می بينيم باب آن خيلی وسيع است.

فرهنگ و مفهوم آن و نسبت ذات بشر با آن از ديرباز يكی از دغدغه آفرين ترين گستره ها برای ذهن انسان بوده است. بنياد يكی از پرسمان های اصلی جامعه ايران در دوران كنونی به پرسش از فرهنگ و ماهيت آن باز می گردد. فرهنگ از آن جا كه بر پايه زندگی رشد می كند و از درون زندگانی جمعی موجودی به نام انسان سربر می آورد،خود موجودی است كه زنده وار، زايش و زندگی و مرگ دارد. نكته مهمی كه فرهنگ شناسی به آن رسيده ،اين است كه هر فرهنگ ازآن جا كه يک ساختار زنده است، تناسب تركيب سازه ها برای ماندگاری و كاركرد درست آن ضرورت نام دارد. بدين معنا كه ميان ارزش و اخلاق و جهان بينی و شويه های زندگی و ابزار و وسايل در هر جامعه تناسبی هست و هنگامی كه بر اثر ورود سازه های تازه ذهنی يا مادی تناسبها درهم بريزد، زندگی در فضای فرهنگ، آشفته و پريشان می شود. ورود يكباره سازه های نوين ذهنی و مادی به فضای عمومی ايران، فرهنگ سنتی ما را با چنان بحرانی روبرو كرده كه برای سازگار كردنشان می بايد بافتهای ارزشی و ساختار اجتماعی حوزه های علميه دگرگون شود. فقها و فضلای حوزه های علميه تا چه ميزان دگرگونی بافتها و ساختارها را بر می تابند و آیا تاب و توان تحمل برچيده شدن نهادهای سنتی را دارند؟

صادق خلخالی: يک وقت فرهنگ اميرالمومنين در برابر فرهنگ معاويه قرار است سنتهای گذشته را ويران كند و يک وقت فرهنگ معاويه در مقابل فرهنگ ابوبكر يا عمر و عثمان است. فرهنگ علی، اسلام حقيقی بود و غير از اسلام حقيقی چيزی مد نظر نداشت. لذا در نهج البلاغه چندين بار توصيه می كند كه بياييد و بنشينيم تا مشكلات جهان اسلام را حل كنيم. برخی می خواهند بگويند گه اميرالمومنين يک دقيقه حاضر نشد با معاويه بنشيند. حال آن كه معاويه در مملكت قدرتمند شده بود و می خواست خواسته هايش را پياده كند. علی می خواست جلوی هرج و مرج را بگيرد، و گرنه جلوی فرهنگی را گرفتن كه كاری ندارد. اگر به فرهنگ ازدواج علی و فاطمه نگاه كنيد، می بينيد كه اين فرهنگ، فرهنگ ثروت نبود، فرهنگ شوكت نبود، فرهنگ حقيقی اسلام بود. اين يك الگوی پياده شدنی برای امروز ماست. فرهنگ در جامعه ما بر خلاف رويه پيغمبر است.

پیام فضلی نژاد : اما چند دقیقه قبل شما گفتيد به سبب آن كه ارزشهاي انقلابی ما وامدار فرهنگ اسلامی است،جاودانه می مانند. اين با گفتار كنونيتان تناقض فاحشی دارد.

صادق خلخالی: بخشی از فرهنگ ما بر خلاف رويه پيغمبر است.

پیام فضلی نژاد: كدام بخشهای فرهنگی با رويه قدسی تناقض دارند؟

صادق خلخالي: نكشيدم.

پیام فضلی نژاد: نكشيديد؟!

صادق خلخالی: وظيفه من نبوده كه بروم اندازه بگيريم و ببينم كدام بخشهاي فرهنگی منطبق با رويه پيغمبر بوده وكدام بخش ها منطبق نبوده است. يک نمونه اش همين صدا و سيماست. شخص آقاي علی لاريجانی مشكلات فراوانی دارد كه در دادگاه بايد به آن رسيدگی شود.

پیام فضلی نژاد: چون اسم علی لاریجانی را آوردید و اتهامی را متوجه او کردید، باید استدلالات خود را هم ارائه کنید و مصادیق اتهامی وی را نیز بگویید.

صادق خلخالی: من اسناد از این موجود زیاد دارم. او بلایی سر حاج شیخ صادق تسوجی آورد که در شأن یک انسان مسلمان که نه، اصلن در شأن آدم نبود. می خواستند این بنده خدا را آلت دست قرار دهند و بنشینند و کنارش سینه بزنند. بعد ظاهرن بعدش دیدند این ناجوری دارد و شاید گند کارشون در بیاید و دست از حرکاتشان برداشتند. نه آقای علی لاریجانی، بلکه برادرش محمد جواد نیز صلاحیت ریاست صدا و سیما را ندارند. آن بدبخت که خودش را نابغه کل می داند. چه آبروریزی ای کرد رفت با سفیر انگلیس نشست به فالوده خوردن.

پرسش اصلی من البته پيرامون ورود سازه های نوين ذهنی يا مادی یا فرهنگی بود. دستاوردهای جديد تمدن تكنولوژيک بسياری از بافتها، ساختهای سنتی را دگرگون می كند و اساسن روحانيت تا چه ميزان تاب تماشای برچيده شدن نهادهاي سنتی را دارد؟

صادق خلخالی: من تمدن تكنولوژيک را نمی شناسم. تمدن اسلامی پايه و مبنای زندگی ما ايرانيان بوده و هست. سازه های نو فرهنگی هم تا زمانی كه مخالف تمدن اسلامی نباشد، بلااشكال هستند. منتها منظور شما از سازه های نوين ذهنی يا مادی را درست نمی فهم.

در گسترده فقه اسلامي سازه هاي نوين ذهني يا مادي را ميتوان برابر مسايل مستحدثه دانست. مثلن در حوزه سينما نمی توان هم چنان با استناد به قالبهای سنتي فعاليت كرد و در زمنيه كيفيت نمايش زن مسلمان و . . . بايد به يک نوفهمی همت گمارد. به ديگر سخن براي امروزين كردن و پرداخت واقعگرايانه مناسبات در سينماي ايران، نوسازي اي مذهبي ضرورت دارد. فقه مدرن می تواند هم سنگ سازههاي نوين ذهنی، احكام نوين نيز بيافريند . . .
صادق خلخالی: مثلن چه سازه های ذهنی وارد سينما شده كه بايد احكام نويني صادر كرد؟

پیام فضلی نژاد مطلب پرداخت واقعگرايانه مناسبات ميان زن و مرد در سينما، نمايش بی حجاب زن مسلمان ايراني كه البته به شرط و شروطی آقایان يوسف صانعی و محمد عبایی خراساني، سيد حسين موسوی تبريزی و . . . مجوزشان را از حيث فقهي دادهاند، در زمره اين سازههاي نوين تلقی می گردند . . .
صادق خلخالي: بله. اگر اين آقايان گفته اند كه درست است و می شود . . .

پیام فضلی نژاد: يعنی فيلمساز در اثر هنری خودش می تواند زن مسلمان بی حجاب ايرانی رانمايش دهد؟
صادق خلخالي: زن مسلمان بی حجاب ایرانی را که برای عموم شناخته نشده باشد از طريق سينما و تلويزيون می توان نمايش داد. شناخته شده بودن زن مشكل ايجاد نمی كند. در حقيقت مشكل به محيط باز می گردد و تجويز اين عمل منوط به فريبنده نبودن زن در تصوير است و اين كه آن فيلم اشاعه فحشا نكند. در اين صورت مشكلی ندارد. من خيلی باز فكر می كنم و معتقدم حتا در فيلمهای پيش از انقلاب اسلامی كه زنی به زمين می خورد و مردی دست او را می گرفت و بلند می كرد، در صورتي كه شخصی در آن محيط حضور نداشت، عمل خلاف شرعی رخ نمی داد. حتا دست دادن زن و مرد در فيلم اگر مبتني بر مناسبات مفسده انگيز و هوس بازانه نباشد، بلامانع است. ولي اگر در فيلمی دختری با زينت و آرايش غليظ نمايش داده شد، منجر به اشاعه فحشا می شود و آقايان هر چقدر هم بگويند دخترک مروج فساد نيست، سخنانشان بلااثر است. مثلن اين چهارهزار دختری را كه این هاشمی رفسنجانی برداشته از تركمسنان آورده و اينها را در فيلمها نشان می دهند كه دارند ورزش می كنند،در صورتی درست است كه كمک به رواج مفسده نكند. افعال بايد با خلوص نيت همراه باشد و با كمک همان تمدنی كه گفتيد خيلی از مسايل هنری را می توان حل كرد . . .

پیام فضلی نژاد: كدام تمدن؟! تمدن تكونولوژيک؟!
صادق خلخالی: بله. با همين تمدن در غرب خيلي كارها كرده اند . . .

پیام فضلی نژاد: پيش از اين گفتيد كه تمدن تكنولوژيک را نمی شناسيد.
صادق خلخالی: خب شما گفتید چی هست ، من هم فهمیدم. بعد هم لازم نيست ما روحانيون همه چيز را كه بشناسيم، وگرنه نمی گفتند آخوند ، می گفتند فیلسوف. قسمت های خوب اين تمدن را بايد استفاده كرد. منظورم بخش فنی آن است. آب و رنگ فيلمهای خارجی به سبب همان بخشهاست . اين فيلمها اگر سازنده باشد و برخوردار از اغواگری نباشد می تواند مورد استفاده مسلمانان قرار گيرد. ما نمی توانيم با دست خود اسلام را از بين ببريم كه می خواهيم فرهنگی را از خارج به اين جا بياوريم. خيلی از اين فيلمها سكسی است و بايد مواظب بود. سكس فرهنگ ما نيست و فقهی كه اين مسايل را مجاز می داند، فقه ما نيست. يک عده دنبال منافع خودشان هستند و می خواهند فقه را متناسب با منافع خودشان تغيير دهند. من اين گونه نيستم. من می گويم فرهنگ پياده شود و افرادی هم بيايند از اين فرهنگ استفاده كنند . . .

پیام فضلی نژاد: كدام فرهنگ پياده شود؟!
صادق خلخالی: فرهنگ فريبنده نباشد. فرهنگ آموزنده باشد . . .

پیام فضلی نژاد: تعاريف شما كلی است و ذهن تحليلگر و پردغدغه را با ابهام و انسداد مواجه می سازد. در گروه تعاريف تكوينی فرهنگ، گستره ای را با نام تاكيد بر ايده ها داريم. در همین گستره، "وارد" Ward در يک قرن پيش چنین گفته است. "فرهنگ يک ساخت اجتماعی، يک ارگانيسم اجتماعی است كه ايده ها نطفه آن هستند." در ايضاح نطفه فرهنگ مطلوب و مقبولتان می توانيد مثالی ملموس و ايده وار بياوريد؟

صادق خلخالی: در چه زمينه مثال بياورم؟
پیام فضلی نژاد: در زمينه سينما يک مثال بياوريد. مثلن چه فيلمی منطبق بر ايده های فرهنگی شماست؟

صادق خلخالی: به عنوان مثال شهيد مرتضی مطهری نقدی را بر فيلم محلل (نصرت كريمی) نوشتند. آيةالله مطهری برايم تعريف می كرد كه رفتيم مچ كارگردان اين فيلم را گرفتيم و گفتيم موضوع محلل كه به شما مربوط نيست. شما با اين فرهنگی را می خواهی پياده كنی؟! كارگردان فيلم هم جوابی نداشت . . .

پیام فضلی نژاد: فيلم محلل را ديده ايد؟!
خلخالی: بله . . .

پیام فضلی نژاد: شخصن چه تحليلی پيرامون اين اثر داريد؟
صادق خلخالی: کلن از حيثی موافق سينما هستم و از حيثی مخالف. اگر اشاعه فحشا شود ما مخالفيم. محلل قصد اشاعه فحشا و توهين به دين اسلام را داشت . . .

پیام فضلی نژاد: پرونده ای برای فيلمنامه نويس و كارگردان فيلم محلل بدان جهت كه آن را اشاعه می دانستيد در دادگاه انقلاب گشوده نشد؟
صادق خلخالی: به هر حال قصدمان بود كه با اين جماعت چنان برخورد شود كه ديگر كسی فكر اهانت به مقدسات به ذهنش خطور نكند. سازنده محلل را من بودم اعدام می کردم. به مطهری هم گفتم با چند تا اعدام این ها ادب می شوند و چند سال بیمه ایم. یعنی جامعه بیمه است. اما ایشان زیاد موافق نبود و امام هم از طریق آقای مطهری متوجه شدند موضوع برخوردها را که بنا داشتیم بکنیم و منع کردند . . .

پیام فضلی نژاد: سوال پيشينه من البته هم چنان پابرجاست. آوردن مصداقی ملموس در ايضاح فرهنگ مطلوب و مقبولتان بود . . .
صادق خلخالی: جوابتان را دادم . . .

پیام فضلی نژاد: پاسخ شما بايد ایجابی باشد، نه سلبی . . .
صادق خلخالي: مشخص است. فرهنگ مطلوب اين نيست كه از يک جا درست كنيم و از يک جا باز كنيم. نبايد كلاه شرعي بگذاريم و حقه بازي كنيم. هدف نبايد اين باشد. يک دختر چهارده ساله را زينت و زيور كنيد و لب و صورتش را زنگ و روغن بماليد و سپس وارد صحنه كنيد، اگر هم بگوييد اشاعه فحشا نيست، خود به خود اشاعه ميشود. آقاي وزير ارشاد چه بخواهد و چه نخواهد اين گونه فتنه انگيزي ميشود. من عقيدهام اين است كه هياتي از فقها و دانشگاهيان جمع شوند و موارد مفسده انگيز را مشخص كنند...

پیام فضلی نژاد : درشاكله فرهنگیاي كه مطلوب و مقبول ميشماريد، انتقاد به حكومت چه جايگاهي دارد؟
صادق خلخالي: تا جايي كه مفسده انگيز نباشد...

پیام فضلی نژاد : ميشود شفاتتر آشكارتر اين مرزها را بيان كنيد؟ هم می گویید مفسده انگیز نباشد . . .
صادق خلخالي: مثلن نبايد اركان اسلام و حكومت را مورد تعرض قرار دهند. بايد اين آدمهایی را كه می گويند بايد حد را از بين برد و قصاص را ساقط كرد، سانسور كند . . .

پیام فضلی نژاد: زندان كند يا سانسور كند؟!
صادق خلخالي: سانسور كند . زندان راه حل خوبي نيست. در آزادي هاي نسبي نبايد موازين شرعي را زير سوال برد. آنهايي كه اين موازين شرعي را زير سوال ميبرند چه قصد و غرضي دارند؟ ميخواهند بگويند دين با ذائقه شان جور در نميآيد؟ ذائقه آنها غير ذائقه اسلام است. اسلام ميگويد اين كتاب، اين فرهنگ، اين حكومت جور ديگري باشد. در خارج از ايران هم كشورها از فرهنگ خودشان كوتاه نميآيند. در سوئيس من رفته بودم و سانسور دولتي خيلي بيشتر از كشورهايي بود كه اتفاقن ادعای آزادی هم نداشتند. مثلن آنجا موسيقي را سانسور می كردند،حال آن كه ما خيليیاز موسيقيها را جايز می دانيم . . .

پیام فضلی نژاد: به عنوان مثال در سويس چه موسيقيهايي را سانسور می كردند؟
صادق خلخالي: درست به خاطر ندارم، اما سانسور بود. در حالي كه ما سانسور درچنين زمينه هایی نداريم . . .

پیام فضلی نژاد: اما در حوزه موسيقي، تک خوانی زن برای مسلمانان دارای حرمت شرعی است . . .
صادق خلخالي: اگر مفسده انگيز باشد، خيلي چيزها داراي حرمت شرعي است. اكثر موسيقيها در دين اسلام جايز است. مرحوم فيض كاشانی، شيخ انصاری و . . . آراء سازنده ای درباره موسيقی دارند . . .

پیام فضلی نژاد: درباره موسيقی پاپ چگونه می انديشيد؟
صادق خلخالی: اين موسيقی پاپ اگر منطبق با موازين اسلامی شود، اشكالي ندارد جايز است . . .

پیام فضلی نژاد: در حقيقت شما با رأی فقهایی كه براي موسيقی حرمت قايل هستند مثل مرحوم شاه آبادی و . . . مخالف هستيد؟
صادق خلخالی: من مقصود آن را نمی فهمم . . .

پیام فضلی نژاد: مقصود آراء آن فقها را نمی فهميد؟!
صادق خلخالی: بله؛ مقصودشان را نمی فهمم. بهتر از اين نمی توانم بگويم. موسيقی پاپ و امثال آن هم تا آنجا خوب است كه به فرهنگ ما تعرض نكنند. ما فرهنگمان را به هر قيمتی كه شده، نگه می داريم. آن موقع كه هويدا لخت می خوابيد به او می گفتم كه معلوم است شما اصلن فرهنگ ايرانی و اسلامی را نمی شناسي كه چنين می كنی . . .

پیام فضلی نژاد: روی لخت خوابيدن هويدا در سلول، با همه ابهامها و ترديدهای جدی كه پيرامون آن هست، تاكيد فراوان كرده ايد.
صادق خلخالی: چون كار مخالف شرع و مخالف فرهنگ ما می كرد. پاسداران از ديدن او در آن حالات خجالت می كشيدند . . .

پیام فضلی نژاد: اگر اين ادعا صادق باشد، چه پيشبردی در صدور حكم اعدام او داشته است؟
خلخالي: به هر حال ما می دانستيم هويدا آدم مفسدی است و بدین  گونه حقايق بر ما آشكارتر می شد...

پیام فضلی نژاد: شما با چشمان خود، هويدا را به صورت لخت ديده بوديد كه در سلول خوابيده بود؟
خلخالی: احتمالن ديده بودم. خيلي از حقايق را نمی شود گفت. بايد فكری به حال نان كرد . . .

پیام فضلی نژا : نان چی را ؟!
صادق خلخالی: نان را ديگر.

پیام فضلی نژاد: رزق و روزی را می گوييد؟!
صادق خلخالی: بله. گاه كار به جایی می رسد كه برخی می خواهند ريشه آدم را بزنند به هر قيمتی كه شده. ما هم مجبور می شويم چون پول به ما نمی دهند كوتاه بياييم و برخی چیزها را نگوییم یا بگوییم . . .

پیام فضلی نژاد: شما كه مجاهد هستيد و خودتان نيز لقب فقيه مجاهد را روی رسالهتان آورده ايد . . .
صادق خلخالی: مجاهد هم بالاخره نان می خواهد. حالا چهارتا نمی خواهد، ولي سه تا را كه می خواهد . . .

پیام فضلی نژاد: گفتيد "برخي می خواهند ريشه آدم را بزنند." منظور شما چه كساني هستند؟
صادق خلخالی: گروهه ای فشار! مثلن تا ما حرفی مي زنيم، تهديد می كنند. هتک حرمت می كنند و حيثيت ما را زير سوال می برند. بعد مصاحبه ام با بی.بی.سی و . . . آمدند جلوی خانه فحش و فضاحت کشیدند من را. این مجله صبح را خوانده بودند که بد و بیراه گفته بود که چرا می گذارند مسوولان من مصاحبه کنم. آن مطلب را کردند پیراهن عثمان و گفتند دفعه دیگر مصاحبه کنی می کشیمت. معنوی که خیلی وقت است مرا کشته اند، چی مانده دیگر از من غیر از گوشت و پوست؟ همه آرزو هایم را به گور خواهم برد وقتی می بینم چهارتا جوجه جوون جرات می کنند هر چه از دهانشان در می آید به من بگویند یا مردم مسخره کنند و بگویند فلانی آدم کش بود و پشت فرمان نشسته بود و حکم اعدام سی تا سی تا صادر می کرد . . . .

پیام فضلی نژاد: به خاطر دارم كه شما همواره در برابر پاره ای از اتهامات قرار داشتيد كه در صورت عدم ثبوت هتک حرمت محسوب می گشت. در ابتداي انقلاب 57 شما را از بيماران روانی بيمارستان چهرازی برشمردند.يكی از رسانه های خارجی نيز گفته بود كه شما علاقه به كشتن و خفه كردن گربه ها داريد؟
صادق خلخالی: درست است. دشمنان انقلاب اين اراجيف را برای صدمه زدن به ما به كار می برند. آنها وقتی تاب مقاوت در برابر قاطعيت من نياورند، شروع به ترور شخصيتي كردند. اين ترور شخصيتي را همان ابتداي اعدامها آغاز شد. هر چه روند اين ترور گسترش می يافت می فهميدم كه بايد بر اعدام ها محكمتر بايستم. جوانی در سنندج به من گفت شما عقده اعدام کردن دارید، گفتم اگر این کارهایم عقده است، آره، من عقده ای ام. ما هم در فكر آبروی خودمان بوديم و به آنها جواب می داديم. مداوم كه نمی شد بی آبرويي باشد و آمريكاييها، ابراهيم يزدي و مهندس بازرگان به مرامشان واصل شوند...

پیام فضلی نژاد: مخالفت های اعضاء دولت موقت جمهوری اسلامی ايران و سران نهضت آزادی و جبهه ملی، هم چون دكتر يدالله سحابي با شما پيرامون اعدامهای سران رژيم گذشته بود. يدالله سحابی می گفت اگر آقاي خلخالی نخست وزير را بكشد، نخستوزير كشی باب می شود.

صادق خلخالی: سحابی و بازرگان اين شعارها را می دادند تا دوستان خود را از زندان های انقلاب نجات دهند. هر روز مهندس بازرگان با دارو دسته اش به زندانها می رفت عده ای را فراری می داد. علی رغم همه مواظبت های ما آنها شاپور بختيار را فراری دادند و باعث گريختن خيلی از ساواكيها شدند. يكبار كه بازرگان می خواست هويدا را به بهانه ای از زندان به نخست وزيری ببرد تا احتمالن بعدن بگويند در ميان راه فرار كرد، با او شديدن برخورد كردم. اين آقا بايد در دادگاه برای كارهایی كه كرده جواب پس بدهد و بگويد كه بختيار را چگونه فراری داده است.

آقای مهندس مهدی بازرگان كه مرحوم شده اند.

صادق خلخالی: ایشان البته آدم نمازخوانی هم هست. ولی به هر حال اسناد روزی آشكار می شود و خيانتهای امثال سحابی و بازرگان را می فهمید.

پیام فضلی نژاد: اما شما در گفتگویی با راديو اروپای آزاد در مدح آقای سحابی سخن گفتيد.
صادق خلخالی: عزت جوان خوبی است. قابل اطمينان تر از او وجود ندارد. الان هم می گويم. شاید بهتر از خاتمی هم به درد مملکت بخورد. اما به پدر او نبايد اطمينان كرد. او با بازرگان و ابراهيم يزدی به انقلاب اسلامي خيانت كرده اند و بايد محاكمه شوند. اينها می خواستند شهردار تهران را از زندان قصر فراری دهند. به او گفته بودند اگه نشد، جلوی خلخالی اگر جانماز آب بكشي شايد تو را آزاد كند. ايشان در بند يک زندان قصر دنبال من می دويد و می گفت آقای خلخالی مهر نداری من نماز بخوانم! او فاقد همه صلاحيتها بود. ولي فكر می كرد زنده می ماند، و حال اين كه تا ديدم مرتبن جلوي من جانماز آب می كشد، سریع دستور اعدامش را صادر كردم. حركت انقلابي اين نبود كه بخواهيم بشماريم چند تا قدم برداشته ايم. بايد می دويديم. همين دويدن ها بود كه ابديت اين انقلاب را تضمين كرد. خون هایی که دادیم و خون هایی که ریختیم همه برای حقیقت انقلابی بود که امام برپا کرد.

پیام فضلی نژاد: اما شما در پاره ای از گفت و گو های خصوصی تان با من و دیگران گاه اشاره کرده اید به افراط هایی که در زمان حاکمیت شرع شما صورت گرفته چه از جانب خود شما و چه از جانب منصوبانتان.

صادق خلخالی: یکبار گفتم که حالا نبش قبر نکن، اتفاقاتی افتاد. نمی گویم که هیچ خطایی نبود که ولی وارد ماهوی آنها نمی شوم. بماند بین من و خدای من.

پیام فضلی نژاد: برای تاریخ هم نمی خواهید خطایی از آن خطاها را بازگویید؟
صادق خلخالی: تاریخ باید نماد دلاوری های انقلابیون باشد. حالا خطاهایشان را که نباید بزرگ کرد. مثلن این که پاسداران یک برادر دوقلو را به جای دیگری آورده اند و من اعدامش کرده ام، این که نکته مهمی نیست یا مثلن یک گروه بودند که آخر سال 59 فکر می کنم دستگیر کردند که اساسن اسلامی بودند، اما خب به ما گفتند که اینها مارکسیست هستند و من بدون فوت وقت از دم تیغ گذراندم شان. بعد هم اعلام کردیم اینان در صف شهدای انقلاب هستند و حقیقتن هم دروغ نگفتیم.

اگر فکر می کنید که با یک عذر خواهی و اعتراف مبهم به برخی اشتباهات ملت خطاها را از یاد می برند ، اشتباه کرده اید. بگذارید رک بگویم؛ حداقل یکبار هم که شده خیلی رک، خلخالی معروف قاضی انقلابی نزد مردم نیست. شاید در تب و تاب انقلاب خیلی از اصلاح طلبان امروز نیز از شما حمایت می کردند و حتا اگر برخی را اعدام نمی کردید ، شما را متهم به مسامحه می نمودند؛ اما زمانه، زمانه دیگری است. خلخالی نه تنها قاضی انقلابی نزد مردم نیست که جلادی بی رحم است. ببخشید این گونه سخن می گویم. شاید تاب شنیدن آن را نداشته باشد، ولی مردم کوچه و بازار قم حتا می گویند دست خلخالی به خون بسیاری از نوجوانان و جوانان بی گناه آلوده است. یکی از آنها برایم تعریف می کرد که شما روزی بنا داشتید بیست نفر را باهم محاکمه کنید. جلوی صف آنها رفتید و گفتید یکی در میان از سمت راست، اولی اعدام شود و دومی حبس ابد برود. نفر آخر که حبس ابد گرفته بود، به امید این که شاید روزی آزاد شود، گویا خنده ای بر لبانش نقش بست و شما تا خنده او را دیدید گفتید حال که این طور شد از آخز صف، یکی در میان، اولی اعدام شود و بعدی به حبس ابد رود!!!!

صادق خلخالی: آن خنده شیطانی بود. دقیقن آن صحنه را به یاد دارم.

پیام فضلی نژاد: خنده آن فرد شیطانی بود؟ مثلن گناه بقیه متهمان چه بود؟! اصلن مگر خنده دلیل اثبات اتهامی است؟!

صادق خلخالی: الان شما می آیید از دلیل و اثبات دلیل حرف می زنید. آن موقع این چیزها نبود اصلن. می گفتند فلانی ضدانقلاب است ما هم اعدامش می کردیم. آن دسته هم که گفتی همه شان محارب بودند. حبس ابد هم با اعدام که زیاد فرقی نمی کرد.

واپسين بخش اين گفتگو را به نقد و بررسي كتاب خاطرات شما به مثابه يكي از سندهای تاريخ قضایی انقلاب 57 اختصاص دهيم. نثر و شيوه روايت كتاب به ظاهر دارای اشكالات زيادی است. فعلها و پاره ای از كلمات از همنشينی مناسب در قالب كتاب برخوردار نيستند. گويا پس از آن كه خاطرات خود را استخراج و نگارش كرده ايد، ويراستاری نشده اند؟

صادق خلخالی: به هر حال اين كتاب هر ايرادی كه دارد اصول دين من است. در اين سن و سال چنان وضعيت جسمی كه حوصله و توان كار و مسئوليتی را برايم باقی نگذاشته، واجب دانستم خاطراتم را منتشر كنم.

پیام فضلی نژاد: نحوه نوشتن خاطرات چگونه بود؟ آنها را از روی دفترچه يادداشت روزانه تان استخراج می كرديد، يا با اتكاء به ترتيب تاريخی شروع به نگارش كرديد؟

صادق خلخالی: از دفترچه خاطرات روزانه ام كه قدمتی فراوان دارد، بهره برده ام. به سبب بيماری، حافظه ام ضعيف شده و خيلی مسايل را از ياد برده ام. نشانه هایی را كه در تقويم های قديمی ام و دفترچه های يادداشتم می یابم، وقايع را برايم تجديد می كنند. مثلن يادم رفته بود كه عبدالعلی بازرگان، پسر مهندس بازرگان هم با ايشان به زندان ها می رفت و در فراری دادن آدمهای پدرش كمک می كرد.

پیام فضلی نژاد: گويا در فرايند تجديد خاطرات به تحليلهای نوينی نيز رسيده ايد. تحليل هایی كه سالها قبل نمی توانستيد ارائه كنيد، امروز در قامتی نوين طرح می كنيد.

خلخالی: نه . هيچ تحليل نويني ندارم. عقايد من همان است كه بود. آدمها و عقايد را هم چنان از همان زاويه ديد ميبينم. مثلا درباره كوروش، پادشاه ايرانی، با آن كه خيلی ها مثل سعيدی سيرجانی و باستانی پاريزی و . . . با رساله تحقيقی من مخالفت كرده اند و ايرادهای بی منطق گرفته اند، هم چنان معتقدم كه او لواط می داد و جنايتكار بود. شما شايد از حرفهای من برداشتهای جديد كرده باشی. همه عوض شده اند، ولی من همانم كه هستم. اتفاقن برخلاف نظر شما، تحليل های لابه لای خاطراتم اين نكته را ثابت می كند.

پیام فضلی نژاد : رساله تحقيقی شما با عنوان كورش دروغين و جنايتكار از سوی مورخين و اساتيد تاريخ فراوان نقد و رد شده است. اساسن عبارتی را كه شما از تاريخ ايران باستان اثر دكتر پيرنيا و نقل قول ايشان از كتزياس در رساله تان آورده ايد، تحريف شده است.

صادق خلخالی: ما كدام عبارت را تحريف كرده ايم؟

پیام فضلی نژاد: در تاريخ ايران باستان، در كلمات كتزياس می آيد که "كوروش پسر چوپانی بود،از ايل مردها، كه از شدت احتياج مجبور شد راهزنی پيش گيرد." سه تحريف در نقل قول شما معنای مورد نظر مورخ را كاملن قلب كرده است. اول ايل مردها به اهر مر بدل شده است. دوم، پسر چوپان را شما پسر جوان نوشته ايد و سوم، راهزنی كه هجوم بر كاروانها و هم در رای استاد پاريزی باستانی راهداری تلقی می گردد را با تغيير املاء كلمه به راهزنی به معنای لواط دادن آورده ايد. مورخان پيرامون تحريف در رساله شما درباره كوروش اجماع نظر دارند . . .

صادق خلخالي: از كلمات تاريخی برداشتها متفاوت است. حالا چون بنده آخوند هستم و به راحتی می توانند ادعا كنند كه سر از اين مسايل در نمی آورم، قول آنها در نظر بسياری معتبر است. اما مثلک باستانی پاريزی چون تيپ روشنفكر جماعت را به خود می گيرد، اجماع درباره صحيح بودن ادعايش سريع حادث می شود. تحقيقی را كه من پيرامون زندگی كوروش كرده ام هيچ كدام از اين به اصطلاح مورخيني كه نام برديد، نكرده اند. اين شبه روشنفكران نمی توانند ببينند كه آخوندها هم درباره تاريخ ايران باستان تحقيق می كنند و افرادی مثل من در برابر خيانت های تاريخيشان می ايستند. اينها فئودال مسلكها و لائيكهایی هستند كه می خواهند تاريخ مدح شاهان و طاغوتيان باشد. من در برابر مداحان دهخدا هم ايستاده ام و برای نخستين بار چهره خائنانه دهخدا را در مجله كيهان انديشه تصوير كردم. با جرأت تمام اعلام كردم كه لغت نامه دهخدا هم چون تاريخ تمدن ويل دورانت براي اسلام و مسلمين خطرناک و خطرآفرين است. تمام نوشته های دهخدا توهين به مذاهب است و هيچ كس هم توان مقابله با آنها را نداشته است. این جا هم تنها من بودم که مجاهدت به خرج دادم.

پیام فضلی نژاد: البته مقاله نخستين شما پيرامون علی اكبر دهخدا در كيهان انديشه مجمل بود و آن نيز اعتراضات فراوانی را از سوی محققان برانگيخت.

صادق خلخالی: يک عده هستند كه هميشه مدافع طاغوت هستند و طرفدار فرهنگ مبتذل غربی. دهخدا هم از اين مرام و مسلک حمايت می كرد و يک فراماسون بود. روحانيت شجاع ايران او را تكفير كرده بودند، اما عده ای می خواهند اين واقعيات تاريخی را پنهان كنند.

پیام فضلی نژاد: بازگرديم به كتاب خاطرات. گفته ايد اين مجله متن كامل خاطراتتان است. به نظر نمی آيد چنين باشد، گويا هم چنان ناگفته های فراوانی باقی است؟

صادق خلخالی: من نگفته ام اين مجلد متن كامل خاطرات است. ناشر به غلط و اشتباه روی جلد كتاب عنوان متن كامل را چاپ كرده است. بيچاره فكر می كند كتاب اين گونه پرفروش شود. ناگفته ها هنوز فراوان است.

پیام فضلی نژاد: آن نكات ناگفته چیست؟
خلخالي: تفضيل آن نكات در صورت شرح جريانات آن روزگار است . اكنون نمی خواهم و صلاح نيست كه برخی ناگفته ها را باز گويم. قبلن هم که آمدی منزل به تو گفته بودم. زود یادت می رود.

پیام فضلی نژاد : یادم نرفته ، اما يكي از خاطرات ناگفته را ميتوانيد نقل كنيد كه گفتنش برخلاف مصلحت ملك و ملت نيست...
صادق خلخالي: چهار دكتر را از اصفهان نزد من به قم آوردند. ميخواستند اين چهار دكتر محكوم به اعدام را عفو كنم. واسطه عفو اينها آقایی در اصفهان به نام آقاي صلواتی بود. اكنون نيز هست. مثل شما روزنامه نگاری می کرد. وقتي پرونده متهمان را مطالعه كردم، ديدم هر چهار نفر محكوم به اعدام هستند. نمی توانستم عفوشان كنم. تاخير جايز نبود و براي همين همان لحظه كه حكم را استنباط كردم هر چهار دكتر را از دم تيغ گذراندم و اعدام كردم. شب آن واسطه عفو از اصفهان به من زنگ زد و گفت آقای خلخالی! آن چهار نفری را كه پيش شما هستند عفو كرديد؟! چه می خواهيد بكنيد؟! گفتم: كدام چهار نفر؟! گفت همان چهار دكتر كه از اصفهان آمده اند. گفتم: كارشان تمام شد. خيال شما راحت باشد. ديگر چهارنفری وجود ندارد.

پیام فضلی نژاد: هم چون نقل اعدام امير عباس هويدا در كتاب شماست. آن لحظه هم گويا بنا بر عادت به زندانبان گفته بوديد که ديگر هويدایی وجود ندارد.
صادق خلخالی: بله.

پیام فضلی نژاد : هويدا را شخصا كشتيد؟
صادق خلخالی: خير. دستورش را دادم. كوه را هم جلوی من بگذارند، نمی توانم تيراندازی كنم.

پیام فضلی نژاد: پس چرا در كتاب خاطرات شما، عكستان هنگام تيراندازي چاپ شده است؟ پس چرا گفتید پسری را نزدیک منزل خودتان کشتید؟
صادق خلخالی: آن عكس ، عکس است. من خودم کسی را نکشته ام.

پیام فضلی نژاد : يعني چه؟ يعني چون عكس است واقعيت ندارد؟!
صادق خلخالی: نمي دانم كی و كجا آن عكس گرفته شده است. شايد داشتم تمرين می كردم . . .

پیام فضلی نژاد: تمرين؟! برای چه زمانی؟!
صادق خلخالی: واجب است كه مسلمان دفاع كردن از خود را بياموزيد . . .

پیام فضلی نژاد: نمی دانم آيا وقت آن رسيده كه به تحليل پاره ای از مسايل انقلاب 57 نشست يا نه. گويا در اين روزها تحقيق و تاليف و تدريس اصلی ترين فعاليت شماست. كتابی سه جلدی پيرامون سير عرفان هنر در اسلام نوشته بوديد كه نشان از علائق هنری شما در لابه لای دغدغه های تحقيقي معرفتی تان داشت، اما ورای همه فعاليتهای تحقيقی و تاليفی تان پرسشی برای من مطرح است. شايد بيشتر از برخی تحليل های نهان و آشكارتان را پيرامون تاريخ ايران امروز از حيث سياسی، فرهنگی و اجتماعی بدانم. اين اگر امتياز باشد اقتضای بحث و گفتگو است. برای همين همواره اين پرسش برايم مطرح است كه آيا از صحنه سياست كنار گذاشته شديد يا خود طريق انزوا را برگزيديد؟

صادق خلخالی: هنگامی كه حاكم شرع دادگاههای انقلاب بودم مخالفتهای زيادی در داخل و خارج از كشور عليه من ابراز می شد. البته همواره امام خمينی من را تشويق به فعاليتهای انقلابی می كردند. ناگهان احساس كردم كه به جایی رسيده است كه عده ای برای اين كه من از كار بركنار شوم به ناحق نهادهای ديگر انقلاب و كشور را مورد حمله قرار داده اند. مصمم شدم كه از رياست دادگاههای انقلاب اسلامی استعفا دهم. سه دوره نماينده مردم در مجلس شورای اسلامی و يک دوره نماينده مجلس خبرگان رهبری بودم. خودم هم توان كار سياسی گسترده نداشتم، اما آقايان هم منتظر بودند تا به بهانه ای مرا خانه نشين كنند. تا آن كه صلاحیت مرا در دوره چهارم انتخابات مجلس شورای اسلامی به دليل عدم اشتهار به تقوا و عدم التزام عملی به مبانی دين اسلام رد كردند. جريان فرصت طلب به هر حال صدمه خودش را به من زد. به يكی از اعضاء شورای نگهبان ، همین امامی کاشانی، گفتم "شما با رد صلاحيت من اعتبار كليه اعدام های ابتدای انقلاب را نزد مردم زير سوال برده ايد. شما نمی دانيد وقتی كه می گوييد من التزام عملی به دين اسلام ندارم، چه تبعاتی نزد افكار عمومی دارد. شما يک مقطع اقدامات انقلابي را مورد ترديد واقع كرديد و عدالت قاضيانی كه دهها نفر را محكوم به اعدام كرده ،زير سوال برده ايد . . . این ها اصلن نمی دانند گاه چه کار می کنند. این شورای نگهبان خیلی سلیقه ای شده است . . ."

پاسخ اين عضو شوراي نگهبان قانون اساسي چه بود؟

صادق خلخالی: پاسخ درستی نداد، امامي كاشاني گفت موضوع رد صلاحيت شما را مجددن بررسي خواهيم كرد. من هم گفتم لازم نكرده است که تو بخواهی صلاحیت من را بررسی کنی. من خودم روزگاری مرجع تعیین صلاحیت زندگی افراد بوده ام، بعد تو می خواهی من را بررسی کنی؟ خلاصه انصراف دادم. تصميم عده ای اين بود كه ديگر نتوانم به صحنه سياسی كشور باز گردم.

پیام فضلی نژاد: دلايل پنهان و آشكار اين تصميم را نمی دانيد؟

صادق خلخالی: نمي دانم، اما می دانم آنها حتا دوست ندارند كه دست به قلم گيرم و خاطراتم را منتشر كنم. متاسفانه تا به حال مقاومت كرده اند و تا اندازه ای نيز به مرام خود واصل شده اند . . .

پیام فضلی نژاد: چه كرده ايد كه با اين مقاومتها روبرو می شوید؟
 صادق خلخالی: دليلش قدرت است و قدرت نيز هميشه كار خود را می كند . . .

پیام فضلی نژاد: پايان تراژيكی است. هم برای شما و هم برای من و گفتگوی مان!

صادق خلخالی: به هر حال اين گوی است و اين ميدان و اين انقلاب و اين روزگار ما. تراژيک يا غير تراژيک، كاری نمی توان كرد، همان گونه كه اين افراد نيز ابتدای انقلاب و در برابر قاطعيت من برای اعدام سرسپردگان رژيم شاده كاری نمی توانستند بكنند. در که همیشه بر یک پاشنه نمی چرخد.

پاسخ فضل الله صلواتی، نماینده دوره اول مجلس شورای اسلامی به ادعاهای صادق خلخالی
بسمه تعالی
جناب آقای پیام فضلی نژاد
سلام علیکم
احترامن يادآوری می نمايد كه در شماره های پيشين نشريه پروین مطلبی از قول خلخالي در گفتگو با حضرتعالی و مربوط به اينجانب نقل شده بود كه لازم ديدم توضيحي درباره آن مطلب داده شود، ايشان ضمن خاطرات خود از اوائل انقلاب بيان فرموده اند كه "چهار دكتر را از اصفهان پيش من در قم آوردند، می خواستند اين چهار دكتر محكوم به اعدام را من عفو كنم، واسطه عفو اينها آقایی در اصفهان به نام آقای صلواتی بود، اكنون نيز هست، مثل شما روزنامه نگاری می کرد. وقتی پرونده متهمان را مطالعه كردم ديدم هر چهار نفر محكوم به اعدام هستند و نمی توانستم عفوشان كنم، تاخير جايز نبود، و برای همين همان حكم را استنباط كردم و هر چهار دكتر را از دم تيغ گذراندم و اعدام كردم، شب آن واسطه عفو از اصفهان به من زنگ زد و گفت آقای خلخالی آن چهار نفری كه پيش شما هستند را عفو كرديد؟ چه مي خواهيد بكنيد؟ گفتم كدام چهار نفر؟ گفت همان چهار دكتر كه از اصفهان آمده اند، گفتم كار ايشان تمام شد،خيال شما راحت باشد، ديگر چهار نفری وجود ندارد . . ."

متاسفانه آقای خلخالي به واسطه كهولت سن برخی نكات را فراموش كرده و مطالب را با هم مخلوط كرده اند. بايد عرض كنم كه از اصفهان هيچ دكتری اعدام نشده است، چه به دست ايشان و چه ديگری. در سال 1359 بود كه چند نفر از معتمدين بازار اصفهان را دستگير كرده و به تهران آورده بودند و من هم در تهران نماينده مجلس بودم. برخی تندروها كه در خط مقابل آنها بودند اصرار داشتند كه سريعن و بدون محاكمه اعدام شوند. در اصفهان به خاطر نفوذی كه داشتم، گاهی مانع می شدم كه افرادی را بی جهت و يا به خاطر مسائل سياسی فرهنگی اعدام كرده و يا زندانی نمايند، حتا پاكسازيها را در اصفهان با دادن طراحی به مجلس در تمام ايران متوقف كردم، چون احساس میكردم كه بيشتر حسابهاي شخصي به ميان كشيده می شود و بسياری كينه های قبل از انقلاب و تضادهای دوران طاغوت مطرح می گردد. تا آنجا كه توان داشتم در برابر تندروها و خشونتها و خود محوری ها ايستادم، تا جایی كه مرحوم شهيد رجایی در دوران نخست وزيزی نامه ای به امضای حقير به تمام واحدها رونوشت كردند كه تا تصويب قانون صحيح از سوی مجلس شورای اسلامي پاكسازی را متوقف كنند، و چون نيابت رياست كميسيون اصل 90 مجلس شورای اسلامی را داشتم با دادگاههای مكاتبه می كردم كه قضاوتها بر اساس قانون و شرع عملی شود و شكايتهای بسياری از دادگاهها به آن كميسيون می رسيد که با ديگر اعضاء بررسی می شد. چون اكثرن حق به جانب شاكيان بود، از دادگاهها خواسته می شد كه پاسخگوی اقدامات خود باشند. شهيد بهشتی و آقای موسوی اردبيلی، در مقام رياست قوه قضاييه با نهايت حسن نيت در كميسيون اصل 90 مجلس حاضر شده و به سوالات نمايندگان عضو اين كميسيون پاسخ می گفتند.
در هر صورت براي اين كه بنده معترض دادگاههای اصفهان نشوم از سوی يكی از دادگاههای اصفهان شايد دادگاه انقلاب آن چند نفر بازاری را كه نفهميدم به چه جرمی دستگير شده بودند به تهران نزد خلخالی فرستادند. خانواده های آنها به بنده كه در آن موقع تنها نماينده مردم اصفهان در مجلس شوراي اسلامی بودم تلفن زدند و بنده هم به خلخالی گفتم كه اين افراد را من می شناسم. انسانهای فوق العاده هستند، برای دستگيری آقايان مواظب باشند كه توطئه ای در كار نباشد و جزو جناحهاي خاص سياسی نباشند و حتی به عرض ايشان رساندم كه يكي از آنها در زمان شاه در زندان اصفهان با من زندان بود. به زندانيان سياسي مخصوصن مذهبی ها و روحانی ها نهايت لطف و مرحمت را داشت. آنان را به اطاق خود می برد و پذيرایی می كرد، چند مرتبه هم ساواک او را احضار و مضروب كرد. در هر صورت خدمتها و كارهای خوب و بد آنها را با هم بسنجيد و طبق اصول شرع محاكمه كنيد. خلخالی قول مردانه دادند! فردا در راهروهای مجلس مرا صدا كرده و گفتند آن را كه گفتيد صبح زود اعدام كردم؛ قسمت چنين بود و دیگر گذشت و ناراحت نباشد. با حالت ناراحتي گفتم جرمش چه بوده؟ گفتند کسی اعتراف کرده که از ایشان مقداری تریاک گرفته. من دیگر چیزی نگفتم و رفتم، بعدها فهميدم از افراد ديگر مبالغی پول به حساب دادگاه گرفته شده و رها شده اند ولی چون اين يكی پول نداشته و يا نداده، اعدامش كرده اند. بعدها پرونده آن شخص را كه ديدم فقط يک وصيت نامه داخل آن بود و ديگر هيچ. جريان را به اطلاع امام و آقای منتظری كه آن زمان موقعيتی سياسی داشتند، رساندم. فكركنم آقايان تذكرات لازم را به آقای خلخالی داده بودند كه يک روز در راهرو مجلس فرياد برآوردند كه هر كس به حكم شرع محكوم به اعدام باشد كه لازم نيست شماره شناسنامه اش درجایی درج شود. با اين سخن می خواستند بگویند كه خودشان ملاک و معيار شرع و اسلام هستند و هرچه تشخيص دادند همان حكم قطعی شرعی است. با پول می شود افرادی را از اعدام رها كرد و كسی كه پول نداد بايد اعدام شود و پرونده هم لازم نيست. اين بود واسطه عفو قرارگرفتن بنده كه از قول آقای خلخالی در آن نشريه درج شده بود. در ضمن معروض می دارد كه در آن موقع روزنامه نگار نبودم، از سال 1366 اقدام به انتشار نويد اصفهان نمودم كه تا سال 1377 مرتب منتشر می گرديد و سپس به خکم دادگاه ویژه روحانیت از انتشار منع شد.
والسلام علي من التبع الهدی