من نان حیات ام؛ هرگز گرسنه نگردد آن که سوی من آید؛ تشنه نگردد هرگز آن کس که به من ایمان آورد. یوحنا 6:35
۱۳۹۴/۰۶/۰۹
۱۳۹۴/۰۶/۰۶
فریدون فرخزاد چگونه به قتل رسید؟
افسانه فریدون فرخزاد، کلاوس استریگل
شانزدهم مرداد سالگرد قتل فریدون فرخزاد
فریدون
فرخزاد، شاعر و هنرمند نامآشنا در ۱۶
مرداد ۱۳۷۱ (۶
اوت سال ۱۹۹۲) در
محل سکونتش در شهر بن در آلمان بر اثر ضربات چاقو به قتل رسید. قاتلان شکمش را
دریده و زبان و گوش و دماغش را نیز بریدند و جنازه او را آلوده کردند.
فرخزاد
در سالهای پایانی زندگیاش، از دوری از ایران و به ویژه از دوری از مادرش رنج میبرد،
و از محیط تبعیدیها هم سرخورده شده بود. با وجود آنکه پرونده قتل او از ۲۱ سال پیش تاکنون همچنان باز
است و راز قتلاش همچنان سر به مُهر مانده و قاتلانی که او را به قتل رساندهاند،
هنوز به طور کامل شناسایی نشدهاند، این پرسش در میان میآید که جمهوری اسلامی با
چه انگیزهای کمر به قتل این هنرمند دگراندیش و دگرباش بست؟ آمران و عاملان قتل او
چه کسانی بودند؟ او چگونه به قتل رسید؟
اسماعیل
پوروالی، روزنامهنگار ملیگرا و فقید ایرانی در همان سالی که فریدون فرخزاد به
قتل رسید، در یکی از شمارههای ماهنامه روزگار نو چنین نوشت. "نام فریدون فرخزاد
زمانی در فهرست مهدورالدمها قرار گرفت که در سفری به عراق جهت اجرای برنامه برای
اسرای ایرانی و یافتن راهی جهت کمک به اسرای خردسال و نوجوان، مذاکراتی را با
مقامات امنیتی این کشور در رابطه با برادر سعید محمدی، نوازنده و خواننده جوانی
که فرخزاد او را کشف کرده و مشوق و حامی او بود انجام داد. عراقیها به فرخزاد پیشنهاد کردند که هنگامی که کاپیتان محمدی با هواپیمایش رفسنجانی را به نقطهای میبرد، وسیلهساز گریز او از ایران به عراق شود. محمدی با هواپیمایش به بغداد گریخت اما رفسنجانی با او نبود." عراقیها با این حال در آن زمان تبلیغات وسیعی بر سر فرار کاپیتان محمدی از ایران به راه انداختند.
علی
اکبر محمدی (برادر سعید محمدی) خلبان هواپیمایی آسمان در تاریخ ۲۱ مرداد ۱۳۶۵ (۱۲ اوت ۱۹۸۶) پس از آن که از فرودگاه رشت
با یک فروند جت فالکن ۲ به
منظور انجام پرواز آموزشی به پرواز درآمد، خاک ایران را ترک کرد و با استفاده از
حریم هوایی ترکیه در یکی از فرودگاههای بغداد فرود آمد. وی
حدود یک ماه بعد از طریق عراق به آلمان غربی رفت و در تاریخ ۲۳ دی ۱۳۶۵ (۱۳ ژانویه ۱۹۸۷) در هامبورگ به دست دو فرد ناشناس
کشته شد. او
از خلبانان واحد ویژه پرواز بلندپایگان رژیم بود و بارها رفسنجانی، خامنهای و
دیگر مقامات را به نقاط مختلف کشور برده بود.
فرخزاد در مجموع دو بار به عراق سفر کرد و به گفته رئیس سابق استخبارات نظامی
عراق که در زمان آن ترور در بریتانیا زندگی میکرد، فرزندان و خانواده
صدام حسین و مسئولان بلندپایه عراقی، برنامههای فرخزاد را برای اسرای خردسال و
نوجوان اسیر ایرانی دنبال میکردند. برخی
از کودکان و نوجوانان ایرانی که در آن زمان به اسارت عراقیها درآمده بودند، به
گفته فریدون فرخزاد مورد سوءاستفاده جنسی برخی از سربازان و افسران عراقی قرار میگرفتند.
هدف فرخزاد کمک به این کودکان و نوجوانان بود.
پوران
فرخزاد در گفتوگویی با رادیو زمانه درباره سفرهای فریدون فرخزاد به عراق میگوید که فریدون دو یا سه دفعه به عراق آمد زمان جنگ و چون از طرف یونیسف میآمد میتوانست
تعدادی از بچههای اسیر ایرانی را با خودش ببرد. هر بار ۲۵ تا ۳۰ نفرشان را توانست ببرد و
نجات دهد اما خودش گریه میکرد و میگفت اگر بدانی، این بچهها به من میگفتند
اینجا به ما غذا نمیدهند، شبها این سربازها به ما تجاوز میکنند، بدترین رفتارها
را با ما دارند، تو را به خدا ما را نجات بده. خُب او هم برایش مقدور نبود که همه
را با خودش ببرد. میگفت نگاه میکردم، کوچکترینشان، مظلومترینشان را با خودم میبردم.
ظاهرن
دستور قتل فریدون فرخزاد را ریشهری صادر کرده بود. محمد محمدی نیک، با نام قبلی
محمد درونپرور، معروف به محمد ریشهری، حاکم شرع دادگاههای انقلاب اسلامی،
دادگاه انقلاب ارتش، وزیر اطلاعات، دادستان کل کشور، دادستان دادگاه ویژه روحانیت
و سرپرست حجاج ایرانی بود و هماکنون نایبتولیه شاه عبدالعظیم و رئیس مؤسسه علمی
فرهنگی دارالحدیث است. ریشهری
مسئولیت محاکمه صادق قطبزاده را به عهده داشت و همچنین در ماجرای کودتای نوژه، ۱۲۱ تن از درجهداران و افسران
ارتش را به جوخه اعدام سپرده بود. او نخستین وزیر اطلاعات جمهوری اسلامی است و از
او و از سعید حجاریان به عنوان بنیانگذاران وزارت اطلاعات نام میبرند. او بعدها
در کابینه رفسنجانی جای خود را به علی فلاحیان داد.
دستور قتل فرخزاد را ریشهری صادر کرده بود و تیم عملیات، زیر نظر فلاحیان انجام وظیفه میکرد. فلاحیان دستور بررسی و ارزیابی راههای به قتل رساندن فرخزاد را به تیم بررسی و طراحی سپرد که زیر نظارت مستقیم سعید اسلامی (امامی) قرار داشت. در آن زمان خمینی تازه درگذشته بود و دولت هاشمی رفسنجانی بر سر کار امده بود و فلاحیان وزارت اطلاعات را از ریشهری تحویل گرفته بود. به اینجهت قتل فرخزاد در
اولویت قرار نداشت.
یک
سال پیش از به قتل رساندن فریدون فرخزاد، دکتر شاپور بختیار در مرداد ماه ۱۳۷۰ به قتل رسیده بود. دکتر
سیروس الهی، رییس سازمان درفش کاویانی در آبان ۱۳۶۹ به قتل رسید. دکتر
عبدالرحمن برومند، فعال سیاسی و رئیس هیئت اجرائی نهضت مقاومت ملی ایران هم در روز
پنجشنبه ۲۹
فروردین ماه ۱۳۷۰
در مقابل آسانسور منزل مسکونیاش در پاریس با ضربات کارد به قتل رسید. دکتر کاظم
رجوی نیز در سال ۱۳۶۹
در سوئیس ترور شد. احتمال میرود که قتل فریدون فرخزاد به دلیل این قتلها و
ترورها به تعویق افتاده باشد.
در
این میان زندگی فریدون فرخزاد هم بهتدریج دگرگون میشد. مادر او که جان و جهاناش
بود و او را عاشقانه دوست میداشت، بیمار شد و به فکر افتاد که ترتیبی بدهد تا
مادر به همراه پوران، خواهرش به ترکیه سفر کند و از آنجا با تمهیداتی مادرش را به
آلمان، به نزد خود بیاورد.
پوران
فرخزاد درباره عشق فریدون به ایران و به مادرش به رادیو زمانه چنین میگوید. وقتی فریدون میرفت استرالیا، هواپیمای استرالیا از روی تهران رد میشد. یک کارت برای
من داده بود همهاش اشک بود، برخی جملاتش را نمیتوانستم بخوانم. در آن نوشته بود:
پوران جان وقتی رسیدم آسمان تهران، میخواستم پنجره را باز کنم و خودم را از بالا
بندازم پایین، روی خونهمون روی مامان روی تو روی ایران روی همه چیز به چه دلیل من
نباید تو وطنم زندگی کنم؟ توی خونهم، پیش خانوادهام."
اسماعیل پوروالی ماجرا را به این شکل روایت میکند.
"فرخزاد
از طریق یک فرشفروش ایرانی مقیم فرانکفورت که بسیار به او اظهار دوستی میکرد با
غلامی، یکی از مسئولان ایستگاه وزارت اطلاعات در آلمان که به عنوان دبیر سوم در
سفارت رژیم کار میکرد، دیدار کوتاهی در نمایشگاه فرشفروش مورد بحث داشت. غلامی
و همکارش اصولی چند بار با فرخزاد ملاقات کردند. آنها به او وعده دادند کار سفر
مادرش را بهراحتی درست کنند و حتی در یکی از ملاقاتها به فرخزاد گفتند خود
رفسنجانی در جریان است و دستور داده گذرنامه برای وی صادر شود؛ و برای اطمینان
خاطر بیشتر، فرخزاد میتواند به اتفاق یک تیم از خبرنگاران آلمانی به ایران رود،
مادرش را ببینند و بدون مشکلی به خارج بیاید. رضا صابری، مأموری که پس از دریافت دستور قتل در هماهنگی به “قبه”، رئیس دفتر سعید امامی که با نام رضا اصفهانی به اروپا سفر میکرد و اکبر خوشکوشک که در ارتباط با تاجر فرشفروش ایرانی دوست فرخزاد بود، زمینههای قتل فرخزاد را فراهم کرده بود."
اسماعیل
پوروالی، هم به خاطر حرفهاش که روزنامهنگار کارکشتهای بود و رویدادهای ایران و
قتل مخالفان را به دقت پیگیری میکرد و هم به خاطر دوستی و آشناییاش با فریدون
فرخزاد و حلقه دوستان و یاران فرخزاد پیش از قتلاش، از نزدیک با بسیاری از مسائل
آشنایی داشت. در هر حال، بدون آنکه بتوانیم روایت اسماعیل پوروالی را تأیید کنیم،
این روزنامهنگار فقید از شخصی به نام «رضا صابری» به عنوان قاتل فریدون فرخزاد
یاد میکند.
به
گزارش سایت روزآنلاین، اکبر خوشکوشک، ملقب به فرنگیکار از اعضای اصلی تیم
ترور خارج از کشور وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی بود که پس از مرگ سعید امامی، برای
مدتی بازداشت شد و به همکاری با اسرائیل اعتراف کرد ولی اعترافات او هرگز پخش نشد.
گور
فریدون فرخزاد
سایت "نه زیستن؛ نه مردن" درباره فعالیتها و سوابق اکبر خوشکوشک چنین نوشته است. "اکبر خوشکوشک
هنگامی که در جوخههای ترور نظام در اروپا سازماندهی شد با اشاره به سابقهاش در
کشتی فرنگی، اذعان میکرد که فرنگیکار است. وی در ترور فریدون فرخزاد،
احتمالن دکتر کاظم رجوی و بمبگذاری در حرم امام رضا و . . . شرکت داشته است."
خوشکوشک
به سمت مشاور عملیاتی وزیر اطلاعات در دوران فلاحیان دست یافت و اکنون در ایران
فعالیتهای اقتصادی دارد. در
هر حال خوشکوشک از طریق دوست فریدون فرخزاد که فرشفروش بود توانست با او ارتباط
برقرار کند.
اسماعیل
پوروالی درباره رضا صابری که به گمان او عامل قتل فریدون فرخزاد است، چنین مینویسد. "صابری
که به زندگی در اروپا خو گرفته بود، و به علت آلودگی به مشروب و خوشگذرانیهای
زیاد، مقداری نیز مقروض شده بود، در آوریل ۱۹۹۲ به تهران احضار شد. او از این احضار به شدت
نگران شد و تصمیم گرفت با دست پر به تهران بازگردد. صابری در تماس با اصولی، مأمور
ایستگاه بن، ازو خواست ترتیب ملاقاتی را با فرخزاد بدهد تا مطالب مهمی
را به او بگوید."
در
آن زمان یکی از دوستان فریدون فرخزاد قرار بود به دیدن او بیاید. ظاهرن بین او و
فرخزاد دلخوری و کدورتی پیش آمده بود. در هر حال فرخزاد که به ایستگاه راهآهن
رفته بود که از دوستش استقبال کند، به جای او با تعجب با دو مأمور وزارت اطلاعات
مواجه شد.
"فرخزاد
در روز موعود به ایستگاه راهآهن رفت تا از دوستش استقبال کند، اما به جای او با
شگفتی با اصولی و صابری روبرو شد که از ترن پیاده شدند. گفته میشود غلامی خود را
به دوست فرخزاد در ایستگاه مبدأ رسانده و با دادن هزار مارک به او خواسته بود سفرش
را دو روز به تأخیر بیندازد، چون فرخزاد ناچار است به سفری کوتاه برود. (این موضوع
را غلامی به یکی از دوستانش گفته بود و پیداست او به عنوان یکی از دوستان فرخزاد
به سراغ فرد مورد اشاره رفته و پول را نیز از جانب فرخزاد به او داده بود. اصولی
با معرفی صابری بهعنوان سرمایهداری که از تهران آمده و قصد خرید هتل و یک کلوپ
شبانه را دارد، به همراه فرخزاد به آپارتمان او رفته بود که درباره سرمایهگذاری
دوستش (صابری) مذاکره کند. سر راه، فرخزاد چند هندوانه و مقداری نان و پنیر خریده
بود. صابری و اصولی از حضور سگ وفادار فرخزاد در آپارتمان نگران بوده اند و به همین دلیل نیز از همان ابتدا آنها از فرخزاد خواسته بودند سگش را ببندد،
چون آنها از سگ وحشت دارند.
فرخزاد
فردی ورزشکار و قوی بود. به همین دلیل نیز کشتن او به سادگی انجام
نمی شد. به نظر
میرسد صابری نخست با آلودن چای او، فرخزاد را دچار سرگیجه و بیحالی میکند.
تعداد ضربات چاقو و بههم ریختگی آپارتمان و پاشیده شدن خون به در و دیوار نشانه
آن است که فرخزاد در همان حال نیز مقاومت میکرده است. پس از قتل فرخزاد، صابری
لباسهای او را میکَنَد تا مفهوم خاصی به قتل بدهد و بعد با آلوده
کردن جسد، میکوشد جریان را یک قتل غیر سیاسی جلوه دهد. ساعت
سه صبح، صابری و اصولی خانه را ترک میکنند. قبه جریان قتل را دو ساعت بعد، از
طریق اکبر خوشکوشک میشنود. وقتی خبر را به فلاحیان میدهند، او در جلسه مدیران وزارت شرکت داشته و ساعت حدود نه صبح بوده است. فلاحیان بلافاصله سعید امامی را مأمور کرد جریان را پیگیری کند و پس از آن به
اصغر حجازی در دفتر رهبر جریان را خبر می دهد." اصغر
حجازی هماکنون یکی از قدرتمندترین اشخاص در بیت رهبری است. صابری در بازگشت به
ایران دو میلیون تومان پاداش و یک اتومبیل پیکان دریافت کرد و رتبه اداریش نیز دو
درجه بالا رفت.
در
پرونده قتل فرخزاد، حضور فردی به نام قدسی که خود را تاجر پولداری معرفی میکرد،
که جهت خرید هتل به آلمان آمده، و در فردای قتل فرخزاد ناپدید شد، همچنان یک معما
است.
الاهه
نجفی
http://www.radiozamaneh.com/88282
۱۳۹۴/۰۶/۰۵
۱۳۹۴/۰۶/۰۴
ادامه فشارها بر شهروندان بهایی در ایران!؟
در
حالی که نمایندگان جمهوری اسلامی منکر هر گونه فشار و برخورد با بهاییان در ایران
هستند، اذیت و آزار و بازداشت شهروندان بهایی در شهرهای مختلف کشور همچنان
ادامه دارد. از جمله آخرین موارد گزارش شده، بازداشت یک فرد بهایی در تهران به نام
شهریار سیروس است.
محاکمه
و محکومیت ده شهروند بهایی در همدان به اتهام تبلیغ علیه نظام، تهدید و شعارنویسی
علیه یک خانواده بهایی به نام اقدسی در تهران و ممانعت از دفن دو متوفی بهایی در
تبریز و سنندج هم بخش دیگری از این فشارها و آزارها بوده است.
۲۱ مرداد
ماه، صبا گلشن، یکی از ۲۰ شهروند
بهایی محکوم شده در پرونده بهاییان یزد، خود را به زندان اصفهان معرفی کرد. او به
چهار سال حبس تعزیری محکوم است. با آغاز حبس صبا گلشن، ۱۵ نفر از ۲۰ محکوم پرونده یزد، زندانی و
بقیه جهت اجرای حکم، احضار شده اند. علاوه بر اینها، در پنج
ماه گذشته تعداد زیادی از شهروندان بهایی در یزد بازداشت و زندانی شدهاند. در حال
حاضر بیش از ده شهروند بهایی در زندان یزد و چندین نفر هم به حکم دادگاه انقلاب
یزد در شهرهای دیگر ایران، در زندان هستند.
عدم اطلاعرسانی در رابطه با این بازداشتها موجب شده است که
احضار، بازداشت و زندانی کردن بهاییان در یزد افزایش چشمگیر پیدا کند.
بازداشت شهروندان بهایی به اتهام اطلاعرسانی
یزد
در بین شهرهای ایران تنها شهری است که سه شهروند بهایی در آن به اتهام اطلاعرسانی
در اینترنت درباره نقض حقوق شهروندان بهایی، بازداشت و زندانی شدهاند. یکی از این افراد که هماکنون
در حال گذرانیدن دوران محکومیت است، شمیم اتحادی نام دارد. او به اتهام ارسال فیلم
کوتاهی از تخریب قبرستان بهاییان یزد توسط ماموران به شبکه ماهوارهای فارسی زبان من و تو، بازداشت و محکوم شده است.
اتحادی در
دادگاه بدوی به هفت سال حبس و جریمه نقدی و شلاق محکوم شد که حکم بدوی در
دادگاه تجدید نظر به سه سال و سه ماه حبس تبدیل شد اما ماموران زندان بدون توجه به
رای تجدیدنظر، حکم شلاق را در مورد او اجرا کردند.
طناز
محمدی و ایرج لهراسب دو شهروند بهایی دیگر هستند که به اتهام انتشار اخبار مربوط
به نقض حقوق شهروندان بهایی در فیس بوک، بازداشت و به ترتیب به یک و دو سال
حبس محکوم شدند.
طناز
محمدی چندی قبل آزاد شد اما ایرج لهراسب در حال گذرانیدن دوران محکومیت خود در
زندان یزد است. او بیش از یک سال است که در زندان به سر میبرد و در این مدت از آنجا
که هیچکدام از نزدیکانش در شهر یزد ساکن نیستند، هیچ ملاقات کنندهای نداشته
است.
شهروندان بهایی و بازداشتهای خودسرانه
در چند
ماه اخیر، تعدادی از شهروندان بهایی توسط اداره اطلاعات یزد بازداشت شدهاند. یکی
از این موارد، بازداشت همسر و پسر ۱۷
ساله فریبا اشتری، یکی از زندانیان بهایی یزد است. ماموران اداره اطلاعات پس از یک
هفته از آغاز اجرای حکم محکومیت فریبا اشتری، به منزل او مراجعه کرده و پس از
تفتیش خانه و ضبط کتب مذهبی، ناصر باقری (همسر فریبا) و فائز باقری را بازداشت
کردند. این پدر و پسر بهایی که به اتهام تبلیغ علیه نظام و اقدام علیه امنیت کشور
در بازداشت موقت بودند، پس از چهار ماه به قید وثیقه آزاد شدند. بنا بر اظهارات یک
شهروند بهایی در یزد نیمی از شنوایی این نوجوان بهایی در زندان دچار آسیب شده که
به او اجازه مرخصی و درمان تا اتمام قرار بازداشت داده نشد.
یکی
دیگر از بازداشت شدگان روحا ایمانی است که ماموران اداره اطلاعات یزد، روز سهشنبه
۲۲ اردیبهشت ماه با مراجعه به
خانه او، پس از تفتیش کامل منزل بدون نشان دادن حکم قضایی، او را بازداشت کردند.
این شهروند بهایی پس ازدو ماه بازداشت موقت، به قید وثیقه آزاد شد. انیسا بصیری و ندا امیری
هم دو شهروند بهایی دیگر هستند که در آخرین روزهای خرداد ماه، بازداشت و پس از یک
هفته آزاد شدند.
آغاز اجرای حکم محکومیت ۱۵ شهروند
بهایی
دادگاه
انقلاب یزد در دو جلسه که در روزهای دوم و سوم شهریور ماه سال ۱۳۹۲ خورشیدی برگزار شد، ۲۰ شهروند بهایی را به اتهام
تبلیغ علیه نظام و اقدام علیه امنیت ملی با راهاندازی تشکیلات مخفی بهایی، به حبسهای
از یک تا چهار سال محکوم کرد. این ۲۰
شهروند بهایی از شهرهای یزد، اصفهان، کرمان و اراک بودند.
پس
از آنکه حکم بدوی عینا در دادگاه تجدید نظر تایید شد، از دوم بهمن ماه سال ۹۳ احضار و زندانی کردن
محکومان این پرونده آغاز شد. اولین فرد، شهرام فلاح از بهاییان کرمان بود که برای
اجرای حکم سه سال حبس، خودش را به زندان معرفی کرد.
احضار
و زندانی کردن تکتک محکومان این پرونده با فاصله زمانی تا پایان سال ادامه یافت و
۹ شهروند بهایی زندانی شدند.
از بین زندانیان، خسرو دهقانی و نغمه فارابی از محکومان بهایی اصفهان بودند که به
دلیل عدم پذیرش زندان دستگرد اصفهان به زندان یزد منتقل شدند.
دو
شهروند بهایی دیگر به نامهای مهران اسلامی و فرحناز میثاقیان، روزهای ۱۵ و ۱۷ فروردین ماه خودشان را به
زندان یزد معرفی کردند.
یک
ماه و نیم بعد اما بار دیگر احضار و زندانی کردن محکومان این پرونده ادامه یافت. آذر
پورخرسند و سهراب نقیپور، دو شهروند بهایی ساکن اصفهان در دوم خرداد ماه برای
اجرای حکم، خودشان را به زندان اصفهان معرفی کردند.
زندان
اصفهان که در سال گذشته به دلیل کمبود جا حاضر به پذیرش محکومان پرونده بهاییان
یزد نشده بود، این دو نفر را پذیرفت. در ۲۴ خرداد، ساسان حقیری، یکی دیگر از محکومان
پرونده بهاییان یزد در اصفهان و توسط ماموران اداره آگاهی بازداشت و برای گذراندن
محکومیت به زندان اصفهان منتقل شد.
عدم
احضار و اجرا نشدن همزمان حکم محکومیت پرونده بهاییان یزد، باعث شده است تعداد
زیاد زندانیان در زمان واحد مشخص نشود و به چشم نیاید و به این ترتیب مورد توجه
رسانهها قرار بگیرد. اسامی زندانیان این پرونده و حکم صادر شده برای آنها به این
قرار است:
صبا
گلشن چهار سال حبس تعزیری.
خسرو
دهقانی، شهرام فلاح، نوید حقیقی و ایمان رشیدی: هر کدام سه سال حبس تعزیری.
فریبرز
باغی*، شبنم متحد، نغمه فارابی و فریبا اشتری: هر کدام دو سال حبس تعزیری.
فرح
باغی، مهران اسلامی، فرحناز میثاقیان، سهراب نقیپور، آذر پورخرسند و ساسان حقیری:
هر کدام یک سال حبس تعزیری.
از
این عده، ۹
نفر در یزد، چهار نفر** در اصفهان، یک نفر در کرمان و یک نفر در اراک زندانی
هستند.
اسامی
زندانیان عقیدتی بهایی که در شهرستانهای ایران زندانی هستند هم از این قرار است.
یزد:
شمیم اتحادی، خسرو دهقانی (هر کدام سه سال حبس تعزیری)، ایرج لهراسب، فریبا اشتری،
فریبرز باغی، نغمه فارابی (هر کدام دو سال حبس تعزیری)، فرح باغی، مهران اسلامی،
فرحناز میثاقیان (هر کدام یک سال حبس تعزیری)
اصفهان:
صبا گلشن (چهار سال حبس تعزیری)، ساسان حقیری، سهراب نقیپور، آذر پورخرسند، سوسن
تبیانیان (هر کدام یک سال حبس تعزیری)
مشهد:
نیکا خلوصی (شش سال حبس تعزیری)، سونیا احمدی (پنج سال حبس تعزیری)، نوا خلوصی
(چهار سال و نیم حبس تعزیری)
سمنان:
پویا تبیانیان (هفت سال حبس تعزیری)، افشین ایقانی (چهار سال و سه ماه حبس تعزیری)
ارومیه:
فرحناز مقدم، گیسو شیخ حسن آبادی (هر کدام دو سال حبس تعزیری)
اراک:
نوید حقیقی (سه سال حبس تعزیری)
کرمان:
شهرام فلاح (سه سال حبس تعزیری)
همدان:
حمید عزیزی (یک سال حبس تعزیری)
پینوشت
ماه
گذشته به محکومیت دو سال حبس «فریبرز باغی»، دو سال حبس دیگر اضافه
شد. اتهام: تشویش اذهان عمومی
فریبرز
باغی قبل از آغاز محکومیتش در نامهای سرگشاده اتهامهای وارده به خود و
همسرش را ناروا دانسته و خواستار عدالت و انصاف در صدور حکم شده بود. پخش وسیع این
نامه در اینترنت و شبکههای اجتماعی، بهانهای برای تشدید محکومیت او شده است.
**
سوسن تبیانیان، زندانی بهایی شهر سمنان، به تازگی به زندان
اصفهان منتقل شده است و به این ترتیب تعداد زندانیان بهایی اصفهان به پنج نفر
افزایش یافته است.
کیان
ثابتی
http://www.radiozamaneh.com/232790۱۳۹۴/۰۶/۰۳
درباره بیشرمی ما ایرانیان!؟
عیش
نهانی، عشق نهانی، نقد نهانی، از حجاب به درآمدن نهانی، آزادی نهانی، ناسزای
نهانی، سخرهگری نهانی، شادی نهانی، زندگی نهانی و نیز به استعارات هفتلایه سخن
گفتن اگر میتوانست سرنوشتی را دگرگون و برتر سازد، هم اینک سرنوشت ما میباید بر
فراز همه سرنوشتهای ناهموار و ناخوش عالم برجهیده میبود. بر فراز همه
آن سرنوشتهایی که جز آه و ناله و فغان، جز سخره و ناسزا از آنها شنفته نمیشود.
در
فرهنگ ایرانی شیعی ما همه ارزشهای زندگی کژدیسه و باژگونهاند.
در نمونهای از
این باژگونی ارزشها درنگ میکنیم. شرم
باژگون؛ ما شرمسار میکنیم، سرافکنده میکنیم چرا که از شرم بیگانهایم! ما بیشرمیم؛
بیشرمانی که کارمان این است که دیگران را شرمسار کنیم و آن را پاسداشت
ارزشها و پاسداری از اصول اخلاق مینامیم. در همان حالی که شرم، امری است معطوف
به خویشتن و نه معطوف به دیگران.
نیچه
در کتاب دانش شاد، انسان بد را کسی میداند که مدام میخواهد دیگران را شرمسار
کند. به زبان دیگر، مدام میخواهد دیگران را به راه راست بکشاند و رستگارشان
گرداند. به راستی این بیشرمی است که کسی میخواهد ما را به راه راست هدایت کند.
هنگامی
که ارزش عمل انسانی با سنجه دور ساختن هر چه بیشتر انسان از شرمساری و سرافکندگی
سنجیده شود، همان سنجه همزمان به ما خواهد گفت که شرمسار ساختن و سرافکندن
انسان، عملی علیه انسان و هستی روانی و جسمانی اوست. شرمگین
شدن، برساختن پل و برداشتن گامی است که انسان را به فراسوی وضع ناهموار و ناشاد
خود میبرد، اما شرمگین ساختن، درهم شکستن در و دروازهای است که میتوانست
انسان را از دُگما و از جزمِ خود عبور دهد و گره از کار فرو بستهاش بگشاید.
مارکس
در سال ۱۸۴۳
در نامهای به آرنولد روگه[۱] مینویسد
. . . شرم خود یک انقلاب است. . . . گونهای
خشم که به خود معطوف شده است(2)
شرم
به مثابه خشم اگر معطوف به خویشتن باشد، سرنوشت انسان را دگرگون میسازد اما اگر
معطوف به دیگری و دیگران شود، بیتردید، سبب سیاهی سرنوشت و تباهی زندگی خواهد شد
چرا که شرم آنگاه که به کنش و منش دیگران نظر میدوزد، در بنیاد به ضد خود بدل میشود
و به بی شرمی میگراید و از این بیشرمی اما هیچ نمیزاید مگر رفع و دفع مسئولیت
از رفتار خود و از زندگی خود. شرم، پذیرفتن مسئولیت
رفتارها و تصمیمهایی است که آدمی اتخاذ میکند و شرمسار کردن، برآیند فرافکنی و
گریز از پذیرفتن چهبود و چنانبودِ خویش است. آن که دیگران را به پند و
اندرزهای خود شرمسار میکند، آن که دیگران را ارشاد و به راه راست هدایت میکند،
بیشرمترین هستندهای است که میتوان در این جهان تصور کرد زیرا او وقیح و گسیخته
روان است: کاهی را در چشم دیگران میبیند اما کوهی را در چشم خود نمیبیند! کورِ
خود است و بینای مردم: اما راست این است که آن که عیب خویش را میبیند، از همه
بیناتر است. آیا
تا به امروز شنیدهاید یا دیدهاید که حتا یک نفر از نمادگان سیاسی و فرهنگی جامعه
ایرانی برای خطا و خطاکاری خود، شرمسار شده و بدین وسیله مسئولیت عمل خود را
پذیرفته و عذر خواسته باشد؟ نه از طریق شکنجه و تهدید و نه از سر هراس، بلکه
خودخواسته و از سر گونهای شرم راستین که از مواجهه با خود و از خشم بر خود، رخ میدهد! بیشرمی
ما حد و مرز نمیشناسد. از این رو باید چون هملت ندا برآوریم: ای شرم، کجاست سرخیات؟(3)
در
جامعه بیشرم ما، حجب و حیا با شرم جابهجا گرفته میشود. شرم راه زندگی را میگشاید،
اما حجب راه زندگی را میپوشاند و نهان میکند. حیا و حجب برآیند هراس از مذمت و
تنبیه و مجازات است اما شرم نه محصول هراس از عقوبت و بدنامی اجتماعی، که برآیند
اندیشیدن به خویش و به عمل خویش و به منویات خویش است: رودررویی با خویشتن است:
رهایی از خودفریبی است؛ نیفکندن دلیل بد اختری خود بر گرده این و آن است.
انسانی
که شرم را میشناسد، اعتبار و ارزش عمل خود را نه به عمل و رفتار همگانی بلکه به
خود عمل میسنجد و از این رو، میتواند در نزد خود از مقصود و از کردار خود شرمسار
شود. او همچون ما ایرانیان بیشرم نمیگوید که دزد نگرفته پادشاه است و بدین
وسیله مسئولیت خود را از عمل دزدی سلب نمیکند چرا که هیچکس از دزدی او آگاه نشده
است.
مگر
نه این که خود او، از این دزدی آگاه است؟ آن که شرم را میشناسد، آن که در کرد و
کار خود مینگرد و نه در کرد و کار دیگران، چندان خود را ارج مینهد که برای تأیید
دزدیاش، به شاهد و نگرندهای جز خود نیاز ندارد. او پلیس و قاضی خویش است و نه
پلیس و قاضی دیگران! او پیامبر خویش است، نه پیامبر مردمان! هیچ پیامبری را نمیتوان
یافت که از بیشرمی آکنده نبوده باشد؛ پیامبران بیشرم بودهاند وگرنه چگونه میتوانستند،
پیام رستگاری آورند؟!
شرم،
آزادیبخش است اما خجالت و حجب و حیا آزادی را از آدمی میدزد و محروم میکند. این بیشرمی و بیآزرمی
محض است که زبان به ستایش و مجیزگویی میگشاید و بدینسان حقیرترین و رجالهترین
افراد جامعه را در لفاف شکوه و جلال میپیچد و آنان را به رهبران و سروران
قهار جامعه بدل میکند. این بیشرمی چندان نیرومند
است که اگر بر آن شوم که بگویم سبب بنیادی برآمدن و مانایی همه نظامها و رهبران
جبار و جرار همین بیشرمی بوده است، چندان راه را بیراهه نرفتهام. اما بیش از
همه، این حجب و حیا بوده است که انسان را در فرهنگ ما از شکوفایی حیاتی خود
بازداشته است. این انسان به مثابه فرهنگ، چندان مأخوذ به حیا و محجوب مانده که
امکان سیطره بیشرمی را در خود و برای خود در شکلهای متنوعی از نظامهای سیاسی
مستبد و زیانکاران اجتماعی فراهم کرده است.
بیشرمی
دروغ میگوید و بیش از همه به خود و سپس به دیگران. این بیشرمی است که در خیابانها
نعره میزند: حجابات را درست کن! این بیشرمی است که میگوید: مرگ بر این، و درود
بر آن! این بی شرمی است که ردای شیعیان را بر تن میکند و مسجد سنیها را آوار میسازد
اما مدعی رهبری مسلمین جهان میشود: بی شرمی توهمات و توقعاتی دارد که از ظرفیتهای
عاطفی و عقلیاش بسیار فراتر میرود و همین عدم توازن و تناسب گنجایی ذهنی و گشادی
توقعات و تصورات بیشرمی است که آن را بسیار ناسازگار، ناروا و نابودگر میسازد.
از
دیگر ساز و کارهای بیشرمی این است که از دیگران مدام طلب ندامت و توبه میکند:
طلب ندامت و توبه از دیگران ابلهانهترین و نادانانهترین کاری است که میتوان
انجام داد. اصولا توبه و ندامت ناممکن است، زیرا هر انسانی تنها آنچهبود خود را
محقق میگرداند و بدین وسیله همانی میشود که به راستی هست و این هرگز اهمیت ندارد
که دیگران این فرایند شدن را چگونه میسنجند و تفسیر میکنند، خطاکاری، زشتی،
دیوانگی، گناه، جنون، جرم و جنایت!
هرگز
نباید از کنشها و واکنشها، از گفتهها و نوشتهها، از تصمیمها، عشقها و نفرتهای
خود نادم گردید. اظهار ندامت و پشیمانی، توهین به خویش است، نفی خویش و چنانبود
خویش است.
کسانی
که دیگران را به ندامت و توبه، به اقرار به اشتباه فرا میخوانند، در بنیاد به
توهین به خویشتن خویش فرا میخوانند؛ این توبهفرمایان و طالبان ندامت، همان
مردمان بیشرماند که چنان سرگرم لذت بردن از خشم گرفتن به دیگرانند که از خاطر
بردهاند این خشم را بیش از هر کس، باید به خود میگرفتند چرا که بیشرمانه، در قلمرو
زندگی و در مدار مسئولیت حیاتی دیگران گام گذاشتهاند.
تقوا علیه شرم!
تقوا، یک بیماری بنیادی و مزمن انسانی است. بیماریای که برآیند تحقیر و بلعیده شدن جسم
در مقام بخش و بهره ما از زندگیست. تقوا بیماریای است که از سر شرمسار شدنهای
مکرر و طولانی بر روان آدمی قالب شده است: گونهای بازداری، تو رفتن و پس کشیدن
از سر ترس، آن هم ترس از خدای همهچیز دان و همهجا حاضری که یک دم از حجم حضور و
سنگینی نگاه آن نمیتوان آسود، و از این رو، چهره واقعی تقوا را در مقام ابتلا و
مرض از خلال این ترس دمادم و درونیده میتوان دید؛ چرا که ترس عامل همه بیماریهاست
و ترس از خدا نیز به سبب ژرفا و گستردگیاش، بیتردید وخیمترین و کشندهترین گونه
ترس است که اگر در جان آدمی رخنه کند، او را به کلی از پای درخواهد آورد.
تا
بدینجا این بیماری تنها برای خود فرد متقی خطرناک است اما خطر بزرگتر آنجاست که
تقوا به تدریج جسمانیت و نمودهای عینی زندگی را به شکل دیو، دشمن، هیولا و
نفرین درخواهد آورد و هنگامی که این بیماری جسم و جان را به تمامی مسخر کرد، فرد
خداترس دچار این توهم بیپایان خواهد شد که در پس زندگی دسیسهای شیطانی در کار
است، دسیسهای که هر لحظه در کمین راستی، نجابت و تقوای اوست و این همانا سرآغاز
بیشرمی است که از گونهای طلبکاری روانی و اجتماعی بر اثر رنجکشیدگی و عذابدیدگی
مفرط در انسان پدید میآید.
دو
نویسنده اروپایی به شدت از بیماری تقوا رنج میبردند و در حقیقت، به نوعی خوف و
خداترسیِ عمیقِ موروثی آلوده بودند. کییرکهگارد دانمارکی و نیز فرانتس کافکای
چک.
در
جامعه ما نیز صادق هدایت بهگونهای مهلک دچار این مرض ناخودآگاه بشری اما از
سنخ ایرانیاش بود. او بدون آن که خود خبر داشته باشد، چونان یک دیندار مانوی و یک
زاهد مسلمان زندگی را درک میکرد: تباهی و آلودگی محض؛ و به زبانی که او دوست داشت.
دست خر تو لجن کردن! این نویسندگان، که ذهنی
بسیار خلاق نیز داشتند، سرانجام از پس آن برآمدند که بیماری خود را در هیأت ادبیات
به مرضی زیباشناسانه و اندیشورزانه بدل کنند. به آن آهمندی و ناخوشیای که
تنها خود را نمیاندیشد، بلکه جهان را نیز در دنیای ناخوشانه و در صور خیالی خود
بیمار و مرضآلود تصور میکند. آنان
بیشرمانه، زندگی را چون فسادی فراگیر میدیدند و آدمیان را چونان کرمها و حشراتی
مسخ شده که از این فساد عظیم برآمده و در هم میلولند.
این سرنوشت همه خداترسان و
تقواپیشگان است که روزی از گرسنگی یا از سر تاب نیاوردن زندگی تلف شوند و در
حقیقت از سرِ کُفران زندگی. چنانکه آن یهودی زاهد و خداترس بزرگ ادبیات یعنی
کافکا بر اثر گرسنگی تلف شد و آن زاهدمنش ایرانی نیز بر اثر گریز خودخواسته از به
زعم او نکبت زندگی! (محمود
صباحی)
پی نوشت ها
[۲] Die Scham ist schon eine
Revolution;…Scham ist eine Art Zorn, der in sich gekehrte.
اشتراک در:
پستها (Atom)