۱۳۹۴/۱۱/۰۹

سرودهای پرستش از برادر ژیلبرت هۆسپیان



خودکشی یک دانش‌آموز ۱۳ ساله دیگر در مدرسه!!!!؟

یک دانش‌آموز ۱۳ ساله خود را در سرویس بهداشتی مدرسه حلق‌آویز کرد.
حسین پارساپور، مدیر روابط عمومی اداره کل آموزش و پرورش استان کرمانشاه، شنبه سوم بهمن گفت که این دانش‌آموز در زمانی که مادرش برای پیگیری نمرات او به مدرسه آمده بود خود را در سرویس بهداشتی حلق‌آویز کرد. این دانش‌آموز در مقطع متوسطه اول تحصیل می‌کرد و پیش از آغاز زنگ تفریح اول برای رفتن به سرویس بهداشتی از معلم اجازه گرفت و در آن‌جا با کمربند خود را حلق‌آویز کرد. نام این دانش‌آموز فاش نگردید اما گفته شده که او از شاگردان ممتاز مدرسه به شمار می‌رفت و از نمرات خوبی برخوردار بود.


مسئولان مدرسه و حراست می‌گویند که دلیل خودکشی این دانش‌آموز به خارج از مدرسه مربوط است. مراجع قضایی و مسئولان انتظامی تحقیق و بررسی علت این خودکشی را آغاز کرده‌اند. او هفتمین دانش‌آموزی است که در سال تحصیلی ۹۴ در ایران خودکشی کرده است.
هفته گذشته نیز یک دانش‌آموز ۱۳ ساله در شهرستان بافق استان یزد پس از بازگشت از مدرسه خود را از میله بارفیکس حلق‌آویز کرد. او نیز از جمله دانش‌آموزان ممتاز بود و در یکی از مدارس نمونه دولتی بافق درس می‌خواند.
علت عمده خودکشی در ایران بن‌بست‌های خانوادگی و شکست در زندگی خصوصی عنوان می‌شود.

فقر و مشکلات اقتصادی، بیکاری، گسست هویتی، آنومی، یا کمبود حیات اجتماعی نیز از دلایل اصلی افسردگی و اقدام به خودکشی نزد گروه‌های سنی مختلف به شمار می‌روند.

۱۳۹۴/۱۱/۰۸

Rooholghodos روح القدس



ایران حامی مالی تروریسم!؟

شورای نگهبان، لایحه مبارزه با تأمین مالی تروریسم را خلاف شرع دانست و آن را تأیید نکرد.
این شورا با این استدلال که در این لایحه کمک به افراد در کنار کمک به سازمان‌های تروریسی جرم قلمداد شده، آن را رد کرده است. در این لایحه کمک به افراد، گروه‌ها و سازمان‌های تروریستی به‌عنوان محاربه که مجازات آن اعدام است، شناخته شده است. این لایحه گفته که اگر این کمک‌ها مصداق محاربه نباشد، مجازات آن بین دو تا ۱۰ سال حبس و پرداخت جریمه به میزان دو برابر کمک به تروریست‌ها خواهد بود.


شورای نگهبان در رد این لایحه اعلام کرد که چون این لایحه ملت‌ها یا گروه‌ها یا سازمان‌های آزادی‌بخش را که برای مقابله با اموری از قبیل سلطه، اشغال خارجی و نژادپرستی مبارزه می‌کنند، از سازمان‌های تروریستی استثنا نکرده، آن را خلاف شرع می‌داند. ایران به برخی از گروه‌ها از جمله حزب‌الله لبنان و حماس در فلسطین کمک می‌کند. گویا شورای نگهبان نگران است که با تأیید این لایحه، راه کمک حکومت ایران به این‌گونه سازمان‌ها مسدود شود.
لایحه مبارزه با تأمین مالی تروریسم در اردیبهشت سال ۱۳۸۹ از سوی دولت ایران تصویب شد و سپس به مجلس ارسال گردید. این لایحه پنج سال است که بین مجلس و شورای نگهبان دست به دست می‌شود و هنوز تأیید نشده است.

۱۳۹۴/۱۱/۰۷

Solatane Ghalbam



اعدام نوجوانان!؟

گزارش عفو بین‌الملل از لاپوشانی‌های دولت ایران
سازمان عفو بین‌الملل با انتشار گزارشی مفصل، از ادامه اعدام نوجوانانی در ایران خبر داد که زیر سن ۱۸ سالگی مرتکب جرم شده‌اند. عنوان این گزارش۱۱۰ صفحه‌ای که تاریخ انتشار آن سه‌شنبه ۲۶ ژانویه/ ششم بهمن است، بزرگ شدن پای چوبه‌های دار است. در این گزارش لاپوشانی و ریاکاری مقام‌های ایرانی و آخرین تلاش‌هایشان در منحرف کردن افکار عمومی از اعدام نوجوانان، محکوم و از خشونت‌های اعمال شده علیه کودکان و بی‌توجهی دولت جمهوری اسلامی به حقوق کودک به شدت انتقاد شده است. این گزارش ایران را یکی از آخرین رژیم‌هایی معرفی می‌کند که هنوز نوجوانان را اعدام می‌کنند. ایران همچنان از معدود کشورهایی است که افراد را به‌خاطر جرمی که قبل از ۱۸ سالگی مرتکب شده‌اند، اعدام می‌کند و این عین اعدام کودکان.


در سومین و چهارمین نشست بررسى ادوارى کارنامه ایران توسط کمیته حقوق کودک سازمان ملل که روزهای ۱۱ و ۱۲ ژانویه برابر با ۲۱ و ۲۲ دی ماه در ژنو برگزار شد، محمود عباسی، معاون حقوق بشر و امور بین‌الملل وزیر دادگستری که رئیس هیات ایرانی حاضر در نشست بود، گفت که هیچ منعى براى این‌که متهمان زیر ١٨ سال در همان زیر ١٨ سالگی اعدام شوند، وجود ندارد و قصاص (اعدام) حق اولیاى دم است. او همچنین با اشاره به نگرش سیاسی ایران به حقوق کودک چنین گفت. این نگرش مانع از این است که هر چیزی کنوانسیون حقوق کودک گفته، بپذیریم. او درباره اعدام کودکان هم از حاضران خواست که از این موضوعات استثنایى (اعدام) بگذرند: چون توضیحات زیادى دادیم و باید برسیم به مسائل مهم‌ مثل بهداشت و . . .
گزارش تازه سازمان عفو بین‌الملل (بزرگ شدن پای چوبه‌های دار) اما نشان می‌هد که ایران همچنان نوجوانان مجرم را به چوبه‌های دار می‌سپارد در حالی که در تبلیغ پیشرفت‌های جمهوری اسلامی و اصلاحات تدریجی بر لغو شدن مجازات اعدام برای مجرمان نوجوان تاکید می‌شود. در این گزارش، ۷۳ مورد از اعدام نوجوانان در فاصله ده ساله میان سال‌های ۲۰۰۵ تا ۲۰۱۵ میلادی جمع‌آوری و پرونده شماری از نوجوانان در صف اعدام نیز بررسی شده است.
سعید بمودوها (Boumedouha)، معاون عفو بین‌الملل در امور خاورمیانه و شمال آفریقا درباره گزارش تازه این سازمان چنین می‌گوید. این گزارش زوایای تاریک بی‌توجهی شرم‌آور ایران نسبت به حقوق کودک را نشان می‌دهد. ایران از معدود کشورهایی است که همچنان نوجوانان مجرم را اعدام می‌کند و این اقدام نقض آشکار قوانین بین‌المللی در منع استفاده از مجازات اعدام برای افرادی است که در زیر ۱۸ سالگی مرتکب جرم می‌شوند. با وجود برخی اصلاحات در قوانین کیفری و نحوه دادرسی جرائم نوجوانان، ایران همچنان به جامعه جهانی پشت کرده است و برای دختران بالای ۹ سال و پسران بالای ۱۵ سال، حکم مرگ صادر می‌کند.

در سال‌های اخیر و با اصلاح برخی مواد قانون مجازات اسلامی مرتبط با اعدام نوجوانان، به قضات اجازه داده شده است تا با ارزیابی رشد عقلی و بلوغ نوجوانان بزهکار در زمان وقوع جرم و جنایت، از مجازات‌های جایگزین اعدام استفاده کنند. با وجود این صادق لاریجانی، رئیس قوه قضاییه ایران چنین گفته است. ما دلیلی نداریم وقتی شخص  ۱۷.۵ ساله جنایتی مرتکب می‌شود و اکنون به ۲۵ سالگی رسیده است، حق اولیای دم برای قصاص را نادیده بگیریم.این در حالی است که وی اعدام کودکان زیر ۱۸ سال را دروغ محض می‌داند، با این استدلال که اگر فرد زیر ۱۸ سال مرتکب جرم مستحق اعدام شود، حکم اعدام تا ۱۸ سالگی اجرا نمی‌شود.
ایران بیش از دو دهه است پیمان‌نامه حقوق کودک را امضا کرده و ‌آن را به رسمیت شناخته است، اما همچنان به تعهدات خود در این مورد عمل نمی‌کند. بر اساس این پیمان‌نامه، ایران متعهد است با تمام افراد زیر ۱۸ سال به عنوان کودک برخورد کند و تضمین کند که هرگز برای آن‌ها حکم اعدام صادر نمی‌شود و به حبس ابد محکوم نمی‌شوند.
عفو بین‌الملل بر اساس اطلاعات سازمان ملل می‌گوید که در حال حاضر دست‌کم ۱۶۰ مجرم نوجوان در ایران در صف اعدام هستند. عدد واقعی این افراد به دلیل پنهان‌کاری‌ها در ارائه اطلاعات احتمالا بیش‌تر از این‌هاست. این سازمان همچنین توانسته است نام و محل ۴۹ مجرم نوجوان را که در معرض خطر اعدام هستند، پیدا و مشخص کند. برخی از این افراد به‌طور متوسط حدود هفت سال است منتظر اجرای حکم‌شان هستند. در چند مورد هم زمان انتظار برای اجرای حکم اعدام، بیش از یک دهه است.
این گزارش تصویر ویرانگری از مجرمان نوجوان در صف اعدام ارائه می‌دهد که سال‌های ارزشمند زندگی‌شان به دنبال محاکمه‌های ناعادلانه از دست رفته است. آن‌ها اغلب مورد شکنجه و بدرفتاری قرار گرفته‌اند تا تن به اعتراف علیه خودشان بدهند.
این گزارش برخی موارد اجرای حکم اعدام نوجوانان را نیز مورد توجه قرار داده است که در آن‌ها مقام‌های قضایی حکم را به اجرا گذاشته‌اند اما در آخرین لحظه آن را به تعویق انداخته‌اند: چنین مواردی که موجب فشار و اندوه شدید فرد می‌شود، بسیار بی‌رحمانه، غیر‌انسانی و اهانت‌آمیز است.
عفو بین‌الملل در بررسی روند دادگاه‌هایی که منجر به صدور حکم اعدام برای نوجوانان شده‌اند، به مواردی اشاره کرده است که در آن‌ها قضات تنها با پرسیدن چند سوال از متهم به این نتیجه رسیده‌اند که او بالغ بوده و آگاهانه دست به عمل مجرمانه زده است. یکی از این سوال‌ها این بوده که آیا متهم می‌دانسته کشتن یک انسان عملی خطا و اشتباه است؟‌ طرح چنین سوال‌هایی منجر به صدور حکم اعدام، از جمله برای فاطمه سالبهی شده است. نوجوانی که به اتهام قتل همسر خود در ۱۷ سالگی بازداشت شده بود، او در ۲۳ سالگی، در محوطه زندان عادل‌آباد شیراز به دار آویخته شد. فاطمه در ۱۶ سالگی با مردی ۳۰ ساله ازدواج کرده بود. او گفته بود که تا پیش از ازدواج هرگز همسرش را ملاقات نکرده بود.
حالا عفو بین‌الملل از رهبران کشورهای مختلف جهان خواسته است تا با توجه به ورود دوباره ایران به عرصه دیپلماسی و روابط بین‌الملل، از این فرصت استفاده کنند و موارد و نام‌های مطرح شده در این گزارش را با مقام‌های ایرانی در میان بگذارند. این سازمان امیدوار است که چنین اقدامی به متوقف شدن همه موارد اعدام نوجوانان در ایران بینجامد.

۱۳۹۴/۱۱/۰۲

تمام شد . . مسیح برخاست!؟



جمهوری اسلامی؛ خودروی بدون ترمز!!؟

گاهی رسانه‌ها به حرف‌هایی دامن می‌زنند که صحیح نیست؛ از آن جمله سخنان بی‌پایه‌ای است که درباره نظارت مجلس خبرگان بر رهبری و نهادهای زیرمجموعه ایشان مطرح می‌شود. برخی افراد، آرزو‌ها و توقعات غیرقانونی خود را که ربطی به قانون اساسی ندارد مطرح می‌کنند. نظارت مجلس خبرگان بر رهبری سخنی نادرست و غیرقانونی است. در قانون اساسی چیزی به نام نظارت بر رهبری نداریم . . . مطابق قانون اساسی تشخیص دارا بودن شرایط رهبری و یا فقدان این شرایط بر عهده خبرگان رهبری است و طبیعی است که مقوله تشخیص از نظارت جداست.


این سخنان، اظهارات صادق لاریجانی رییس قوه قضائیه و عضو پیشین شورای نگهبان است که هیچ ملازمه‌ای بین نظارت و قدرت رهبر جمهوری اسلامی نمی‌بیند. این اظهارات آن هم از زبان یکی از مهم ترین ارکان قدرت جمهوری اسلامی به قول علی مطهری واکنش های بسیاری را برانگیخته است. علی مطهری خود نیز پاسخی به صادق لاریجانی داده و سخنان او را نمونه ای از افکار قرون وسطایی دانسته است. او گفته  که سخن شما یادآور ادعای کلیسای کاتولیک در قرون وسطی است که می‌گفت حاکم در مقابل مردم مسئولیتی ندارد و فقط در مقابل خدا مسئول است.
اساسانموضوع علم سیاست که علمی به درازای عمر بشر است، کسب و حفظ قدرت است. از این رو، سیاستمدار به دنبال کسب و حفظ قدرت سیاسی است همچنان که یک فوتبالیست به دنبال کسب توپ و حفظ آن است. با در نظر گرفتن این تشبیه ساده بین سیاست و فوتبال، همان طور که فوتبالیست در تلاش برای تملک توپ، متوسل به خشونت و خطا می‌شود، هر سیاستمداری هرچند منزه می‌تواند مرتکب خشونت و خطا شود. همچنان که بر توانایی بازیگر فوتبال نظارت دائم صورت می‌گیرد تا در شرایط ایده‌آل روحی و جسمی قرار داشته باشد، باید بر بازیگر عرصه سیاست نیز نظارت وجود داشته باشد.
این که آیا اساسن در قوانین موضوعه جمهوری اسلامی نظازت بر رهبر ذکر شده یا نه، موضوعی است که در مقالات و نقدها به آن پرداخته شده ولی آنچه مورد نظر این نوشتار است اینکه دریابیم اینک و در قرن بیست و یکم کسی از عدم ضرورت نظارت بر رهبر یک جامعه هشتاد میلیونی سخن به میان می‌آورد که فردی عامی نیست. صادق لاریجانی را آیت‌الله می‌نامند. او عضو پیشین فقهای شوری نگهبان و همچنین عضو خبرگان رهبری است. می‌گویند به زبان انگلیسی تسلط دارد و با مکاتب حقوقی در غرب آشناست. با این همه، او ملازمه بین قدرت و نظارت را یا فهم نکرده و یا عامداً انکار می‌کند.

ملازمه قدرت و نظارت به مثابه سرعت و ترمز
قدرت سیاسی به قدمت عمر بشر است. چه بسیار زیان‌هایی که جامعه بشری از رهبران افسار گسیخته دیده است. هیچ رهبری، مستبد و دیکتاتور از مادر زاده نشده است. رهبران، مستبد و دیکتاتور می شوند.
در ادبیات انگلیسی این سخن معروف است که قدرت، انسان را شریر می‌کند Power demonise the man همچنان که در ادبیات فارسی آمده که "گر به قدرت برسی مست نگردی مردی." قدرت با مستی و سرکشی ملازم هم‌اند؛ همچنان که قدرت و شرارت ملازم یکدیگرند. در این قاعده کلی هیچ انسانی مستثنی نیست.
آیا اگر راننده‌ای هرچند محتاط باشد مستثنی از این قاعده است که به هنگام رانندگی باید خودرویی سوار شود که هم پدال گاز داشته باشد و هم پدال ترمز؟ آیا صادق لاریجانی حاضر است بر خودرویی سوار شود که پدال ترمز ندارد؟ آیا سوار شدن بر خودروی بدون ترمز را عین حماقت نمی‌داند؟ آیا او از خود پرسیده که چرا پدال ترمز را دقیقا در کنار پدال گاز تعبیه می‌کنند؟ چه ضرورتی است که خودرو، پدال ترمز داشته باشد و پدال ترمز در کنار پدال گاز باشد؟ چه فرقی است بین قدرت و سرعت؟ اگر در یک خودروی تک سرنشین، سرعت (قدرت) و ترمز (کنترل) ملازم هم هستند چگونه در جامعه هشتاد میلیونی نظارت بر قدرت رهبر غیر ضروری است.
امثال صادق لاریجانی، خامنه‌ای را نه رهبر ایران بلکه ولی امر مسلمین جهان می‌پندارند. با این توصیف او برای رهبر مسلمانان جهان هیچ نظارتی را ضروری نمی‌پندارد. این، آن مدلی از حکومت است که امثال صادق لاریجانی انتظار دارند تا جهانیان در قرن بیست و یکم به آن باور داشته باشند.

صادق لاریجانی، جاهل یا متجاهل؟
سخنی که قاضی القضات ایران و عضو شورای نگهبان و خبرگان بر زبان آورده، از دو حال خارج نیست. یا او بر بیهودگی سخنش آگاه است و یا نیست. اگر او بر بیهودگی سخنش آگاه نبوده باشد، باید به حال ملتی گریست که چنین شخصی بر مسند حساسی همچون ریاست دستگاه قضا تکیه زده است. او که در فهم یک امر بدیهی ناتوان است چگونه می تواند در مسند داوری در جان و مال مردم نشسته باشد؟
دشوار بتوان باور داشت صادق لاریجانی ملازمه قدرت و نظارت را فهم نکرده است. اما اظهارات قرون وسطایی او (به تعبیر علی مطهری) ناشی از چیست؟ پاسخ را باید در این یافت که دستگاه قضایی که رهبر جمهوری اسلامی به صادق لاریجانی سپرده تا آنجا مملو از ظلم و ستم شده که اتحادیه اروپا او را از سال ۱۳۹۱ به این سو مشمول تحریم های خود کرده است. صادق لاریجانی حق ورود به اروپا را ندارد همچنان که اگر دارایی از او در اروپا دیده شود، توقیف می شود. گرچه این تحریم بیشتر شکل نمادین دارد ولی گواهی است از اوج وخامت دستگاهی که تحت مدیریت اوست. پرونده نقض حقوق بشر که دستگاه قضایی جمهوری اسلامی در آن نقش بسزایی دارد، بر کسی پوشیده نیست.
صادق لاریجانی به قدر کافی هوشمند است که بداند اگر قرار باشد نظارت بر رهبر ضرورت داشته باشد، نظارت بر مجموعه های زیر نظر رهبر از جمله قوه قضائیه که رییس آن به حکم رهبر تعیین می گردد، نیز ضرورت پیدا می‌کند. از قضا او بر همین نکته یعنی “نظارت بر رهبر و نهادهای زیر نظر رهبر” تصریح دارد، آنجا که می‌گوید "از آن جمله سخنان بی‌پایه‌ای این است که درباره نظارت مجلس خبرگان بر رهبری و نهادهای زیرمجموعه ایشان مطرح می‌شود."
بدیهی است اگر نظارتی بر رهبر نباشد نظارتی بر مجموعه‌های زیر نظر رهبر هم وجود نخواهد داشت. این همان نظام حکومتی مطلوب امثال صادق لاریجانی است؛ نظامی که در آن فساد حاکمان نباید “کِش” پیدا کند. نظامی با پدال گاز بدون ترمز.     حسین علیزاده    http://www.radiozamaneh.com/251877

۱۳۹۴/۱۱/۰۱

خداوند شادی ر دوست دارد



مادر بهکیش از مادران خاوران، درگذشت!؟

مادر بهکیش، از مادران خاوران و زنی که پنج فرزند و یک دامادش را جمهوری اسلامی یا به قتل رساند و یا اعدام کرد، صبح روز یکشبه ۱۳ دی ماه در منزل خود در تهران، درگذشت. خبر درگذشت مادر بهکیش را منصوره بهکیش در صفحه فیس‌بوک خود منتشر کرد و چنین نوشت. "مادر عزیزمان را فردا صبح دوشنبه ۱۴ دی ماه در بهشت زهرا به خاک می‌سپاریم."

مقامات زندان‌ها هرگزجسد فرزندان مادر بهکیش را به خانواده تحویل ندادند. او خود روایت کرده است که مدام بین زندان اوین و بهشت زهرا به دنبال جنازه فرزندانش بود تا اینکه مأموری در بهشت زهرا دلش به حال او می‌سوزد و آدرس خاوران را می‌دهد. مادر بهکیش و دیگر مادرانی که فرزندانشان طی سال‌ها در گورهای دسته‌جمعی خاوران دفن شدند، گروه مادران خاوران و سپس به همراه دیگر مادران، گروه مادران عزادار را تشکیل می‌دهند.
جمهوری اسلامی شش نفر از خانواده مادر بهکیش را کشت: محمد در اسفند سال ۱۳۶۰، سیامک اسدیان (دامادش) در مهر ۱۳۶۰، زهرا در شهریور ۱۳۶۲، محسن در اردیبهشت ۱۳۶۴ و محمود و علی در شهریور ۱۳۶۷.
مادر بهکیش در مورد زندگی خودش چنین گفت. "من بیشتر عمرم را جلوی در زندان‌ها برای گرفتن ملاقات و در گورستان‌ها گذراندم. دخترم، زهرا که فوق‌لیسانس فیزیک و دبیر بود، حتا قبرش رو هم نشانمون ندادند. همیشه می‌گم آقایون خیلی افتخار نکنید. دختر پیغمبر هم قبرش ناپیداست. بگذار قبر زهرای من هم ناپیدا باشد.
سیامک اسدیان، همسر زهرا را در سال ۱۳۶۰ در یک درگیری کشتند. محمود، پسر مادر بهکیش، در سال ۱۳۶۲ مسئول کنترل کیفی کارخانه پلاسکو که پیش از این در زمان شاه هم زندان بود و به همراه سایر زندانیان سیاسی پس از انقلاب آزاد گشت. او را در سال ۱۳۶۲ دستگیر کردند، ۱۰ سال حکم گرفت، پس از پنچ سال حبس او را در سال ۶۷ اعدام کردند.
محمد را مقابل خانه‌ای تیمی درحالی‌که مسلح نبود به همراه دوستش خشایار پنجه‌شاهی به رگبار بستند. مرحوم مادر پنجه‌شاهی هم از مادران خاوران بود که پنج فرزندش را از دست داده بود.
محسن، ۲۱ سال داشت و در میان جوانانی بود که در استقبال خمینی گل به خیابان‌ها ریختند اما در سال ۶۲ دستگیر شد و سال ۶۴ اعدام شد. علی ۱۹ ساله بود که در شهریور سال ۶۲ به عنوان هوادار ساده سازمان فداییان دستگیر شد و برای پخش چند اعلامیه اعدام شد. علی سال ۶۷ در دوران اعدام‌های دسته‌جمعی در زندان‌های ایران کشته شد.
آنچه برای مادر بهکیش، از فرزندانش باقی ماند، ساک‌های آن‌ها بود. روایتی که مدام برای تمام مادران خاوران تکرار شد. مادران خاوران در طی سال‌ها تبدیل به سازمانی متشکل از مادران و بازماندگانی شد که به دنبال عدالت برای کشته‌شدگان اعدام‌های دسته‌جمعی توسط مقامات جمهوری اسلامی در دهه ۱۳۶۰ هستند. در سال‌های بعدی مادران عزادار و مادران خاوران باهم همکاری‌های موازی داشتند و به دنبال عدالت برای همه زندانیان سیاسی-عقیدتی‌ای بودند که در ایران با حکم‌های قضایی یا بدون حکم‌های قضایی، اعدام یا کشته شدند. این سازمان‌ها شامل مادران و دیگر اعضای خانواده کشته‌شدگان بودند.
در طی سی سال گذشته، فشار‌های زیادی از سوی مقامات دولتی امنیتی به مادران وارد شده است تا آن‌ها را وادار به سکوت کنند. نسل بعد از نسل مادران مورد تهدید قرار گرفتند و تا کنون هیچ مقام حکومتی‌ای به پرسش‌های آنها پاسخ نداده است.
مادر بهکیش در ۲۰ آبان ۱۳۹۰ پیامی را برای احمد شهید، گزارشگر ویژه سازمان ملل در مورد وضعیت حقوق بشر در جمهوری اسلامی ایران ضبط کرد و گله کرد که چرا سازمان ملل اعدام فرزندانش را پیگیری نمی‌کند!؟

۱۳۹۴/۱۰/۳۰

سردار لشکر آسمان، سرود پرستش



چه کسانی از دیوارها بالا می‌روند؟


حمله به سفارت آن هم با اشارت رهبر، و آن هم در خانه‌ خود، هرگز نه نیازمند شجاعت، که نیازمند کم‌عقلی، بی‌شرمی و بزدلی است و از این رو، نیازمند کسانی است که کار کارستان‌شان بالا رفتن از دیوارهای کوتاه چونان دیوار کوتاه زنان، دیوار کوتاه بهاییان، دیوار کوتاه مهاجران افغان، دیوار کوتاه کارتن‌خواب‌ها و دیوار کوتاه دست‌فروشان و نیز دیگر دیوارهای کوتاهی که در آن سوی‌شان هیچ خطری هیچ‌کس را تهدید نمی‌کند، است.


مقدمه
روزی بانویی از من پرسید، چرا جامعه ما از انسان‌های شجاع و چیره‌ یافته بر ترس تهی است و چه بسا گروه اندیش‌ورزانش نیز چنان می‌کنند و چنان می‌نویسند که به تریج قبای هیچ‌کس برنخورد؟ چرا هیچ‌کس در برابر این جماعتی که از دیوار‌های دیگران بالا می‌روند، نمی‌ایستد؟ این پرسش، انگیختارِ من به موضوع نابودگی شجاعت اخلاقی به مثابه نابودگی شجاعت اجتماعی در جامعه ایرانی بود. در تاریخ اجتماعی و فرهنگی ما عنصر اخلاقی شجاعت یا به زبان فلسفه، فضیلت شجاعت به تدریج ضعیف و نحیف شده و این خسرانی است زیاده بزرگ. ما هر روز ترسوتر شده‌ایم و این موضوع را چه کسی می‌تواند انکار کند؟ مگر آن‌که بخواهد به ما و بیش از همه به خود، دروغ بگوید.

عبور از حصار سفارت عربستان. شجاعت را ببینید!
در جامعه ایرانی، شجاعت همچنان از چشم‌انداز قهرمانان داستان‌های حماسی در نگر می‌آید و این سنخْ شجاعت حماسی را از شجاعتِ بودن در زندگی فردی و اجتماعی، تشخیص نمی‌دهد: اگر‌چه من دلیل گرایش جامعه به سخن حماسی‌‌-مذهبی، ادبیات پوچ رجزخوان، داستان‌های قهرمانی و ملی را همین نابودگی شجاعت اخلاقی درمی‌یابم: هرچه یک جامعه بزدل‌تر باشد، به همان میزان روی گشاده‌تری نسبت به افراد، فضاها و صحنه‌های مرگ‌آلود خواهد داشت چرا که بدین‌ وسیله می‌خواهد بر احساس خواری برآمده از بزدلی خود چیرگی یابد و راست این است که این گشادگی و این گرایش به قلدران، زورمندان و مستبدان در بنیادْ گونه‌ای انتقام از زندگی‌ست، زیرا که زندگیْ بزدل‌ها را از موهبت خود چنان که هست محروم می‌کند.
نابودگی شجاعت اجتماعی که من آن را به فقدان شجاعت اخلاقی تعبیر می‌کنم، در این جامعه نمودهای متنوعی دارد اما بدترینِ آن این است که خود را در جوف تردستی‌های ادبی و علمی نهان می‌‌کند و بدین وسیله بزدلی و مکارگی را همچون منش برتر و عالی‌تر به نمایش درمی‌آورد.
از این رو، در این جامعه گرایش عمده‌ای وجود دارد که از فرآورده‌های فکری و فرهنگی، تنها آن بخش‌هایی را دریابد و بپذیرد که از او رفع مسئولیت می‌کنند یعنی تنها سخن‌ها و اندیشه‌هایی که ترس‌ها، واپس‌گرایی‌ها، واپس‌نشینی‌ها و بی‌تفاوتی‌های اجتماعی او را نه تنها عقلانی، که به مثابه کنش‌ برتر اجتماعی و انسانی بازمی‌نمایانند.
در بنیاد، نابودگی شجاعت اخلاقی، سرخوردگی و واپس‌رانی آن در جامعه به این فرجام بد منتهی شده است که این جامعه از دست یازیدن به چهرگان انسانی‌ای که بتوانند یاره و رانه‌ شجاعت را در جامعه بازتولید کنند، باز مانَد و در حقیقت، نتواند رانه‌ها و دانه‌های شجاعت را در خود بارور کند، برویاند، بپراکند و بگستراند.
وقتی که ما از چهرگان انسانی یک جامعه سخن می‌گوییم در واقع از درونه و از چهره راستین آن جامعه سخن می‌گوییم چرا که آنان برآیند اندوخته‌ها و آزموده‌های یک جامعه‌اند؛ در همان حالی که جامعه از فهم این فرآوردگان عالی‌تر خود نیز اغلب عاجز می‌ماند و از این رو با این برتران و در بنیاد، با این چهرگان انسانی خود که از شجاعت اخلاقی و از شجاعت بودن آکنده‌اند، سر به ستیز و دشمنی برمی‌دارد، و البته شدت این دشمنی و تخاصمت در همه جوامع هرگز یک‌سان و به یک روال نیست، اما در جامعه ایرانی چونان و چندان است که چشمه شجاعت اخلاقی را از سَرِ چشمه می‌خشکاند. همین نابودگی شجاعت اخلاقی در جامعه ایرانی بود که سیطره لمپن‌ها(۱) در جامعه ایرانی پس از انقلاب را فراهم آورد. یعنی انفعال اجتماعی پس از وقوع انقلاب در برابر رفتارهای خودسرانه، فراقانونی و خشونت‌آمیز، و در بنیاد، غلبه روح در خود خزنده و عافیت‌جوی ایرانی بر جامعه، یک بار دیگر زمینه چیرگی نیروی وقاحت را بر نیروی شجاعت امکان‌پذیر ساخت و از این رو، حکومتی که پس از انقلاب در ایران شکل گرفت، بیش از هر چیز دیکتاتوری لمپن‌ها بود که در آن وقیح‌ترین و کم‌فضیلت‌ترین افراد جامعه امکان آن را یافتند به بالاترین رده‌های قدرت دست یازند و این چهره لمپنی حکومت در جامعه ایرانی را هنوز هم با شفافیت کامل می‌توان مشاهده کرد.
این بدیهی است که وقتی نیروی شجاعت به مثابه نیروی کنش‌گرِ اجتماعی در جامعه رو به کاستی و سستی می‌گذارد، به همان اندازت، دست زورتوز و واکنش‌گرِ وقاحت و دریدگی درازتر و دهانش گشادتر می‌گردد.
لمپن‌ها کیستند؟ لمپن‌ها کسانی‌اند که نه تنها در فرایند تولیدات اجتماعی سهمی را ادا نمی‌کنند، بلکه به مثابه انگل از  تولیدات اجتماعی بهره می‌برند: تا این جای کار چندان مشکلی ایجاد نمی‌شود اما خطر از آن لحظه‌ای آغاز می‌شود که این لمپن‌ها به قدرت سیاسی اراده می‌کنند و در این مرحله اگر جامعه در شرایطی ناهموار و ناهشیار به سر بَرَد و از نبودگی شجاعت اخلاقی رنجور و بیمار باشد، بی تردید، در یک چشم به هم زدن تمام ارکان اجتماعی و سیاسی خود را در چنگال لمپن‌ها خواهد یافت.
روزگاری روسپیان و گدایان و طیفی از کارگران و این قبیل گروه‌های اجتماعی را در زمره لمپن‌ها برمی‌شمردند اما به گمان من لمپن‌های واقعی اغلب از گروه‌های اجتماعی و سیاسی مخوف‌تری سر برمی‌آورند؛ گروه‌هایی که شاید دست اندر کار تولیدات اقتصادی و فرهنگی هم باشند اما هرگز به معنای راستین زایا و تولیدگر نیستند و معمولاً چهره نازا و ناساز خود را در پس پرداختن به امور روحانی، معنوی و اخلاقی جامعه پنهان می‌کنند. این خشکیده دلان کسانی‌اند که فراتر از انگل، نه تنها از هر گونه امکان خلاقانه تهی‌اند که تمام امکانات تولیدی و خلاقه اجتماعی را هم در چنگ خود فرامی‌گیرند و در حقیقت، دولت در سایه تشکیل می‌دهند و بدین وسیله، احاطه و انحصار خود بر حوزه‌ها و منابع تولید را پایندانی می‌کنند و این همه، در خلاء و در لمحه فقدان شجاعت اخلاقی در جامعه رخ می‌دهد.
لمپن‌ها یک مشخصه بنیادی به شدت متناقض دارند: آن‌ها درست همان چیزی را نفی می‌کنند که در پی آنند و این تناقض را در هر جامعه‌ای که زندگی می‌کنند، به گونه‌ای متفاوت آشکار می‌سازند.
در جامعه ایرانی اما آن‌ها همیشه از امیدها و مواهب فرازمینی سخن می‌گویند. در همان حالی که تمام امیدها و مواهب زمینی و زیرزمینی را در چنبره‌ خود گرفته‌اند یا در پی دست یازی به آنند. از این رو، اعتماد کردن به آن‌ها یک خطای جبران‌ناپذیر و زیان‌بار تواند بود زیرا این موجودات ناتوان از اغوای تولید، و تولید اغوا در حالی بر منبر بی‌قدری و بی‌ارزشی این جهان می‌روند که خود همزمان در جهان واقع و ـ‌اگر هنوز به منابع قدرت و ثروت دست نیافته باشندـ در جهان خیالین، در کار  لفت و لیس ارزش‌های زمینی و این جهانی‌اند: آن‌ها در بنیادْ انسان‌هایی‌اند که به کلی از سویه وجودی خود صرف نظر کرده‌اند و از این رو، اغلب سرگرم تطهیر و جلا دادن وسایل و روش‌های شرم‌آور و مرض‌آلود خود با اهدافی‌ هستند که به رغم مقدس و مطهر نمایی، بوی گنَد و عَفِن آن‌ها امکان زندگی را از هر انسانی که هنوز شامه‌‌‌ای برای بوییدن داشته باشد، سلب می‌کنند.
خلاف این لمپن‌ها اما از نشانگان نخستین کسانی که از شجاعت اخلاقی بهره‌ای دارند، این است که در کار تولید اجتماعی‌اند. به زبان ساده، آنان نان عمل، هنر و اندیشه خود را می‌خورند و از این رو هرگز ناچار نمی‌شوند در پس مفاهیمی که زندگی را نفی می‌کنند، خود را نهان سازند تا بلکه از این طریق به آن چیزهایی دست یابند که زبان به لعن و نفرین‌شان گشاده‌اند.
اگر بر این سنجه، بخواهیم میزان شجاعت و توان کنش‌گری در جامعه ایرانی را بسنجیم، به گمانم دچار یأس دل‌خراشی خواهیم شد؛ از خود می‌پرسم به راستی جامعه ایران چه اندازه در خلاقیت و نوآوری فرهنگی و هنری و در تولید و توازن اقتصادی جهان سهیم است؟ نه! این هرگز خوارداشت خود نیست، بلکه این طرح پرسش در برابر  هستی خویش و مهم‌تر از این، گونه‌ای راستی با خویشتن است که امکان خود‌‌کاوی و خودشناسی اجتماعی را فراهم می‌آورد. خود‌شناسی‌ای که بدون آن هرگز نمی‌توان راه‌ها و امکان‌های مشارکت در تولید جهانی را شناسایی کرد. راست این است که تنها با چنین کاوش و روشی می‌توان از سقوط فراگیر نیروهای انسانی جامعه در جرگه لمپن‌ها پیش‌گیری کرد و نیز از فروغلتیدن جامعه در دستان دزد، تباه‌گر و نابودگر لمپن‌ها!
به راستی اگر نابودگی شجاعت اخلاقی همین هراس از خود‌نقادی و در حقیقت، هراس از رویارویی با خود و آن چه‌بودِ خود نیست، پس چیست؟ شجاعت به مثابه یک توان انسانی، آن رخدادی است در جان آدمی که او را از فراز بزرگ‌داشت‌ها و کوچک‌داشت‌های خود‌فریبانه و بازدارنده عبور می‌دهد و در بنیاد، بدین طریق خوار‌داشت‌ها، کج‌فهمی‌ها، آزارها و چه بسا کرنش‌ها و تجلیل‌های دروغین را به پر پرواز خویش بدل می‌کند.
به زبان دیگر، از  آشکارگی و برآمدن خورشید شجاعت اخلاقی است که ناگهان درمی‌یابیم نیروها و رانه‌های انسان به کامه‌ها و کارمایه‌هایی شریف بدل شده‌اند و بدین سان، همه فضایل انسانی به حیطه کنش‌گری آگاهانه گام گذارده‌اند. از همین روست که باید ناپوشیده تأکید کنم که بدون شجاعت اخلاقی همه فضایل انسانی در معرض فروکاستن به رذایل‌اند.
شجاعت اخلاقی، پیش از هر چیز، نهراسیدن از تنها ماندن است. برای زندگی انسان شجاعتی باید در کار باشد که به هنگام تنهایی و به هنگام رویارویی با تنهایی خود، هرگز از آن نهراسد و نرمد.
شجاعت، آن کنش انتخاب‌گر اخلاقی‌ است که آدمی با آن خود را به مثابه وجود (به زبان اگزیستانسیالیست‌ها) تأیید می‌کند و بدین‌سان، مسئولیت هستی خود را می‌پذیرد، در همان حالی که از این آزادی نیز بهره‌مند است تا گزینه مخالف آن را برگزیند. گویا چنان است که انسان نمی‌تواند همزمان هم منافع‌ اجتماعی و هم اعتبار وجودی‌اش را تأمین کند، و ترس از تنها ماندن در حقیقت، همان ترس از دست دادن منافع و امکانات اجتماعی و سیاسی است که در هیأت حلقه دوستان هر فرد در زندگی اجتماعی او آشکار می‌شود و مناسبات و روش زندگی‌اش را تعیین می‌کند.
از این رو، ترس از تنهایی، همان هراسی است که امکان بلوغ را از ما سلب می‌کند چرا که ما به هر رنگ و زنگی از خطر به آغوش گرگ‌هایی می‌گریزیم که خود را برای ورود به خانه وجود ما و بلع روان ما به شکل مام‌ها و امام‌های مهربان در‌آورده‌اند. آری! ما با از دست دادن روان خود و با نفی وجود خود، امنیتی هم به دست می‌آوریم اما در عوضِ امنیتی که به دست می‌آوریم، صغارت خود را نیز پایندانی و چه بسا جاودانه می‌کنیم.
خلاصه: تنها ماندگی، برون پرتاب شدگی و از جمع راندگی و مطرودی …. این‌ها دردها و احساسات آزموده و شناخته شده‌ای برای ما انسان‌ها هستند و همین‌ها هم زندگی را تا حد بی‌رحمانه‌ای برای ما دشوار و تحمل‌ناپذیر می‌سازند. اما چه باید کرد؟ من گمان نمی‌کنم انسان هراسیده‌ای که در برابر ناروا‌گری‌ها و ستم‌‌پیشگی‌های اجتماعی و سیاسی سکوت می‌کند (برای آن که قاتق نانش را از دست ندهد)، هرگز بتواند حتی نان خود را نیز نگه دارد چرا که همین نابودگی و فقدان شجاعت اخلاقی که او را به سکوت واداشته، امکان آن را فراهم می‌آورد که خود قربانی بعدینه لمپن‌های مرتجع و مدرنی شود که از طریق همین منش رندانه و رفتار اجتماعی نامسئولانه در جامعه فرآوری می‌شوند و بدتر از این، چه بسا که خود به زودی برای گذران زندگی ناچار شود به خیل همین لمپن‌ها بپیوندد: لمپن‌های سیاستمدار، لمپن‌های شاعر، لمپن‌های ناشر، لمپن‌های عارف، لمپن‌های پزشک، لمپن‌های تاجر، لمپن‌های بازیگر، لمپن‌های کارگردان، لمپن‌های مداح، لمپن‌های سپاهی، لمپن‌های دانشگاهی، لمپن‌های فقیه، لمپن‌های نویسنده و لمپن‌های ژورنالیست ـ که اغلب آن‌ها را می‌بینیم از یکی دیوار یا از دیوار یکی، بالا می‌روند!

پانویس
۱- لمپن اصطلاحی است که مارکس و انگلس در کتاب ایدئولوژی آلمانی به کار بردند و آن را با افزودن به واژه پرولتاریا که برگرفته‌ای از زبان لاتین بود، به یک واژه فراگیر و شناخته شده در حوزه جامعه‌شناسی تبدیل کردند، اما خود واژه لمپن برآمده از کلمه آلمانی Lump به معنای آدم پست فطرت و کلاه‌بردار است. این کلمه در آلمانی به گونه مفرد der Lump و به گونه جمع die Lumpen نوشته می‌شود. از این رو، وقتی گفته می‌شود فلانی یک لمپن است به این معناست که او متعلق به گروه یا خرده طبقه لمپن‌هاست، در حالی که به مثابه یک شخص، او در حقیقت یک لمپ (der Lump) است.
محمود صباحی    http://www.radiozamaneh.com/252257