او را طوری کشتند تا
مشهور نشود
به دنبالِ وقوعِ قتلهای زنجیرهای، وقتی در روزنامهی سلام کار میکردم،
خواستم گزارشی تهیه کنم، که چون منع شدم،ادامه ندادم.متن زیر مصاحبهایست که با
مادر مجید شریف در همان سال ۷۷ ابتدای وقوع این قتلها انجام دادهام. چون از نوار پیاده
کردهام، بخشی که مفهوم نبود را نقطهچین گذاشتهام.
پسرم از کلاس اول تا آخر شاگرد اول بود، در شش کنکور شرکت
کرد که در دوتای آنها اول شد. یکی در دانشگاه پهلویِ شیراز و یکی…..
س: کمیتهی تحقیق تا به حال سراغِ شما نیامده؟
ج: خیر؛ اصلا نیامده، حتی شکوائیه به ریاست جمهوری نوشتهایم ولی جوابی ندادهاند.
ج: خیر؛ اصلا نیامده، حتی شکوائیه به ریاست جمهوری نوشتهایم ولی جوابی ندادهاند.
س: یعنی از هیچ قسمتی سراغ شما نیامدهاند؟ از ریاست
جمهوری، اطلاعات، از کمیتهی تحقیق!
ج: نه، خیر.نامههای مشکوک از یک دوست ناپاکداشتیم؛ که معلوم است این دشمن پدر سوخته کاریکرده است.
بعدا معلوم شد که چند نفر از افرادِ اطلاعات در قتل فروهر، پوینده و مختاری دست داشتهاند.و به ما هم گفته بودند که شما را زندانی نمیکنیم که مشهور شوید، بلکه… پسرم برای ورزشِ صبحگاهی همیشه بیرون میرفت…خدا شاهدست، ایشان صبح ساعت… به حیاط میرود، ولی شب کسی آمدنِ ایشان را ندید.
ج: نه، خیر.نامههای مشکوک از یک دوست ناپاکداشتیم؛ که معلوم است این دشمن پدر سوخته کاریکرده است.
بعدا معلوم شد که چند نفر از افرادِ اطلاعات در قتل فروهر، پوینده و مختاری دست داشتهاند.و به ما هم گفته بودند که شما را زندانی نمیکنیم که مشهور شوید، بلکه… پسرم برای ورزشِ صبحگاهی همیشه بیرون میرفت…خدا شاهدست، ایشان صبح ساعت… به حیاط میرود، ولی شب کسی آمدنِ ایشان را ندید.
همیشه من در حیاط بودم و میدیدم ایشان را در حین رفتن،
ولی آمدنِ شب را ندیدم. صبحِ آن روز برایشان شیر آوردم، ایشان مشغول
نوشتنِ کتاب بود… چراغها روشن بود، فکر کردم توی حمام است، یک ساعتونیم
منتظر ایستادم، بعدا آمدم کلید را برداشته در را باز کردم؛ بعد که در را
باز کردم و همه جا را گشتم دیدم ایشان نیست! آدمی که اینقدر با
اسراف مخالف بود، همهی لامپهای خانهاش روشن بود! احتمال دارد ایشان را
از خانه برده باشند، چون غیر از پدر بیمارش کسی در خانه نبوده، احتمال
دارد وارد خانه شده باشند و ایشان را برده باشند. وی فردی بود خیلی
راستگو و با همه مهربان بود. یعنی به هیچکس دروغ نمیگفت؛ اگر از او
سؤال میکردی به کجا میروی؟ از کجا میآیی، همهی برنامههایش را میگفت…
س: آیا سابقه داشته صبح بیرون برود ورزش کند؟
ج: بله میرفت.
ج: بله میرفت.
س: پزشکی قانونی چه گفت؟
ج: در شناسنامهاش نوشتهشد: مرگ نامعلوم. من خودم پیگیر این برنامه بودم؛ همه جاها را رفتهام سر زدهام، ولی پزشکی قانونی گفت: تحت آزمایشات است، دو ماه دیگر بیائید جواب بگیرید. من نمیدانم چطور ده روز دیگر جواب دادند که سکته قلبی کرده است.آقا اگر سکتهی قلبی باشد در فامیلهایمان باید باشد. باید من سکته بکنم، پدرم در سن . . . سالگی سکتهی مغزیکرد.
ج: در شناسنامهاش نوشتهشد: مرگ نامعلوم. من خودم پیگیر این برنامه بودم؛ همه جاها را رفتهام سر زدهام، ولی پزشکی قانونی گفت: تحت آزمایشات است، دو ماه دیگر بیائید جواب بگیرید. من نمیدانم چطور ده روز دیگر جواب دادند که سکته قلبی کرده است.آقا اگر سکتهی قلبی باشد در فامیلهایمان باید باشد. باید من سکته بکنم، پدرم در سن . . . سالگی سکتهی مغزیکرد.
س: چطور شما پیگیری نکردید که کمیتهی تحقیق سراغتان
بیاید؟
ج: چرا؟ ما دادگاه رفتیم، پرونده از کلانتری به آگاهی جنایی رفتهاست. رفتیم از ما پرسیدند شما شکایتیدارید، گفتیم : صددرصد؛ پسر من که طوریش نبوده که سکته کند. پدرش سالهاست که افتاده و زمینگیر است و فراموشی گرفته؛ ولی دکتر گفت: وی در نهایتِ سلامتی است.پسرم اینقدر سلامت بود که نمیشود گفت، حتی یک سرماخوردگی ساده نداشت.
ج: چرا؟ ما دادگاه رفتیم، پرونده از کلانتری به آگاهی جنایی رفتهاست. رفتیم از ما پرسیدند شما شکایتیدارید، گفتیم : صددرصد؛ پسر من که طوریش نبوده که سکته کند. پدرش سالهاست که افتاده و زمینگیر است و فراموشی گرفته؛ ولی دکتر گفت: وی در نهایتِ سلامتی است.پسرم اینقدر سلامت بود که نمیشود گفت، حتی یک سرماخوردگی ساده نداشت.
س: چرا کمیتهای که مسألهی قتلها را بررسی میکند، به
سراغ شما نیامدهاند؟ شما تلفن نزدید؟ مشکل این است که علت مرگ را ایست
قلبیگفتهاند. شما در پزشک قانونی جسدش را دیدید؟
ج: یکی میگفت سرش را تراشیدهاند، در همان حالت تشنج به او دست داده بوده، دکترهایی هستند که میگویند یک آمپولی از روی لباس تزریق میکنند که بعد از چند دقیقه تشنج به او دست میدهد. آقایی که از همسایهها بوده گفته است لرزش شدید به او دست داده ،بعد هم رفتهاند کلانتری را خبر کردهاند.
ج: یکی میگفت سرش را تراشیدهاند، در همان حالت تشنج به او دست داده بوده، دکترهایی هستند که میگویند یک آمپولی از روی لباس تزریق میکنند که بعد از چند دقیقه تشنج به او دست میدهد. آقایی که از همسایهها بوده گفته است لرزش شدید به او دست داده ،بعد هم رفتهاند کلانتری را خبر کردهاند.
س: احتمال میدهید ایشان صبح برای ورزش رفته، یعنی در آنجا
مراقبش بودند و بعداو را بردهاند؟
ج: او یک آدم پاک، مؤمن و ساده بود. خدا شاهد است از نظر ایمان از خیلیها بالاتر بود. و ما از یک خانوادهی اصیلی هستیم، از خانوادهی ملا احمد نراقی و ملا احمد شریفکاشانی.
ج: او یک آدم پاک، مؤمن و ساده بود. خدا شاهد است از نظر ایمان از خیلیها بالاتر بود. و ما از یک خانوادهی اصیلی هستیم، از خانوادهی ملا احمد نراقی و ملا احمد شریفکاشانی.
س: قبلا دادستان انقلاب او را برای چه کاری خواسته
بود؟
ج: یک آقایی به نام «امیری» از روزی که ایشان از فرانسه به ایران آمدند، تحویلش گرفت، از اطلاعات هم بعداً مرتبا که گاهی به ما تلفن میزندند. با او تماس داشتند.. آخرین چیزی که در تقویمش نوشته این بود که من با آقای «امیری» در هتل استقلال قرار داشتم. و پسر دائیاش هم چند سالی بود که این جا میآمد و میخوابید. سه نفر او را به هتل استقلال بردند و گفتهاند نمیگذاریم شما مشهور شوید، کاری میکنیم که گمنام بمیری.
ج: یک آقایی به نام «امیری» از روزی که ایشان از فرانسه به ایران آمدند، تحویلش گرفت، از اطلاعات هم بعداً مرتبا که گاهی به ما تلفن میزندند. با او تماس داشتند.. آخرین چیزی که در تقویمش نوشته این بود که من با آقای «امیری» در هتل استقلال قرار داشتم. و پسر دائیاش هم چند سالی بود که این جا میآمد و میخوابید. سه نفر او را به هتل استقلال بردند و گفتهاند نمیگذاریم شما مشهور شوید، کاری میکنیم که گمنام بمیری.
س: بعد از اینکه پرونده تشکیل دادید اصلا سراغتان نیامدند؟
ج: سراغمان نیامدند، گفتند: نامه را به کلانتری فرستاده، و پرونده در دادگاه تشکیل دهید؛ ولی هنوز جواب نیامده، نباید پرونده مختومه بشود.
ج: سراغمان نیامدند، گفتند: نامه را به کلانتری فرستاده، و پرونده در دادگاه تشکیل دهید؛ ولی هنوز جواب نیامده، نباید پرونده مختومه بشود.
س: شما با خانوادههای دیگر (پوینده و مختاری)، ارتباط
داشتید که آنها چه میگویند؟
ج: خیر؛ ما اینقدر گرفتاری داشتهایم که سراغ آنها نرفتهایم. ایشان را به نحوهی دیگری که مشهور نشود کشتهاند. اینها ترفندی دارند. آقای شریف از همه مشهورتر بود، از نظر دانش و همه چیز، از همه نظر، از انسانیت و ایمان با همه فرق داشت. کسی که بگوید من میروم در ایران زندگی میکنم و غُل و زنجیرِ ایران را به غرب ترجیح میدهم و بگوید من گورستانِ ایران را ترجیح میدهم به دموکراتیکِ غرب،خدا شاهد هر وقت به منزل من میآمد، تا میرفت وضو بگیرد، با یک طُمأنینهای وضو میگرفت. به کاشان کهمیرفت، تا بهدیدار پدربزرگ و مادربزرگ برود. اگر با کسی حرف میزد میگفت: من از نوادگان ملا احمد نراقیکاشانی هستم. میگفتند: آن بزرگ والامقام محبوب کسانی بودند. اصلیت هرکس مشخص است. شما یک چیزی میشنوید ولی برای ما ناباورانه است.
ج: خیر؛ ما اینقدر گرفتاری داشتهایم که سراغ آنها نرفتهایم. ایشان را به نحوهی دیگری که مشهور نشود کشتهاند. اینها ترفندی دارند. آقای شریف از همه مشهورتر بود، از نظر دانش و همه چیز، از همه نظر، از انسانیت و ایمان با همه فرق داشت. کسی که بگوید من میروم در ایران زندگی میکنم و غُل و زنجیرِ ایران را به غرب ترجیح میدهم و بگوید من گورستانِ ایران را ترجیح میدهم به دموکراتیکِ غرب،خدا شاهد هر وقت به منزل من میآمد، تا میرفت وضو بگیرد، با یک طُمأنینهای وضو میگرفت. به کاشان کهمیرفت، تا بهدیدار پدربزرگ و مادربزرگ برود. اگر با کسی حرف میزد میگفت: من از نوادگان ملا احمد نراقیکاشانی هستم. میگفتند: آن بزرگ والامقام محبوب کسانی بودند. اصلیت هرکس مشخص است. شما یک چیزی میشنوید ولی برای ما ناباورانه است.
س: چرا شما پیگری نمیکنید؟
ج: به ما گفتند: خبر به شما میدهیم.
ج: به ما گفتند: خبر به شما میدهیم.
س:چرا به کمیتهی تحقیق نمیروید؟ از طرف ریاست جمهوری هیچ
تماسی با شما نگرفتهاند؟
ج: من میخواهم بگویم از این جوان هر چه بنویسید کم نوشتهاید…
ج: من میخواهم بگویم از این جوان هر چه بنویسید کم نوشتهاید…
س: نظر من این است که شما پیگیری کنید؟
ج: شماره آن را از کجا بیاوریم؟ به هر حال نامه فرستادهایم،نامههایی برای او میآمد که تهدیدآمیز بود. آنکس که نامهی تهدیدآمیز برای او مینوشت در وزارت اطلاعات بود.
ج: شماره آن را از کجا بیاوریم؟ به هر حال نامه فرستادهایم،نامههایی برای او میآمد که تهدیدآمیز بود. آنکس که نامهی تهدیدآمیز برای او مینوشت در وزارت اطلاعات بود.
س: آن نامهها را به کمیتهی تحقیق بدهید.
ج: در یکی از نامههای تهدیدآمیز نوشته بود: «من کتابِ ارتدادِ تو را در پشتِ ویترین میبینیم، برایت ترسیدم…»
دکترای جامعه شناسی از فرانسه داشت، در خاطراتِ خود نوشته: ساعت سه بعدازظهر با علیاکبر خانجانی؟(خانباباتهرانی؟جهانبانی؟) ملاقات داشته؛ یک نوع حسادت به او داشتند؛
ج: در یکی از نامههای تهدیدآمیز نوشته بود: «من کتابِ ارتدادِ تو را در پشتِ ویترین میبینیم، برایت ترسیدم…»
دکترای جامعه شناسی از فرانسه داشت، در خاطراتِ خود نوشته: ساعت سه بعدازظهر با علیاکبر خانجانی؟(خانباباتهرانی؟جهانبانی؟) ملاقات داشته؛ یک نوع حسادت به او داشتند؛
سابقةی پزشکی نداشته است؛ حتی یک قرص هم نمیخورد . . .
منبع: سایت تحلیل روز مصاحبه منتشر نشده از محمد شوری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر