۱۳۹۴/۰۴/۲۲

از دارِ انسان شد این زنگ قنادی

از دارِ انسان شد این زنگ قنادی
برای مردی در تبریز که نمی شناسم اش


زمانه چه کرد
که با طنابی دست بافتِ انگشت خویش
به هوای پرواز
از پنجره های تبریز
 نافرجام بال می کشی این چنین!
ای شرزه ی بی فریاد آویزان
 در لوله های خط خطی
ای شرزه ی لب دوخته ی آویزان
 در نگاه خسته ی آجرهای سیه چهره، در کام شیرین مشتریان قنادی
ای شرزه ی آویزان
 شماتت می کنی کام شیرین کدامین مشتری را؟
خطبه، خطبه ی خفت
خطبه، خطبه ی خواری
خطبه خطبه ی درد و دار و ندار . . .
زمانه چه کرد که زنگولک قنادی از دارِ انسان شد؟
زمانه چه کرد؟؟
آن سو تر
 شعر
زنی را گیسو کشان به دنبال خویش می کشد
تا خطبه ی پرواز را 
در گوشش زمزمه کند!

از شادی سابجی
فرانسه، هفده تیر ماه 1394 برابر با هشت ژوییه  2015

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر