۱۳۹۴/۰۸/۰۷

محرم و باز شدن دل ایرانی‌ها!!؟

تیتر و رویکرد اصلی این گزارش، که درباره نوعی از مواجهه با مهمترین ایام عزاداری مذهبی حکومتی در ایران است، از دل یک جمله بیرون آمده است. در خانه غذا هست. نذری هم گرفته‌ام. من برای نذری نیامده‌ام. آمده‌ام دلم باز شود. موضوع بر سر نقش کارناوال بزرگ سرتاسری محرم است که توده مردم را با هم قاطی می‌کند و گروهی از تنهایان را از تنهایی و روزمرگی کسل‌کننده درمی‌آورد. محرم آیینی است که جامعه شهری ایران آن را با مقتضیات روز تطبیق داده. رخنه عجیب و غریب سنت و تجدد در یک دیگر را می‌توان در این ایام به خوبی مشاهده کرد.

در فاز محرم
در این روزها فضای بسیاری از خیابان‌ها در شهرهای ایران متأثر از تکیه‌هایی است که گوشه و کنار قد کشیده‌اند. این تکیه‌ها که به وسیله داربست فلزی، برزنت و پارچه سیاه، اغلب در پیاده‌روها یا کنار خیابان برپا می‌شود با هم چشم و همچشمی دارند. بخشی از رقابت مربوط است به میزان غذایی که توزیع می‌شود، نوع غذایی که توزیع می‌شود، کیفیت چای و شربت و دیگر خوراکی‌ها، نوع ظروف یکبار مصرف مورد استفاده، تعداد افراد مراجعه کننده و حتی سن و سال و زیبایی افراد مراجعه کننده. در عین حال رقابتی در زمینه زیبایی یا محتوای موسیقی و شعر وجود ندارد. رقابت در این عرصه بستگی دارد به قدرت باندهای صوتی و حجم سر و صدایی که تولید می‌شود.
تم اصلی این آواها، تکرار نام حسّین با تشدید بسیار غلیظ روی حرف سین است. تحمل این نوع صدا با توجه به قدرت زیاد آمپلی‌فایرها، باندها و دستگاه‌های پخش کار دشواری است اما عده‌ای نیز با آنها حال می‌کنند. علی یکی از کسانی است که هر شب تا ساعتی بعد از تعطیلی این تکیه‌ها در محل باقی می‌ماند. از او می‌پرسم که آیا گوش دادن طولانی مدت به این صداها او را اذیت نمی‌کند؟ "شما فاز ما را نمی‌فهمید!"
کلمه فاز در ادبیات عامیانه امروز ایران در بین جوانان معادل کلماتی مانند فضای فکری، حال درونی، جو غالب و غیره است. افراد زیادی هم از این واژه برای توصیف نئشگی حاصل از مواد مخدر صنعتی و آمفتامین‌ها استفاده می‌کنند. تشخیص جوانانی که اقدام به مصرف حشیش یا علف کرده‌اند و با تکرار کلمه حسین-حسین در “فاز” گرفته‌اند کار چندان مشکلی نیست.
خانمی میان‌سال توجهم را جلب می‌کند. می‌روم و وقتی یک ساعت و نیم دیگر برمی‌گردم دوباره او را می‌بینم که جلوی یکی از تکیه‌هایی که به مناسبت ماه محرم برپا شده است منتظر مانده تا غذای نذری توزیع شود و سهم خود را بگیرد. در طول این مدت به صندوق عقب یک ماشین تکیه زده و با دقت به همه عابران و کسانی که جلوی تکیه در حال خوردن چای هستند نگاه می‌کند.
وقتی کسی برای مدتی طولانی چنین فضایی را از فاصله نزدیک تحمل می‌کند تا یک وعده غذای نذری بگیرد اولین چیزی که درباره او به ذهن خطور می‌کند وجود یک نیاز مالی شدید است. زنان و دختران نسبتا پر شماری در اطراف تکیه‌هایی که غذا توزیع می‌کنند وجود دارند اما با فاصله یا پشت تکیه‌ها، و معمولن بر روی سکوهای پیاده‌رو می‌نشینند. این خانم در فاصله‌ای کمتر از دو متر از محل رفت و آمد به تکیه ایستاده است. همصحبت شدن یک گزارشگر مرد با زنان در ایران در بعضی موقعیت‌های زمانی و مکانی کار دشواری است اما در ایام عزاداری ماه محرم این مشکل به شدت کاهش می‌یابد. با یک پیراهن مشکی می‌توان به خصوص با زنان متعلق به خانواده‌های سنتی و آنانی که کمتر در ایام دیگر سال حاضر به گفت‌وگو با یک مرد غریبه هستند، صحبت کرد. بالاخره سر صحبت با خانم منتظر غذای نذری باز می‌کنم و از او درباره علت انتظار طولانی‌اش برای دریافت غذا سوال می‌کنم. این پاسخ را می‌شنوم. در خانه غذا هست. نذری هم گرفته‌ام. من برای نذری نیامده‌ام. آمده‌ام دلم باز شود.
راستی فضایی که در بالا توصیف شد به همراه رنگ سیاه پارچه‌ها، صدای گوش‌خراش نوحه‌ها و مسائل دیگر، چه تاثیری می‌تواند در باز شدن دل یک ایرانی داشته باشد؟

روزهای متفاوت
ظاهرن عبارت باز شدن دل با بیان و تعابیر گوناگون شنیده می‌شود و یک موضوع بسیار جدی است. یک دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد در رشته جامعه شناسی بعد از لحظاتی سکوت در برابر این وضعیت نظراتش را چنین شرح می‌دهد. نظر شما تا حدود زیادی می‌تواند به واقعیت نزدیک باشد. این نمونه‌ها الان جلوی چشم ما هستند و در همه تکیه‌ها چنین وضعی وجود دارد. به نظر می‌رسد مردم از یک تنهایی خیلی عمیق و دراز مدت رنج می‌برند و دنبال فرصت‌هایی هستند که به هر شکل ممکن خودشان را داخل یک جمع قرار بدهند و به یک سری نیازهای خودشان در این زمینه پاسخ بدهند. این را بگویم که من دارم به صورت بداهه صحبت می‌کنم و این صحبت‌ها همینجا در ذهنم نقش می‌بنند. بهتر است بگویم بلند، بلند با خودم فکر می‌کنم . . . ولی می‌شود مثال زد از بیرون ریختن مردم بعد از مسابقات فوتبال که یک بخش آن ممکن است از همین جهت باشد.
از یک خانم 25 ساله که به همراه دو خواهر و چند تن از دختر‌عموها و دختر خاله‌های خود در حال قدم زدن در اطراف یکی از تکیه‌های کنار خیابان هستند سوال می‌کنم که آیا تا کنون بعد از برد تیم ملی فوتبال ایران در تجمع مردم شرکت کرده است یا خیر. او پاسخ منفی می‌دهد؛ دوست دارم، ولی بابا و برادرم اجازه نمی‌دهند.
پدر و برادر و شما در ماه محرم مخالفتی با بیرون رفتن شما ندارند؟
 نه خودشان هم می‌روند. بابام می‌رود حسینه و برادرم با دوستانش بیرون می‌رود.
به نظر شما چه فرقی بین این دو وجود دارد که اجازه شرکت شما در آن جمع‌ها داده نمی‌شود اما در ماه محرم چنین اجازه‌ای به شما می‌دهند؟
 نمی‌دونم. شاید چون آن برنامه ها شاد است ولی این محرم است!
در ایام محرم تا چه ساعتی بیرون می‌مانید؟
 تا وقتی مادر و خاله‌ام خسته بشوند.
همراه شما هستند؟ یک ساعت با ما راه می‌آیند بعد یک جایی پیدا می‌کنند و می‌نشینند. ما جدا می‌رویم. خسته بشوند با موبایل زنگ می‌زنند.
مادر و خاله شما دخالتی در کارهای شما نمی‌کنند که کجا می‌روید؟ منظورم در همین ایام محرم است.
 نه. محرم دیگر عادی است. هیچ کس محرم گیر نمی‌دهد.
برای خود شما این شبها با شب‌های دیگر فرق خاصی دارد؟
 آره خوب. خیابون‌ها شلوغ است و امنیت بیشتر است. مردم بیشتر در خیابان‌ها هستند. بیشتر خانوادگی است. بوی اسفند می‌آید. هر جا دلت بخواهد چای می‌دهند . . . نذری هم هست. مثل رستوران هر غذایی دوست داشته باشی را می‌خوری.
دوست داشتید هر شب چنین فضایی در شهرها و خیابان‌ها وجود داشت؟
حالا هر شب هم نه ولی چندبار اگر بود خوب بود. آدم حوصله‌اش سر می‌رود بقیه سال. شب‌های عید هم خیلی خوب است؛ فقط برای خرید عید، دیگر زیادی شلوغ می‌شود. در همین حد محرم شلوغ باشد بیشتر کیف می‌دهد.
یک خانم حدودا چهل ساله که به همراه دو دوست دیگر خود در حال قدم زدم در خیابان و خوردن چای هستند از فرصت نفس کشیدن می‌گوید الحمدالله من مشکلی با همسرم ندارم. بچه‌ها را می‌برد با خودش حسینیه من هم راحت هستم. غذا که لازم نیست درست کنم چون خودشان شام می‌خورند آنجا. من هم با دوست‌هایم می‌آیم بیرون و قدم می‌زنم. این خانم به لیوان‌های چای در دست خودش و دوستانش اشاره می‌کند و چنین می‌گوید. انصافن خیلی کیف میده این چایی‌ها. دوستانش با لبخند صحبت این خانم را تایید می‌کنند. یکی از همراهانش می‌گوید ولی بنویسید شهرداری لطفن برای راحتی حال عزداران حسینی چندتا دستشویی بسازند. لازم میشه. دیگری می‌گوید مثل جناب خان بگو دشّوری. هر سه نفر با صدای بلند می‌خندند. دوست دیگر تذکر می‌دهد نه آقا، ننویسید دستشویی؛ بنویسید سرویس بهداشتی. مجددا هر سه نفر با صدای ببند می‌خندند و . . .
خانمی چادری که به نظر می‌رسد بالای 55 سال سن داشته باشد با تعدادی از خانم‌های همسن و سال خودش مشغول گفتگو است. ترکیب ناهماهنگی از زنانی با چادر سیاه تا زنانی با مانتوهای روشن خودنمایی می‌کند. جلوی یک بنگاه معاملات ملکی روی یک تکه موکت نسبتا بزرگ نشسته‌اند. در فاصله چند متری آنها یک تکیه خیابانی در حال توزیع چای و شیرکاکائوی داغ و مشخص است که نیاز به داشتن همصحبت دارد و بدون هیچ تلاشی خودش گفت‌وگو را به دست می‌گیرد . . . این جوان‌ها خیلی جوان‌های خوبی هستند. ما اینجا نشسته‌ایم دقیقه به دقیقه با سینی چایی یا شیر می‌آیند. این آقای صاحب بنگاه برای ما موکت انداخت ایشالا خیر از جوانیش ببیند. چراغ بیرون را هم روشن کرده که اینجا روشن باشد . . . بشینیم توی خونه چیکار کنیم؟ دق بخوریم؟ اینجا می‌نشینیم چهار کلام با هم حرف می‌زنیم . . . خالی می‌شویم . . . من که نمی‌توانم با عروسم یا دخترهایم گلایه کنم . . . حرف آدم را می‌برند برای یکی دیگر و کدورت می‌افتد. اینجا هر چقدر حرف بزنی همه غریبه هستند.

محرم و محرمات
در ایران دیگر از گشت‌های ثارالله و گشت‌های کمیته که به لباس، مدل مو، آرایش و ارتباط دختر و پسر و بسیاری چیزهای دیگر گیر می‌دادند خبری نیست اما گشت‌های ارشاد وجود دارند. مشروبات الکلی همچنان خطر جریمه نقدی و شلاق به همراه دارند اما ماموران نیروی انتظامی مدارای بیشتری با شهروندان دارند و در عوض مبالغی رشوه، از گناه جوانان و مردم چشم‌پوشی می‌کنند. گشت‌های پلیس بسته به سن و سال و ظاهر افراد، گه گاه به دختران و پسران گیر می‌دهند و شدت این عمل با کوچکتر شدن شهرها و شهرستان‌ها، افزایش می‌یابد. از اعدام‌های آنچنانی صادق خلخالی خبری نیست ولی مواد مخدر همچنان ممنوعیت و حساسیت مربوط به خودش را دارد؛ گرچه در این زمان مشکل تریاک با جریمه نقدی حل می‌شود و از زندان خبری نیست. ایام عزاداری ماه محرم، تلفیقی از همه آن چیزهایی است که رهبران مذهبی ایران مخالف آن هستند اما با آن کنار آمده‌اند.
در ساعات پایانی شب، انبوهی از ماشین‌ها با سرنشینانی دارای تیپ عزادار در اطراف تکیه‌ها هستند. چای می‌نوشند، بدن‌های تراش خورده یا مدل موهای جدید خود را به نمایش می‌گذارند، قدرت سیستم‌های صوتی خودروی خود را به نمایش می‌گذارند و با یکدیگر معاشرت می‌کنند. از شیشه بعضی ماشین‌هایی که در جاهای دنج پارک شده است، نور شعله فندک‌هایی که مدام خاموش و روشن می‌شود مشخص است. محمود می‌گوید استفاده از موارد در این شب‌ها حال و هوای دیگری دارد. تاکید نزدیک به چهل فرد بین 18 تا 35 سال در نقاط مختلف، از تاثیر در جمع بودن بر افزایش حال این شبها حکایت دارد.
قسمت کمی از صحبت‌های آریان به موضوع این گزارش مربوط است اما همین نکته نیز قابل توجه است.
. . . من اهل مواد نیستم. سیگاری می‌زنم ولی فقط همین شبها . . . آدم تا توی خونه است یه حس و حال داغونی داره . . . اینجا اولش آدم سرده ولی کم کم گرم می‌گیرند همه . . . من دیشب با یک نفر آشنا شدم، گفت بیا با ماشین دور بزنیم. دو تا دختر هم پایه بودن، سوارشان کردیم… نمیگم خوش نگذشت؛ تعریف کردیم، خندیدیم، چایی خوردیم… دوستم خیلی اصرار کرد که بیا ولی من نرفتم، خودش آنها را برد خانه . . . گفت یک ساعته بر می‌گردیم ولی اصلن صحبت این حرفها نبود. حالا که چی؟ آدم یک ساعت توی خیابون بالا و پائین کنه از اینها هست ولی دنبال یکی هستم که وقتی باهاش حرف می‌زنم همچین ته دلم تکون بخوره . . . سرش باشه، بفهمه . . . یه حرفهایی هست آدم با رفیقش هم نمی‌تونه بگه؛ قبول کنید . . . خوب فرق داره. دخترها با خانواده میان بیرون. آدم مادرش را نگاه می‌کنه، خواهرش را نگاه می‌کنه . . . خیلی چیزها دست آدم میاد و توی محرم، با آدمهایی که وقتای دیگه نمیشه حرف زد، میشه حرف زد.
دختری که قول می‌گیرد حتا به اسم کوچک او اشاره نشود، خود را از شاگرد اول‌های یکی از دانشگاه‌های معتبر کشور معرفی می‌کند و چنین می‌گوید. یعنی می‌دونم درس اولویت اول زندگی من هست. فشار خانواده نیست، خودم خواستم. انتخاب خودمه! من نمونه آماری خوبی نیستم. شاید . . . چطوری بگم من یه حس خاصی دارم. توی دانشگاه دو بار وارد رابطه شدم ولی اون چیزی نبود که دلم می‌خواست. مشکلم با آدمها نبود . . . من با خود رابطه مشکل دارم. خیلی وقت گیره؛ من نمی‌تونم درگیرش بشم. او سپس دست می‌کند داخل کیفش و چند برگه کاغذ را بیرون می‌آورد . . . می بینید چقدر با سلیقه هستند. یکی با جوهر عطری نوشته، این یکی کارت ویزیت زده برای خودش . . . این یکی روی جلد داخل سیگار نوشته. خوبیش اینه که وقتی شماره را می‌گیری دیگه مزاحم نمی‌شوند. زود می روند که آدم بدی به نظر نیان . . . فرقش شاید یه شیطنت ساده است. به خود من این احساس دست میده که متفاوته . . . من همه این کاغذها را می‌ریزم سطل آشغال ولی کاش همه پسرها سعی می‌کردند کمی مودب و با جنبه باشند.
دختر دیگری از وضعیت خودش چنین می گوید. سه ساله دانشگاه من تمام شده و دنبال کار هستم. حوصله‌ام خیلی در خانه سر می‌رود. بالاخره این شبها یک تنوعی است . . . او در جملات خود به صورت تلویحی این تفاوت را در احساس قرار گرفتن افراد در یک ماهیت جمعی جدید معرفی می‌کند.
یک خانم حدودن سی ساله از تفاوت امروز با گذشته چنین می‌گوید. هیچ چیزی مثل قبل نیست. نه مهمونی‌ها به اون صورت حال میده و نه کارهای دیگه. باز اینکه آدم میاد توی خیابون قدم می‌زنه و این جمعیت را نگاه می‌کنه، حس خوبی به آدم دست میده. یک پسر جوان از تفاوت موضع پدرش در محرم و ایام عادی سال چنین می‌گوید. بابای من خیلی بی اعصابه. ساعت هفت برم خونه یا دوازده فرق نداره. شروع می‌کنه دری وری گفتن و میگه تو ول هستی و.. ولی محرم که میان بیرون چیزی نمیگه. شبها ساعت یک یا دو میرم خونه ولی حرفی نمیزنه… بیشتر بچه‌ها هستن… کسایی که بقیه سال نمی‌بینیمشون هستن.
یک خانم نسبتن جوان که به دلیل بغض آلود بودن صدایش به خودم اجازه نمی‌دهم درباره سن و سال و مجرد یا متاهل بودنش سوال کنم از نیازش به توجه چنین می‌گوید. آدم توجه لازم داره. حالا شما شاید بگی مردها اینطوری نیستند ولی به مرد و زن نیست… بدم میاد؛ اذیت میشم. توی خانواده خودت همیشه هستی ولی انگار نیستی. یک جایی میرسی که احساس می‌کنی فرقی با دیوار و لوازم آشپزخانه نداری. غریبه‌ها براشون مهمه که گریه می‌کنی. نگاه می‌کنند که این چشه داره گریه می‌کنه. ولی توی خونه خود آدم نباید یکی ازت بپرسه چته؟ حتما باید آدم گریه کنه تا بقیه بفهمند یک چیزیش هست. فرق هست بین آدم با سطل اشغال کنار خیابون. آدم لبخند می‌زنه. همین خنده‌ای که روی لب کسی هست که الان رد می‌شده، خودش قشنگه…توی تنهایی، آدم زنگ می‌زنه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر