۱۳۹۳/۰۹/۰۲

طنزی بر افاضات جواد لاریجانی!؟

جواد لاریجانی گفته آیا ما ملت باید وقتی خوشحالیم همچون الاغ جفتک بیاندازیم؟
http://sahamnews.org/1393/08/269877/
http://www.mashreghnews.ir/fa/news/208525/

ـ قربان! عجله  روا مباشد. شش ماه دیگر فرصت بباید، که اکسیر آماده گردد.
اما کیمیاگر اجنبی، از آنچه در دل پادشاه پیر می گذشت آگه نبود و آنچه می اندیشید،  کیسه های زر بود  و بس که بهر تهیه اکسیر جوانی، از سوی پادشاه نصیب وی می شد. پادشاه پیر چاره ای جز انتظار نمی یافت.
از رفتن کیمیاگر دیری نگذشته بود که نگهبان دربار خبر داد، سر دسته قراولان اجازه دخول می خواهد. پادشاه به فکر فرو رفت، در این نیمه های شب چه امر خطیری هست که سر دسته قراولان را به دربار آورده است. زود اجازه دخول داد.
سر قراول به پای تخت شاهی رسید و پس از کرنش و دست بوسی شاه اعظم، سراسیمه لب به سخن گشود.
ـ خداوند عالم به سلامت باشند. بسی خبرهای ناگواری دارم از چهار گوشه مرز و بوم.
پادشاه از اوضاع نابسامان سرقراول نگران و آشفته گشت و گفت.
ـ ای حافظ نظم بلاد و قصبات! بگو چه امر گرانی تو را اینگونه به خدمت ما کشانده است.
ـ قربان قبله عالم ، جمله رعایا و نوکران ،خاک پای آن مقام والا، از پیر و کودک و برنا گرفته تا کور و کچل، همه در کوی و برزن، سر لیل و نهار ، چون الاغ به هوا می پرند و جفتک می اندازند.
پادشاه دستی بر ریش و سبیل خویش کشید.
ـ چرا به زندان نمی افکنید و به غل و زنجیرشان نمی کشید؟
ـ قبله عالم. کم نیستند جفتک پرانان. عده ای را به زنجیر کشیدیم ولیک ، در زندان هم  جفتک می اندازند.
این بار پادشاه را نیز، واهمه فرا گرفت و همانا اهالی دیوان را به  نزد خویش  فرا خواند.
همهمه ای عظیم سرای شاهی را فراگرفته بود. وزیر اعظم لب به سخن گشود.
ـ خاک پای قبله عالم شوم. همه روزه کاسه ماست به دست سراسر بلاد ترک و عرب و عجم در جهان را می گردم،  ماست می مالم به چشم  جهانیان، که کس نبیند  آنچه  را  که در کشور می گذرد. اما این جفتک پرانی های دامن گیر را با هیچ کاسه ماستی  نمی توان پوشاند. چاره ای  باید اندیشید. اگر خبر به بلاد غرب رسد، رسوای دو جهان می شویم.
پادشاه تسبیح به دست و دعا به لب بر تخت شاهی به فکر فرو رفت.
ـ فدای قبله عالم شوم. آخر من به شما گفته بودم، این همه لطف وناز بر این خلق جایز نباشد. اینان از وفور نعمتی که از قبل آن سرور والا مقام ارزانی شان شده است، این گونه از فرط خوشحالی همچون الاغ جفتک می پرانند.
پادشاه غرید.
ـ سخن گزاف مگو ای کاتب. اگر این گفته حقیقت داشت. پس چرا این مردم که سی و شش سال از مرحمت  نزول ما بر تخت پادشاهی، در ناز و نعمت به سر می برند، تا به حال جفتک  نیانداختند و حالا به یکباره خوشحالی یادشان آمده است؟
پادشاه و اهل دیوان همه آشفته حال در جستجوی راه علاج سر در گریبان نشسته بودند. کیمیاگر اذن سخن طلبید.
ـ ای یار دیرین ما. ای اهل علم و فن. ای کیمیاگر نامی سرزمین والای تزار. ای صاحب کیمیا خانه بوشهر ما. لب به سخن گشا که چاره ما هر زمان تو بودی و بس.
ـ پادشاها! چراغ این کیمیاخانه که شب و روز از بهر اکسیر جوانی روشن است، بر همه جای این مرز و بوم  نور افکنده، در هر جنبنده  شادی فزاید و بهر وی جفتک بیاورد.
به ناگه همگان را سکوتی ژرف  فرا گرفت.
ـ ای کیمیاگر تو خود نیک میدانی که ما را خیال بستن کیمیاخانه  نباشد. عاقبتی نیست مر مرا، گر به دستان توانای تو اکسیر جوانی حاصل نشود. چاره ای بیندیش و ما را زین فلاکت برهان.
کیمیاگر دستانش را بر هم مالید و چنین گفت.
ـ پادشاه عالم! چاره ای هست اگر کیسه زر دو چندان شود.
پادشاه رو به کیمیاگر کرد.
ـ تو را باکی از زر مباشد ای کیمیاگر. تو این گره بگشا که ما تو را پاداشی عظیم می دهیم. ماست بند خانه ای باید ساخت به نزدیک کیمیا خانه، که وزیر را از ماست کفایت کند. هم به جهت مالیدن و مالاندن به چشمان اهل بلاد غرب و  ندیدن بلاد غرب مر جفتک پرانی های رعایا ی ما را.
پادشاه چون این سخن شنید خوشحال و خنده به لب شد و همه اهل دیوان انگشت به دهان، هوش و ذکاوت کیمیاگر را احسنت گفتند.
http://www.iranglobal.info/node/40436

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر